ادبیات ما در سراشیب بحران است
ادبیات اقلیت ـ علی چنگیزی، نویسنده، در یادداشتی در وبلاگ خود با عنوان «چرا به ادبیات امیدوار نیستم یا چرا روشنفکر نیستم؟» نوشت:
بخش زیادی از زمانم به خواندن کتاب میگذرد. به نوعی شغل دوم من است و بدم نمیآید در آن به روز باشم. اما همواره مواجههام با ادبیات ایرانی مرا در این چند ساله به عنوان خوانندهای که مختصری ذهن انتقادی دارد ناامید کرده است. تاکیدم این است که به عنوان خواننده چرا که به عنوان نویسنده بخشی از این ناامیدی را خود من تولید و بازتولید کردهام.
ادبیات در سراشیب بحران است و به زعم من این سراشیب بحران حتا با برداشتن ممیزی هم رفع نخواهد شد. به این دلیل که ادبیات ما ضعف اندیشه دارد. نویسندههای ما (که خود من هم یکی از آنها هستم) اندیشیدن، تفکر کردن را نیاموختهاند و پیگیر آن هم نیستند یا بدتر از آن سطحی میاندیشند. کمتر نگاه عمیق، ویژه و متفاوتی در کتابهای ما هستد. کتابهایی که به مدد کارگاهها فرم خوبی دارند اما تهی، پوچ و سطحی هستند. بخش بزرگی از کسانی که دستی در نوشتن دارند متاسفانه از مردم عادی هم که چندان اهل کتاب نیستند سادهاندیشتر، سطحیتر و میانمایهترند. چه طور از او به عنوان نویسنده فاقد زندگی پر پیچ و خم، سر به تو، اسیر غرغرهای سطحی روشنفکرانه، سیاست بازی کودکانه و کلان اندیشی و کبیر اندیشی عامیانه انتظار داریم که اثر خوبی بیافریند؟ نمیدانم چرا این کتابها منتشر میشوند! حقیقتا از درک دلیل انتشار آنها عاجز هستم اما خوشحالم که مردم این کتابهای تهی را نمیخوانند، خوشحالم که چرخک زدن توی تهران و این جا و آن جا و کافه و روبطه مثلثی و مربعی و عقده گشایی زنانه و مردانه و تاریخ نویسی سطحی دبستانی و مضامین دستمالی شده مهاجرت و تاریخ معاصر و… خواهان ندارد حقیقتا خوشحالم. حالا کتاب من یا دیگرانی که متاسفانه بدتر و سطحیترند. نه ادبیات ایران که ترجمهها ما هم گرفتاری زیاد دارند. آثار سطحی را برمیگردانیم که به زحمت اسم خود نویسنده به یادمان میماند، ترجمههای عجولانه آب دوغ خیاری. افتضاح. مترجم هم به سطحی از آگاهی نیاز دارد که متاسفانه از ان بهره چندانی ندارد. ترجمه که باری از دوش خواننده برندارد به چه کار می آید؟ ترجمه آثار فلان نویسنده که اصلا معلوم نیست کیست و کجاست چه سودی دارد؟ آن هم در مقام مقایسه با ادبیات عمیق کلاسیک این آثار سخیف چرا اصلا باید منتشر شود؟ امثال بوکوفسکی و کرواک و هلر و که و که جز جهل چه چیزی را به خواننده منتقل میکنند؟ نویسنده بنگی مهمل نویس الکی شد نویسنده؟
روشنفکر همین میانمایگی را دارد. سطحی است. عمیق نیست. از هر چیزی، چیزکی میداند، پر از نخوت است، کوتولهای است که فاتح کوههایی است که سابق بر این غولها هم از فتح آن عاجز بودند. روی کوه المپ نشسته است اما کوتوله است. در این طفوان و بلبشو سطح آب دریا جابهجا شده است و آن که شناگر است کوه کوتاه شده را فتح کرده است. اما دیگر این کوه ارزش و اعتبار آن کوه بلند را ندارد پس روز به روز هوشمندها بیشتر از ان کوه کوتوله نشین فاصله میگیرند که در اعمقا دریا اگر خفه شوی به از زیستن در میان کوتولهها میان مایه است.
کار ادبی نیاز به هوشی دارد که قطعا با هوش ریاضی فرق میکند. ترکیبی است از هوش اجتماعی و هوش عاطفی که متاسفانه ندیدم ما که دور از مردم هستیم و خود به عامیانهترین شکلش زندگی میکنیم بهرهای از آن داشته باشیم.
این وضع به نظرم ادامه دار خواهد بود آن هم تا وقتی که خود ناشرها یا کسانی که در این نشرها کار میکنند این موضوع را ندانند و نفهمند که نباید چاپ کرد. این آثار به هیچ وجه نباید چاپ شوند. هر چند دوباره این کتابها چاپ میشوند و دوباره جایزه میگیرند و از این کارها ادامه خواهد یافت و وضع ادبیات بدتر و بدتر و بدتر میشود و خیلی مثل من، که روزگای با عشق هر کتابی را میخواندم، از این ادبیات ترجمه زده و بی مایه دور خواهیم شد.
ادبیات اقلیت / ۱۷ فروردین ۱۳۹۵