دو شعر از جواد مجابی
کوچهای با هفت هزار منزل
در کوچه میگذشتم و نا گاهان
آن نسخهٔ نفیس ورق باز کرد
در صفحهٔ مصور، «باغِ نوروزگان» را میشد دید.
دو مطرب و یک شاعر
یک شاهزاده و سه معشوق
پنج اسب و دو استر
و یک بلبل خوشآمد گوی روی بید کنار جوی.
پشت دیوار باغ
جنازهها و جمجمههایی به انتظار عدالت در صف.
در باغ نه روز بود و نه شب
روشنایی از خونهایی که میچکید از شاخهها و خوشهها.
شاعر برخاست و ناپدید شد
مطربها به آواز و ساز و میکوشیدند چندان
که هیچ ناله و فریادی به باغ نیابد راه.
بلبل پرده دگر کرد و در مخالف به قارقار افتاد.
سنگها ترکیدند و از گورهای ماه
جوانان تازه روی
با زخمی در پیشانی و جراحتی در دل
برون شدند به رستاخیز
مطربها حالا ساز خود را کوک کرده بودند در شیون.
ریش شاهزاده با جوی آب میرفت و دستارش
حمالان تمام باغ را بارِ قاطر کردند و از کوچهٔ نفیس گذر دادند.
۶ خرداد ۸۹
کوی نویسندگان
به ماه مغربی ۴۳
جنازهٔ ماه را بدرقه کردیم
تا گورستان خاطره
اما گورکنها نیامده بودند.
ماه تمام
روی دست ما ماند و
دو هفتهای گذشت
تا هلال شود.
در این چهارده نوبت مدام مینوشیدیم
در ساغرهامان گریه میکردیم
تشنگی تمام زندگی ما بود.
شبها به نحو محسوسی
از روشنی به روشنی کمتر مایل میشد.
تحمل انسان از کوه بیشتر است و از آه کمتر.
در انتهای حوصله از آنجا برگشتیم.
گذاشتیم و گذشتیم و هر چه میگذشت یاوه گشت.
زمین برای دفن ماه طاقت نداشت
این را خیلی دیر فهمیدیم.
۶ خرداد ۸۹
کوی نویسندگان
ادبیات اقلیت / ۱۳ آبان ۱۳۹۴