چند شعر از هما همتا Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ چند شعر از هما همتا: . یک) آمده‌ای روی چرخ زمان بایستی چگونه؟ با کفش‌های پاشنه‌بلندی که در دلِ گذشته فرو می‌رود و کاردی که به استخوانت رسیده تو پ ادبیات اقلیت ـ چند شعر از هما همتا: . یک) آمده‌ای روی چرخ زمان بایستی چگونه؟ با کفش‌های پاشنه‌بلندی که در دلِ گذشته فرو می‌رود و کاردی که به استخوانت رسیده تو پ Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » چند شعر از هما همتا

چند شعر از هما همتا

چند شعر از هما همتا

ادبیات اقلیت ـ چند شعر از هما همتا:

.

یک)

آمده‌ای روی چرخ زمان بایستی

چگونه؟

با کفش‌های پاشنه‌بلندی که در دلِ گذشته فرو می‌رود

و کاردی که به استخوانت رسیده

تو پیش‌تر از آنی که به یاد بیاوری زخم میان بدنت جا خوش کرده بود

و هر بار یکی از آن‌ها سر باز می‌کند

حرف‌هایت وقتی تارآواهای مزخرف گلوت زاینده‌ی کلماتِ غمگینی می‌شوند

حرفت این بار باید از دست‌هایت پخش شود

بُ ر ی د ه

بُر ی د ه

بُریده

مثل همین کلمات افتاده‌ای از بافت تنت

از گلویت صدای پرنده‌ای می‌آید

آخ… که آدمی اگر دست و بال نداشت هر بار وسوسه‌ی کوبیدن سرش به پنجره را کجا می‌برد؟

مثل همین موجودِ تنها یک روز خبر فاتحه‌ات از بلندگوهای مسجد پخش می‌شد و بی‌خیال بال‌هایت

و بی‌خیال صدای پرنده‌ای در گلویت

زیر خرمن خرمن خاک برای سالیان متمادی می‌خوابیدی.

***

.

دو)

 وصلم به کشاله‌ی این روز ها که رفته رفته و جایی می‌رسند؛ به ماه و سال

من لاشه‌ی جامانده از لحظاتی که خیلی عادی‌ست، نمرده باشم

هر آنچه بوده، تحلیل رفته است

 تو تنها انگشت‌هایی را می‌فهمی که لای موهایت راه رفته‌اند

من از خستگیِ ناتمام شانه‌هایت

و از‌ سکس‌های آخرِ شب عبور کرده‌ام

دیگر هیچ دستی آن‌قدر تکان‌دهنده نیست

که متوقفم کند

راه می‌روم

ناهموار

ناهموار

بوی مرگ در راهروها می‌پیچد

 اما آن‌که از تراس پرید همسایه بود

«بنی‌آدم اعضای یک‌ پیکرند؟»

***

.

سه)

 زخمِ عزیز

من از گریه کردنِ به زبان روزمره عبور کرده‌ام

و رسیدم به این‌جا

که یار، ازدحامی به پا کرده است نامش

و در سی‌ودو حرف جا نمی‌شود

یار

یار

تو که از تمام آن‌هایی که به من نزدیک‌اند، دورتری

می‌پرسی هنوز گاهی غمگینم آیا؟

عصازنان وسط کلمه راه می‌افتم

 _ دست می‌کشی به قوس کمرش آیا؟ _

درد هیچ‌گاهی کوچک نیست

نبوده است

تنها لحظاتی است که خاموش‌اند

در هیئت ایمیل‌های ناموفق و پیام‌هایی که seen نمی‌خورند

 در روشنایی ابلهانه‌ای این خنده‌ها گُم‌ام

و از کنار تمام پنجره‌ها و درخت‌ها و خیابان‌ها گذشته‌ام

و ترا می‌بینم که خسته‌ای

محبوب غمگینم

ای تو دیر از خواستن

کجای این خواب‌های پریده از سر می‌آیی

کجای این غروب‌های که همه هستی‌ام یک‌جا زخم می‌خورد با آفتاب

من پشت این موها، پریشان

پشت این پیشانی، چین خورده‌ام

به هیئت خدایانی که سال‌هاست تنها مانده‌اند

بی‌هیچ بنده‌ای برای پرستش

 واگذار شده‌ام.

***

.

چهار)

با حفظ احترام به شما!

این خراش‌ها را نمی‌بینید

ما دیشب آن‌قدر مست بودیم که همدیگر را دریدیم

دست بردیم در لاله‌زارهای غمگینِ هم

تا حالا شنیده‌ای لاله‌زارهای غمگین را؟

از همان‌های که شاغل‌اند پشت میزهای اداری

و موج موج موج موج‌های رنگ‌دار را با لباس‌زیر به خانه‌هایشان بُرده‌اند

.

 آخرین حرکت را به سمت غذا انجام دادیم

با این همه زخم‌های درد

چگونه می‌شد هنوز هم روی پا ایستاد

با حفظ احترام به شما!

که استخوان‌ها هزار جور جلوی‌تان رقصیده است

حالا اجازه است حرفم را بگویم؟

که اگر اینجا، جا برای ماندن بود

پیش از آن‌که اتفاق بیفتد نمی‌مُردیم

هر آیینه جهان هر روز کنار شما از خواب بلند می‌شود. به‌یقین که شما فرستادگان خالقی هستید از جنس لذت.

 به خود پناه برید از شر خدایان رانده‌شده.

هما همتا

ادبیات اقلیت / ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا