شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزاد آبادی Reviewed by Momizat on . شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزادِ آبادی نوشته: ابراهیم دمشناس و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است.  تاریخ بیهقی این نوشته پی شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزادِ آبادی نوشته: ابراهیم دمشناس و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است.  تاریخ بیهقی این نوشته پی Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزاد آبادی

شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزاد آبادی

شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزاد آبادی

شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزادِ آبادی

نوشته: ابراهیم دمشناس

و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است.

 تاریخ بیهقی

این نوشته پی گشت و گذری ست اطراف این پرسش که مکان‌هایی دور دست همچون شیلی و اسپانیا و سانتیاگو و مادرید چرا و چگونه در شعر فرزاد آبادی احضار می‌شوند و برغم حضور نرودا و لورکا چه می‌تواند باشند؟ شاعر چه تجربه‌ای از این فضاهای دور دست دارد که به آن اسناد می‌دهد؟ شاعر تاکیداتش بر مکان را از آستانه‌های دفتر اشعارش آغاز می‌کند: جن جنوبی ۱۳۸۲ از بندرمعشوق ۱۳۸۷ کروکی بهشت ۱۳۸۹ از خیابان ایرانی ۱۳۹۱. یک دهه شاعری آبادی معطوف به مکان و متوسعأ جغرافیا بوده اما از جایی دیگر سخن می‌گوید امری که به شعر او خصلتی اشاری می‌دهد و از صراحت آن می‌کاهد. حرکت شاعر میان اینجا و آنجا از جهان شعر نشئت می‌گیرد یا جهان شاعر؟ یا باید آن را در سنت شعری فارسی جست؟ سنتی که خود حد وحدودش را از جغرافیای تاریخی‌اش می‌گیرد.

در سنت شعری فارسی، مکان سپس جغرافیا همواره اگر نمودی داشته باشد زیر سایهٔ مفهوم حرم است؛ حرم چه در معنای دینی، چه در معنای عرفی‌اش، مرزی در مکان می‌کشد و اندرونی – بیرونی را پدید می‌آورد. شاید حکایت سعدی در گلستان نمونهٔ نوعی این مکان و جغرافیا باشد که افزوده بر دلالت دینی اشارتی به عرف در خود نهفته دارد. سعدی یک شب در بیابان مکّه تسلیم خواب می‌شود و از ساربان می‌خواهد دست از او بدارد. ساربان به این شیرازی خواب‌آلود یادآوری می‌کند که حرم در پیش است و حرامی از پس، اگر خفتی، مُردی؛ اگر رفتی، بُردی.

محتملا تمام حرکات آدمی در این ادبیّات رو به سوی حرم و متعلقاتش دارد، حرکتی به درون و خلوت. از اندیشهٔ حرم وحضور در آن است که آدمی تصویر می‌شود. در این حکایت هیچ سخنی از مرارت بیابان مرگ نمی‌رود جز خواب‌آلودگی سعدی که زمینه‌ای باشد برای نوید حرم ِ امن و بیداری. از راهزن و حرامی نیز جز کلمه‌ای به اشاره سخن به میانه نمی‌آید، مبادا فکر حرم گمانی بیش نباشد. از فضیل عیاض پیش از توبه‌اش چه می‌دانیم، جز این که راهزن بوده است. روایت موجود از او زمانی بازگفته می‌شود که او پا در راه طریقت گذاشته و از راهزنی افتاده و توبه کرده. سرگذشت فرّخی سیستانی به عنوان شاعر، خود به گونه‌ای دیگر نمایانگر خط کشی‌های مکان فارسی ست؛ پس از مهاجرت از سیستان او شعرهایش را به ملک‌الشعرای وقت عرضه می‌کند اما با تردیدهای آنها مواجه می‌شود برغم شعرهای زیبایی که دارد. برای تأیید صحّت شعرش از او خواسته می‌شود، قصیده‌ای در باب داغگاه، از اماکن حریم ملوکانه، بسراید و فردا به سلطان عرضه کند. شعر دیگرجا در حریم ملوکانه‌شان ِسرود ندارد و خوانده نمی‌شود. شعر شاعر پیش از تن او داخل حرم می‌شود.

این انگاره و نگره بر شعر و معیارهای آن نیز پیشی می‌گیرد و مکان و جغرافیا را ملاک ارزش‌های شعری قرار می‌دهد؛ چنان که همام تبریزی معتقد است او در شعر و شاعری دست کمی از سعدی ندارد، چه بسا اگر اهل شیراز بود از او سرتر می‌بود. بعدها سیطرهٔ گمان حرم در دورهٔ صفویه منجر به خط کشی کلانی در حدود کشور می‌شود چنان که متأثر از اندیشه اندرونی – بیرونی، در نظام دیوانی، کرانه‌های ساحلی جنوب کشور و جزایر و سواحل آن‌سوی خلیج فارس را بیرونات نامیدند. بیرونات، پارهٔ بیگانهٔ وطن بود؛ سرزمین بادها و اجنّه و بیماری و زاری‌ها، دور از صورت مثالی بهشت و حرم غالب در ادبیات کلاسیک. عمده تصویر موجود از این سرزمین‌ها حاصل سنت عجایب‌نامه‌نویسی ست که به سادگی نشان می‌دهد پاره‌ای از وطن ناشناخته است، بیگانه است، بیرونی است، پاره است، درشمار نیست تا آنگاه که چکمهٔ بیگانه‌ای در ماسهٔ ساحلش رد بگذارد. آنگاه به مام وطن می‌پیوندد و کوک می‌شود. پاره تن می‌شود و تنها برای بازگرداندنش، پاره‌پاره، بیرونات پیرو جنگ و صلح در تعلیق پاره بودن وپاره شدن است. این وضعیت را می‌توان به دگرگونی جایگاهش یا نوسان آن برابر حرم قلمداد کرد. بیروناتی بر این مبنا همواره میان دو تلقی و آگاهی از خود و جایگاهش سرگردان است و سوق داده می‌شود به دو آگاهی و هویت خود.

ادبیّات، گونه‌ها و تاریخ آن پیرو این تلقیات به طبع متأثر از جغرافیای تاریخی حرم است یادآوری کنیم پیشنهاد ملک‌الشعرای وقت را به فرخی سیستانی و بسیاری دیگر را. تاریخ موجود شعرها، تاریخ شاعران مجاوربوده. می‌توان پی تواریخ ممکن شعر بود چنانکه می‌گویند و نویسند. دریافتن ِتاریخ ادبیاتی نو، می‌تواند مارا به جایی دیگر در شعربکشاند و بسیاری شاعر را آفتابی کند؛ جایی دیگر، تاکید می‌کنم، مبدأ و تخته پرش این نوشتار نیست.

ادبیات حرم، ادبیات زیارت‌نامه‌ای ست، ادبیاتی فاقد سویهٔ بارزاجتماعی. بر اساس آنچه سیاست‌نامه‌ها می‌نویسند اجتماع چیزی جز زیردست نیست که دعاگوست و تظلّم به زبردست می‌برد و قصّه برمی‌دارد. در حضور ِحرم ِملوکانهٔ قبلهٔ عالم ستمی نمی‌رود که ادبیّاتی از این لون داشته باشد. ستم همواره در دور دست زمان و مکان روا داشته می‌شود. شاید هجوی از نوع مَثَل گنه کرد در بلخ آهنگری، به تستر زدند گردن مسگری، ناظر به همین گمان باشد. تصّرف در فرمانروایی، ظلم که نبوده و نیست، عین عدالت بوده و هست. ستم در حاشیه ست، در دوردست است در چین و ماچین، در هند و جزایر در روم و صقلاب، در بیرونات حرمش؛ آنجا که به قول بیهقی فرع است، بی‌صداست و اگر صدایی هست به جایی نمی‌رسد. همان بیابان ِمرگ سعدی. می‌توان این دو جا و نا به جا را گسترش داد. اگرلاله‌زار سعدی را به حرم بیفزاییم که در باب باران می‌گوید در لطافت طبعش خلاف نیست، متقابلاً می‌توان شوره‌زار را به بیابان افزود تا اندک اندک به شکلی از بیرونات یا گمانی از آن رسید جایی که به زعم ایشان ادبیات ندارد. اساساً مگر رابطه‌ای بین اراذل و اوباش و ادبیّات وجود دارد؟ ادبیات به زعم اهل حرم، مجلسی است. مجلس هم واحد ادبیات است، هم مکان ارائهٔ آن بخشی از حریم ملوکانه است. هنوز می‌توان گه گاه در فیلم‌ها و گزارشات فیلمیک آن را دید. بی دلیل نیست که درصدر و ذیل بسیاری متون به مجلس اشاره می‌رود. بدیهی است حرم، محرم و نامحرم دارد. یک دزد وقتی می‌تواند وارد مجلس سپس حرم شود که ناخواسته در مسیر راهزنی‌اش، چیزی به امانت به او بسپارند و او نیز جوانمردانه از آن نگه‌داری کند یا همچون فضیل که ذکرش رفت، اما دراین شعر فرزاد آبادی:

شاید این جواهری که در صندوق مخفی کرده‌اید

به گردن این دزد زیباتر باشد

همیشه خوب نگاه کنید

بعدشلیک کنید…

دزدی که می‌دزدد، جای خود را در شعر یافته است، این یافتن چه بسا پیش از این صورت بسته است اما هنوز که هنوزاست آدم‌های بیرونات، در رسانه‌های مرکزی _نظام ارتباطی حرم_ اراذل نمایانده می‌شوند و شغل و مشغلهٔ پست و فرومایه می‌گیرند. آن‌هایشان که در شوره‌زار بندرمعشور مانده‌اند سی سال پتک می‌زنند و جیک نمی‌زنند. اما شاعر این جهان نمی‌تواند جیک نزند. شاعرجیک‌زن، شعر اجتماعی می‌گوید، اجتماعی ناهمتراز با اهالی مجالس بالایاد. زبان فارسی به عنوان بُعد مجازی آن حرم، شاعربزرگی دارد، بخوانید: ملک‌الشعرایی، که درشعر هر شاعری از این لون، اعمال جابجایی می‌کند: بدی، نابسامانی، دروغ، ستم رفته برحواشی … همه در جایی دیگر واقع شده‌اند، آنجا را باید از اینجا جدا کرد. باید ازآن نام بُرد و آنجا را ناشناس کرد یا آن که نامی دیگر بر آن نهاد. از بندرمعشوق شعرهایی دارد که سراسر به بندرماهشهر و حومه‌اش اشاره می‌کند. بخشی از خوزستان که آبادی از آن با استعارهٔ صنعت سوختن از آن یاد می‌کند. بندرمعشوق به لحظه‌ای دوردست از تاریخ شهر اشاره دارد فضایی غایب، ولی شعرها از امروز می‌گویند و به نظامی از فقدان‌ها و نیستی‌ها شهادت می‌دهد. آنجا که نبض حادثه در نزدیکی می‌زند، شعر به جایی دیگر که نادسترس است، پرتاب می‌شود:

– اما مثلن مارگاریتا

 نرقصیدن تو با نخندیدن من فرق می‌کند…

  • این کودتای اندوه است پابلو!

 از این جا تا شیلی باد به برگ‌ها فکرمی کند…

  • میدان گاوبازی گاهی نه گاو دارد نه میدان
  • یا جمجمه‌ام / یا در سانتیاگو/نمی‌دانم کسی مانده است بدون گلوله برقصد؟/…برویم مادرید / یا / صدای پاشنه‌ها کفش‌ها را در بیاوریم

شاعر بیرونات در شعرهایی دیگر پی می‌برد همچنان که به آن حرم شاعر بزرگ راه ندارد به آن جغرافیای دور دست نیز.

-صدای یه پیانوبزرگ تر ا ز چارچوب درخونه‌های کارگری بود.

آن جغرافیا نیز بیروناتی دیگرسان تولید می‌کند و خطی دیگر که شاعر اینجا را در چارچوب خودحصاری می‌کند شاعری که به واسطهٔ شعرش از چارچوب بیرون می‌زند. شاعر بزرگ او را دوپاره می‌کند، فدریکو و پابلو نیز، حتّی اگر پازی پیدا شود و بگوید هر اتاقی مرکز جهان است. در تعبیری خراسانی، خانهٔ نزدیک دریا زود ویران می‌شود. شاعر بیرونات از این رو چند پاره است آنچه او را یک‌پارچه می‌کند، سرودن است و آنچه چندپارگی‌اش را آفتابی می‌کند شعری ست که می‌سراید وقتی می‌نویسد: من اگردو نفر بودم…. من اگرسه نفر بودم…

شاعر بیرونات برای رسیدن به یک‌پارچگی، به جغرافیای حرم نزدیک می‌شود اما چنین شاعری نمی‌تواند مجاور شود، او می‌تواند جامعهٔ مخاطبان را ملتهب کند و بشکافد. خیابان ایرانی محصول این حرکت شاعر است، بی آداب و ترتیبی. وقتی از خیابان می‌گوییم، از تهران گفته‌ایم با آنجا و تجربه آنجاست که می‌تواند بگوید. شاعری از بیرونات، نمی‌تواند از تهران بگوید، این نتوانستن یا به عبارت دیگر ممانعت، چیزی نیست، جز پیش کشیدن آن فاصلهٔ موجود به قلم ملک‌الشعرا و افزودن ” از ” و نفی “در” مستتر در خیابان ایرانی، دری که ” با ” و بائییت همراهی را پیش می‌کشد. بیهقی می‌داند که حاکم غزنین این را خوش ندارد. پس ” ازی ” باید، که شاعر را به بیرونات برگرداند و ناموثقش بداند. از زاویه‌ی همین از است که تهران، ایران می‌نماید.

ابراهیم دمشناس ۱۳۹۲/۲/۳۱

ادبیات اقلیت / ۱۵ اسفند ۱۳۹۵

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا