رهایی از زندان ابد و یک روزه عقده مادر / یادداشتی از شبنم بهارفر
ادبیات اقلیت ـ یادداشتی از شبنم بهارفر درباره فیلم ابد و یک روز ساختۀ سعید روستایی:
.
رهایی از زندان ابد و یک روزه عقده مادر
قرائتی نقادانه از فیلم ابد و یک روز بر اساس نظریۀ عقدۀ مادر یونگ
شبنم بهارفر
فیلم ابد و یک روز* جزو آثار مطرح سینمای ایران در چند سال اخیر است. فیلم خانوادهای را نشان میدهد که اعضای آن درگیر مسائل مختلفی هستند. در نگاه اول به نظر میرسد که بزرگترین معضل خانواده برمیگردد به محسن که معتاد و موادفروش است؛ به طوری که در جایجای فیلم این نکته را از زبان شخصیتهای مختلف فیلم میشنویم. ممکن است بینندۀ فیلم هم دچار همین اشتباه بشود و ریش« مشکلات خانواده را در اعتیاد بداند. چراکه ما هم مثل اکثر مردم و شخصیتهای فیلم تصورمان این است که بزرگترین معضلات آنهایی هستند که دیده میشوند و در واقع از دیدن معضلات پنهانی که میتوانند تأثیرات اساسی در زندگی همۀ افراد جامعه بگذارد، به نوعی طفره میرویم یا شاید فرافکنی میکنیم.
فیلم ابد و یک روز در واقع توجه ما را به این نکته جلب میکند که معضلات و نابهسامانیها همیشه آنهایی نیستند که در ظاهر قضیه میبینیم. اتفاقاً شاید بزرگترین معضل در این خانواده همین است که فکر میکنند مشکلی ندارند و هر کدام به جای اینکه بر نارساییهای شخصیتی خودش تمرکز کند، مشکلش را بر محسن فرافکنی میکند و به اصطلاح دیواری کوتاهتر از او نمییابد. چه بسا محسن، با همه ضعفهای شخصیتی، از دیگران متعادلتر باشد چون تنها کسی که به ازدواج اجباری سمیه به شدت اعتراض دارد اوست.
اعتیاد محسن، مشکلات روحیروانی لیلا، بیماریها و بیمسئولیتیهای مادر، نازایی اعظم، ناتوانی شهناز در تربیت فرزند، تأیید طلبی و هم رنگ جماعت شدن نوید، قلدرمآبی و آسیب زدن امیر به خود، احساسات افراطی مادری در سمیه و منفعتطلبی مرتضی همگی معلول و تحت یک عنوان قابل بررسی هستند: «عقدۀ مادر».
از همان صحنۀ آغارین فیلم، متن ما را به قرائتی اسطورهای و کهنالگویی از خود فرا میخواند. دو دختر خانواده مشغول جمعکردن و بیرون ریختن آشغالهایی (افکار و واکنشهای منفی و نقصانهای شخصیتی) هستند که مادر خانواده (عقده مادر) در گوشه و کنار خانه (وجود ساکنان خانه) چپانده است. سخنان نامهربانانۀ آنها، که در وهلۀ اول نمیدانیم متوجه کیست و در پایان این صحنه در کمال تعجب درمییابیم دربارۀ مادر خانواده است، بیانگر همان خشمی است که بر اثر اختلاط کهن الگوی مادر و مادر خونی و سرخوردگی فرزندان از برآورده نشدن توقعاتشان از مادر خونی در حد مادر کبیر، بر مادر واقعی فرافکنی میشود. جملاتی چون «گدایی رو از ننه باباش به ارث برده» یا «آینۀ دق من آینه (اشاره به روتشکی) شلوار باباشو تا پارسال میپوشید، امسال کشیده رو اینکه بگه چه با سلیقه است.» که در گفتوگو، بین دخترها ردوبدل میشود، اشاره به انتقال کهن الگوها که تجربیات اجداد باستانی ما هستند، از طریق ناخودآگاه جمعی به ما. بیرون بردن تشک توسط نوید، فرزند کوچک خانواده، و بازگرداندن آن توسط مادر نشاندهنده حضور دایم این کهنالگوها و به طور مشخص کهنالگوی عقدۀ مادر [خواهی] در زندگی انسان است که خلاصی از آن به سادگی امکانپذیر نیست. بر این مفهوم بار دیگر در صحنهای که مادر بستۀ مواد مخدر، را که قبلاً مرتضی روی پشتبام همسایه پرت کرده است، با کمک نوید به خانه برمیگرداند، نیز تأکید میشود. مواد مخدر به واسطۀ مشابهت نوع تأثیر و عوارضی که برای انسان ایجاد میکند، دلالت بر عقدۀ مادر دارد. مواد مخدر نماد فرو کوفتن خودآگاه و گسترش ناخودآگاه است. انفعال، عدم تمایل به تغییر وضعیت موجود، ایجاد وابستگی شدید، مسئولیتگریزی، بیتحرکی، مصرفکنندۀ صرف بودن، تخریب جسمانی و روانی و بدعنقی، از جمله عوارض مشترک مواد مخدر و عقدۀ مادر است. ترک مواد مخدر به خاطر وابستگی شدیدی که ایجاد میکند با وجود آثار تخریبی بر فرد به همان سختی بریدن بندناف عاطفی از مادر یا جانشین مادر است؛ به طوری که بسیاری تا ابد در بند آن میمانند، همانطور که افراد زیادی هم هیج وقت موفق به بریدن بندناف عاطفی و رسیدن به استقلال نمیشوند. به عبارت دیگر «حکم زندان عقدۀ مادر برای آنها ابدویک روزه است.» نورپردازی خفیف فیلم و تفوق تاریکی بر روشنایی در بیشتر صحنهها و هوای ابری، همه دلالت بر ناخودآگاه دارند که قلمرو ناشناختهها و مجهولات است. منشأ کهنالگوها و اسطورهها نیز همین فضای ناخودآگاه است.
عقدۀ مادر ریشه در اسطورۀ بهشت دارد. مکانی که بشر با امنیت کامل بدون هیچ دغدغه و مسئولیتی در آن زندگی شادمانهای داشته است؛ بدون هیچ تلاشی تغذیه میشده، به کسی پاسخگو نبوده، محدودیتی نداشته، به طوری که حتی متوجه برهنگی خود هم نیست، و اگر به خودش بود، هرگز آنجا را ترک نمیکرد. وعدۀ مهم همه ادیان، که بیانگر آرزوی ابدی و ازلی همۀ انسانهاست، بازگشت به همین بهشت امن است. نمونۀ دیگر برای این بهشت در دنیای مادی زندگی دوران جنینی است که دقیقاً همه ویژگیهای فوق را دارد. پس عقدۀ مادر [خواهی] عبارت است از «آرزوی بازگشت فرد به دورۀ قهقرا و مورد مراقبت قرار گرفتن». بر اساس نظریات یونگ «عقدۀ مادر» یکی از عمدهترین عقدههایی است که در همۀ انسانها وجود دارد و ایجاد آن ربطی به مادر واقعی فرد ندارد، ولی مادر واقعی میتواند آن را تغذیه و تشدید کند. عقدۀ مادر هیچوقت از بین نمیرود، ولی شناخت و پذیرش آن به فرد کمک میکند که آن را مهار کند.
عقدۀ مادر در ناخودآگاه جمعی وجود دارد ولی تجربۀ آن فردی است. شخصیتهای فیلم ابد و یک روزهم که همگی در زندان عقدۀ مادر اسیرند، هرکدام به شکلی عقدۀ مادر را تجربه میکنند.
شخصیت مادر علاوه بر آثار روانی عقدۀ مادر، آثار تخریبی آن را هم بر جسم نشان میدهد. مادری که ناتوان از ایفای مسئولیتهای مادری است، برای گریز از این مسئولیتها حقیقتاً بیمار میشود و بیماری جسمانی عاملی میشود برای گرفتن مراقبت و توجهی که نیازمند آن است. البته همین بیماری عذر موجهی برای فرار از مسئولیتهای مادری است. در چند صحنه از فیلم اشاراتی وجود دارد که مؤید این تعبیر است. مثلاً نحوۀ لقمه گرفتن مادر برای نوید. مادر لقمهای را که اعظم برای نوید گرفته، لای تکه نان بزرگتری میگذارد و به نوید میدهد؛ رفتاری که اصلاً مادرانه نیست و مورد اعتراض اعظم قرار میگیرد. سمیه در صحنهای خطاب به مادر در مورد به دنیا آوردن بچهها میگوید: «والله تو فقط زاییدنشو بلد بودی، بزرگ کردن کجا دیدی». در صحنهای شهناز میگوید: «میدونید که مریضی مامان عصبی (روان تنی) است.» محسن جواب میدهد: «اون موقع که نه تا نهتا میزایید باید فکرشو میکرد.» یا به عبارت دیگر مسئولیتش را میپذیرفت.
مرتضی هم با وجود اینکه در وهلۀ اول به نظر میرسد که دارد تغییری ایجاد میکند و با شروع کار جدید میخواهد وضعیت زندگیاش را بهبود بخشد، از عوارض عقدۀ مادر رنج میبرد. منفعتطلبی او و انداختن بار تمام کارها بر دوش جایگزین مادر، سمیه و نامزدش، محافظهکاری، پرخاشگری و ترس از موفقیت همگی ریشه در عقدۀ مادر دارند. مرتضی دایم دنبال مقصر میگردد و دیگران را مقصر همۀ ناکامیهایش میداند. اگر مغازه فروش خوبی ندارد و ورشکست شده است، مقصر محسن است که در مغازه مواد فروخته و باعث شده که مردم به مغازه نیایند. تقصیر راه دادن محسن به مغازه هم بر گردن خواهران است که از او خواستهاند او را به مغازه ببرد، بلکه مواد فروشی از سرش بیفتد. و البته در صحنهای از فیلم توسط محسن متوجه میشویم که به خاطر اساماس کردن شمارۀ قرعهکشی اجناس مردم او را تحریم کردهاند. در واقع موفقیت به نوعی تعهدآور و مسئولیتساز است که البته مرتضی به واسطۀ عقدۀ مادر تحمل آن را ندارد و ناخودآگاه همواره هر موفقیتی را به شکست تبدیل میکند. به این ترتیب، سرنوشت کاسبی جدید او هم که در آغاز با موفقیت همراه است، پیشبینیپذیر ست. در ازدواج هم در واقع این عقدۀ مادر است که برای مرتضی تصمیم میگیرد. همسری که مرتضی انتخاب کرده، از نظر مشخصات ظاهری شبیه مادرش است. این نشان از اختلاط آنیما و مادر دارد و بیانگر این است که توقع مرتضی از همسرش همان توقعات ناکامماندهای است که از مادر داشته است. با دقت در مکالمات تلفنی و امر و نهیهای مرتضی به دختری که حتی هنوز رسماً همسرش نشده است و اکراه مرتضی از انجام دادن کارهای رمانتیک مثل فرستادن بوسه از پشت تلفن در دوران به اصطلاح نامزدبازی، متوجه نوع رابطۀ آنها میشویم. این وضعیت در نهایت به دلزدگی دختر میانجامد؛ به طوری که در آخرین تلفن از مرتضی، که در حال امر و نهی کردن به اوست، میخواهد که حداقل یک «لطفاً» بگوید. مرتضی دایم کارها را به تأخیر میاندازد «شش ساله قراه برای مامان توالت فرنگی بذاره» وقتی هم کاسۀ توالت را میخرد، گوشۀ حیاط میماند و نصب نمیشود. مرتضی خطاب به مادر میگوید: «شبنه میبرمت دکتر» شنبهای که هیچ وقت نمیآید. هواکش بعد از چند سال وعده نصب میشود، ولی درست کار نمیکند.
تأثیر عقدۀ مادر بر محسن اما از نوع دیگری است. محسن که نتوانسته در درون بر وابستگیاش به مادر یا جانشین مادر غلبه کند، برای اثبات مردانگیاش دست به رفتارهای اغراقآمیز میزند. در مدرسه با بچهها دعوا میکرده و زود میخواهد از نظر فیزیکی درگیر شود. امیر را هم خوب درک میکند. برای دوست امیر شاخوشانه میکشد و قلدری میکند، به کارهای خطرناک مثل فروش و استعمال مواد مخدر گرایش دارد. دایم کارهایش را به گردن دیگران میاندازد، مثلاً از نوید میخواهد برایش خرید کند و یا از سمیه میخواهد غذایش را به اتاقش ببرد. البته محسن به همراه سمیه و نوید سه شخصیتی هستند که انتظار میرود به رستگاری برسند و سرنوشت متفاوتی با دیگران دارند که در بخشهای دیگر به تفصیل راجع به این مطلب صحبت خواهد شد.
نوید هم با وجود اینکه جایگاه ممتازی در فیلم دارد و بیشتر در نقش ناجی ظاهر میشود، از تلههای عقدۀ مادر در امان نیست. تأیید طلبی که در رساندن تقلب به دیگران نمود پیدا میکند و همرنگ جماعت از طریق شرکت در شرطبندی زمانی که به گیم نت میرود، از نشانههای ابتدایی سیطرۀ عقدۀ مادر بر ناخودآگاه اوست.
تأثیر عقدۀ مادر بر دخترها به دو صورت ظاهر میشود: ۱. تشدید غرایز بهویژه غریزۀ مادری به شکل مبالغه آمیز؛ ۲. انکار وجوه مادرانه. شخصیت سمیه و شهناز نشاندهندۀ تأثیر اول هستند و شخصیت لیلا و اعظم دومین تأثیر را نمایندگی میکنند.
سمیه با وجود آنکه هنوز تجربۀ مادر شدن ندارد، کاملاً جای مادر را در خانه پر کرده است و همه بندنافشان را به جای مادر به او وصل کردهاند. در صحنۀ اول او را در حال بیرون ریختن آشغالها از خانه میبینیم که چند بار تکرار میشود. گویا او کاری جز جمع کردن گند کاریهای افراد خانواده ندارد. مثل تمیز کردن اتاق محسن یا باز کردن چاه توالت.
شهناز که وجود مادر در زندگیاش بسیار کمرنگ بوده است میخواهد مادر بهتری نسبت به مادر خودش باشد. بنابراین، تبدیل شده به یک مادر تماموقت که احساس میکند مادر کامل، مادری است که در تمام وجوه زندگی فرزندش حضور دارد. تحمیل این حضور دایمی و مراقبت وسواسگونه، بهویژه در نبود پدری قدرتمند، باعث کلافگی و احساس حقارت در امیر میشود. این احساس خشم شدیدی را در وی ایجاد میکند که این خشم متوجه هرکسی میشود که بخواهد وارد حریم او شود؛ از جمله خود مادر. خشم امیر نسبت به مرتضی که پشت در اتاقش (حریم خصوصیاش) ایستاده و میخواهد با زنگ زدن به دوست امیر و پرسوجو از او در مورد دعوا، خودش را به زور وارد ماجرا کند و مهر تأییدی بر بیعرضگی امیر در دفاع از خودش بزند، یعنی همانکاری که مادر دایم انجام میدهد، چنان شدید و مهار ناشدنی است که به درگیری فیزیکی هم میانجامد و به خود مادر و دیگران هم تسری مییابد. در نهایت متوجه میشویم که امیر خودش زخم را ایجاد کرده تا به قول دوستش لاتیاش را پر کند. یعنی میخواهد لاف بزند و خودش را بزرگ کند برای تسکین حقارت درونی.
یکی از اشکال بروز عقدۀ مادر رفتن به زیر پتو و کشیدن پتو بر روی سر است که یادآور دوران جنینی است. در چند صحنه از فیلم شاهدیم که لیلا این حرکت را انجام میدهد؛ بهویژه در بحبوحۀ دعوای محسن و مرتضی. پیام تلویحی چنین حرکتی این است که: «کسی کاری به کار من نداشته باشد و مسائل شما به من مربوط نیست.» لیلا با وجود آنکه از سمیه بزرگتر است، اصلاً به فکر ازدواج نیست و علاقهای به بچه داشتن ندارد و حتی به شهناز و اعظم به خاطر ازدواج و به شهناز به خاطر بچهاش سرکوفت میزند. لیلا مانند مادر برای گرفتن توجهی که نیاز دارد و فرار از مسئولیت دچار مشکلات جسمی است؛ خون دماغ میشود و در جایی که باید در تمیز کردن اتاق محسن همکاری کند، به بهانۀ کهیر زدن از زیر کار فرار میکند. او هم مثل دیگران بندناف عاطفیاش را به سمیه وصل و او را جانشین مادر کرده است. به همین سبب، سمیه هدف تمام خشمها، توقعات تمامنشدنی و طلبکاریهای اوست.
زندگی اعظم در هالهای از ابهام است. مانند تمام مبتلایان به عقدۀ مادر، امنیت برای او مهمترین ارزش است و البته امنیت را در پول داشتن میبیند. به خاطر همین است که به قول مرتضی «از ترس اینکه حقوق شوهرش را قطع نکنند، ازدواج نمیکند.» البته این ازدواج نکردن به انکار وجوه زنانه هم برمیگردد. این انکار تا جایی پیش میرود که او را دچار نازایی میکند. در صحنهای از فیلم که میخواهد به نوید رقصیدن یاد بدهد، میرود پشت دیوار و این نشانگر نقاط تاریکی در زندگیاش است که از خانواده پنهان میکند. او هم سعی میکند خود را از مشکلات خانواده دور نگه دارد و هر کجا نیاز به حضورش هست، زود میگوید من کار دارم و میرود. مثل صحنۀ پاکسازی اتاق محسن.
نقطۀ مشترک بین همۀ فرزندان این است که با وجود همۀ خشمی که به مادر یا جانشین مادر دارند، به هیچ وجه حاضر به ترک خانه نیستند و نمیتوانند خانه را ترک کنند. اکثر صحنههای فیلم در خانه میگذرد. اعظم با اینکه خانۀ جدا دارد، همیشه خانۀ مادرش است. شهناز میخواهد هر طور شده خانهاش را منتقل کند نزدیک خانوادهاش.
همانطور که قبلاً گفتیم، سه شخصیت اصلی فیلم، نوید، محسن و سمیه هستند. اتاق محسن مجزا از سایر قسمتهای خانه، روی پشتبام است. در واقع نزدیک به خودآگاهی است. این تنها افتادن اتاق و مجزا بودن آن در واقع نشاندهندۀ شخصیت متفاوت محسن نسبت به دیگران است. اتاق محسن با دیوارهای سیمانی و دلگیر و پر از آتوآشغال فراوان و با پتوهای ضخیم جلو پنجره، معرفیکننده شخصیت محسن است؛ درهمریختگی، افسردگی و درونگرایی. سمیه با کمک نوید سعی در سرو سامان دادن اتاق محسن دارد، تمیزکاری، گردگیری، رنگ زدن دیوارها بدون زیرسازی آنها، گذاشتن گلهای مصنوعی در گلدان که برای دومین بار در فیلم تکرار میشود و هر بار هم به دست سمیه. (بار اول در ابتدای فیلم حین تمیزکاری طبقۀ پایین). دود به خاطر صعودش به سمت بالا دلالت به حرکت به سوی رشد و کمال دارد و چون اسپند در اتاق محسن دود میشود، میتواند پیشدرآمدی برای حرکت او به سمت رشد فردی باشد. این اسپند دود کردن یک بار دیگر هم در پایان فیلم هنگام رفتن سمیه تکرار میشود. در جایی هم مادر به مرتضی میگوید: «اگر هر روز تو اون مغازه اسفند دود میکردی، ورشکست نمیشدی» که معنای ضمنی آن میشود: اگر به فکر رشد فردی خودت و مهار عقدۀ مادر و غلبه بر ترس از موفقیت که حاصل آن است بودی، ورشکست نمیشدی. در ادامه میبینیم که محسن بیشتر از افراد خانواده فاصله میگیرد. هرگز با آنها همغذا نمیشود، معمولاً از پشت شیشه با آنها حرف می زند، وارد مغازه نمیشود و در صحنۀ رقص، که همگی در اتاق هستند، با وجود دعوت دیگران، وارد نمیشود و به طبقۀ بالا میرود. در اواخر فیلم اعتراف میکند که به خاطر رفتارش با سمیه مقصر است و برای اولین بار در کل فیلم، یک نفر از اعضای خانواده مسئولیت عمل خود را میپذیرد و حاضر میشود بهای آن را بپردازد. به سمیه میگوید حاضرم از خانه بروم تا تو نروی. او با این کار اولین قدم را برای رسیدن به بلوغ و مسئولیتپذیری برمیدارد. به همین علت در صحنۀ بعد او را پس از تعویض لباس که بیانگر تغییر نگرش است، در حال تماشای خود در آیینه میبینیم. در واقع در کل فیلم محسن اولین کسی است که خود را در آیینه میبیند که این به معنای تعمق و کاوش در درون خود است. از سمیه میپرسد: «خوب شدم» که به جز معنای ظاهری به معنای حرکت در جهت مثبت هم هست. سمیه جواب میدهد: «ترک کنی بهتر هم میشوی» و محسن با گفتن «انشاءالله»، با لحنی مصمم، نشان میدهد تصمیمش را گرفته است. متعاقب این تصمیم، مأموران کمپ میآیند و مثل آدم او را بهزور از بهشت امنش بیرون میکشند. این بریدن بندناف بسیار دردناک و البته برای زنده ماندن کودک الزامی است. محسن مانند کودک تازه متولد شده، داد و فریاد و گریه میکند و خروج او از خانۀ مادری آغازی است برای مهار عقدۀ مادر و قطع وابستگی. این مفهوم را در قسمت نجات محسن به دست نوید، از دست مأموران مبارزه با مواد مخدر به صورت نمادین نیز داریم. نوید برای نجات محسن به همراه محسن و مأموران از جلوِ خانه رد میشود. یعنی برای نجات باید از خانه (نماد عقدۀ مادر) گذر کرد.
نوید اما موقعیت ممتازی در میان اهل خانه دارد. یونگ در مقالهاش «روانشناسی کهنالگوی کودک» نوشته است: «چه جای شگفتی که بسیاری از ناجیان اساطیری کودکان خداگونهاند. این امر دقیقاً با تجربهای که از روانشناسی داریم ــکه نشان میدهد کودک راه دگرگونی آن شخصیت را هموار میکندــ مطابقت دارد. در فرایند فردیت یافتن، انسان در انتظار سیمایی است که ناشی از ترکیب عناصر هشیار و ناهشیار شخصیت است. بنابراین کودک، نمادی است که اضداد را پیوند میدهد، میانجی است و شفاعت میکند، شفا میآورد و چون دارای چنین مفهومی است، انگارۀ کودک قادر به ایجاد تحولهای بیشمار است….» حضور نوید در آن خانه مؤید تمام نقشهایی است که یونگ برمیشمارد؛ در ابتدای فیلم که همه نگراناند مأموران مبارزه با مواد مخدر به خانه بریزند، اوست که یادآوری میکند: «تو اتاقش پایپ داره» ناجی محسن و سمیه میشود، وقتی امیر پدر و مادرش را در خانه زندانی کرده، اوست که عقلش میکشد و میرود از بیرون به بقیه زنگ میزند. واسطۀ ارتباط بین محسن و مرتضی است. در صحنۀ برخورد امیر با مرتضی هم وقتی امیر نوید را از خانه بیرون میکند، نشان میدهد که تمایلی به تغییر و رشد ندارد یا هنوز زمانش نرسیده است. از سوی دیگر نوید وجهی استعاری هم دارد. سمیه ده سال پیش که کلاس خیاطی میرفته، عاشق شده و نوید هم حدوداً ده سال دارد، یعنی عشق سمیه و نوید هر دو همسن هستند. در ناخودآگاه سمیه این عشق و نوید هر دو با هم درآمیختهاند. در صحنهای که سمیه نوید را به داخل انباری (نماد ناخوآگاه) میبرد، مخاطبش عشقی است که سر منشأ تحول او بوده است. در پایان فیلم هم زمانی که نوید را در روشنایی سلمانی میبیند، ناگهان به این ادراک میرسد که برای رسیدن به رستگاری باید خواستۀ روح را دنبال کند.
کشمکش سمیه، کشمکش بین روح و ایگو است. روح به زبان اشتیاق سخن میگوید و ایگو به زبان انتفاع. عقدۀ مادر به ما پیشنهاد میکند در سطح ایگو بمانیم. سمیه در آستانۀ گرفتن یک تصمیم مهم، سیگنالهای روح را هم دریافت میکند. به همین خاطر بعد از ده سال به این فکر میافتد که برود دیپلم خیاطیاش را که یادآورعشقش (ظاهراً عشق اول) است، بگیرد. او به طور مبهم دریافته است که پیگیری خواستۀ روح که عشق هم بخشی از آن است، میتواند نجاتبخش باشد. در شبی که با نوید و مرتضی در اتاق خوابیدهاند (توجه به تاریکی اتاق و ارتباط آن با فضای ناخودآگاه هم باید لحاظ شود) بعد از آنکه مرتضی معنای ابد و یک روز را توضیح میدهد، نگاه خیره سمیه به چرخ خیاطی به همراه چکیدن قطرۀ اشکی از گوشۀ چشم سمیه و نمای بدون قطع (Long take) از چرخ خیاطی کاملاً گویاست. سمیه بعد از محسن دومین کسی است که خودش را میبیند، یک بار در شیشۀ قاب دیپلم خیاطی و یک بار در شیشه در کمد. و بعد از پرسهای کوچک در گوشه و کنار خانه، ساک و چمدان به دست عازم سفر میشود، ولی سفر را به پایان نمیبرد. از جایی در فیلم سمیه پیراهن رنگ روشن به تن و روسری سفید به سر میکند که در تضاد با رنگهای تیرهای است که قبلاً میپوشید. این لباس بیانگر تغییر در نگرش اوست. همینطور بارانی که میبارد از سویی نماد ترسهای ناخودآگاه و از سوی دیگر، حرکت برفپاککن تداعی کنندۀ محو شدن هرگونه شک و تردید و روشن شدن حقایق برای اوست. بهطوریکه نوید را در فضای روشن آرایشگاه مردانه میبیند و ناگهان بهطور شهودی به آگاهی میرسد. با قطع شدن باران و فروکش کردن آبها ــکه نماد تجدید حیات و آغازی دوباره استــ سمیه به خانه باز میگردد، در حالی که به اشراق رسیده و سمیۀ سابق نیست. قبل از او نوید به خانه برگشته و از تاریکی و سوت و کور بودن خانه کمکم متوجه رفتن سمیه میشود. ولی سمیه همان لحظه در را باز میکند و وارد میشود. در صحنۀ پایانی سمیه را میبینیم که باز چمدان به دست سفری قهرمانی را به درون آغاز میکند. او در این دوره از زندگیاش باید کهنالگوی عاشق را در سه سطح زندگی کند: سطح اول. رفتن به دنبال حال خوش و آنچه دوست دارد؛ سطح دوم. پیوند بستن و متعهد شدن به آنچه دوست دارد؛ سطح سوم. نهایت درجۀ پذیرش و زایش خویشتن. فرورفتن او به عمق تاریکی به معنای فرورفتن در ناخودآگاه است. سمیه سه چراغ را روشن میکند که میتواند نمادی از این سه مرحله باشد. اگر سمیه سفرش را با موفقیت به پایان ببرد ممکن است گرمی و شادی حاصل از این سفر را بتواند به دیگران نیز منتقل و چراغهای بیشتری را در خانه روشن کند.
شبنم بهارفر دیماه ۹۶
* ابد و یک روز فیلمی به کارگردانی و نویسندگی سعید روستایی و تهیهکنندگی سعید ملکان محصول سال ۱۳۹۴ است. ابد و یک روز در طول نمایش مورد توجه عموم مردم و منتقدان قرار گرفت و توانست ۹ سیمرغ بلورین (۶ سیمرغ در بخش اصلی، ۲ سیمرغ بهترین فیلم و بهترین کارگردانی در بخش نگاه نو، و سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران) سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر را به دست آورد. (+) [ابد و یک روز / سعید روستایی]
.
ادبیات اقلیت / ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۷