شعری از شهباز پویا Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ شعری از شهباز پویا: . می‌توانست گلولۀ رهاشده را با دهان بگیرد و با او یک فرصت بسازد بیا وُ معشوقۀ من شو ای نازنین گلوله مردنِ دهانِ او چه طعمی دا ادبیات اقلیت ـ شعری از شهباز پویا: . می‌توانست گلولۀ رهاشده را با دهان بگیرد و با او یک فرصت بسازد بیا وُ معشوقۀ من شو ای نازنین گلوله مردنِ دهانِ او چه طعمی دا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » شعری از شهباز پویا

شعری از شهباز پویا

شعری از شهباز پویا

ادبیات اقلیت ـ شعری از شهباز پویا:

.

می‌توانست گلولۀ رهاشده را با دهان بگیرد

و با او یک فرصت بسازد

بیا وُ معشوقۀ من شو ای نازنین گلوله

مردنِ دهانِ او چه طعمی دارد

دهانِ او چه نامِ غریبی ست برای شنیدن

گلوله‌ها کلمه‌ها را می‌بلعند و جهانِ سوم را

و شعرهای فروغ را می‌بلعند

در گورها گوله‌ها طعم شعر می‌گیرند

طعمِ زنانِ وطنم

وقتی می‌بوسم از لبت طعمِ اسید را

گلوله‌ها طعمِ زنانِ شاعر را

می‌گیرند

در گورهای دسته جمعی ما

چه گیاهِ غریبی در حالِ رویشِ بی پایان است

گلوله‌ها بلعیده‌اند

این روزها ایران

و تاریخِ زخم‌ها و قسمت‌های مهمی از ما

و آن دختر کوچک را حتی

(_ همون که

نشسته بود روی پله‌های بانک ملی گریه می‌کرد وُ آدامس می فروخت وُ می‌گی؟

_ همان که دهانش را گم کرده

_ همان که چشم‌های گُمی دارد

_ همون که با دستاش گریه می‌کنه؟

_ آها. یادم اومد)

_ و پدرش

و پدرِ سنگ را

و جهان نابیناست

و گور دهانی از نام‌هاست

غربت برای این همه دهان کم است

صدایم زخم

از آن زخم‌های مادرزاد

این‌طور که چاقو بر صدا فرو رفته

بریده بریده

از صدا، خون می‌ریزد / از وطن شاید

و فرق دارد آن صدا

با غربتی که در بوی غذای سوخته است

و فرق دارد با غربتی که در پلاکِ خانه است

و فرق دارد با غربتی که در حمام زیرِ دوش می‌نشینی وُ گریه می‌کنی

_ و صدات هم در نمی‌یاد؟!

_ ببینم صدات چه رنگه؟

_ رنگ غروبِ یک کشتارگاهه

.

می‌نشینم روی سنگ و اسمم را می‌بلعم

_ تو چی؟

.

بیا وطنِ نامهربان

که غربتی برای زبان

بیا بنشین کنارِ مادر

با کلیدش گم شده پشتِ در

نشسته روی پله‌ها

بنشین کنارِ صداش

کنارِدست / کنارِ اسم / کنارِ سنگ

کنارِ دو بالِ شکسته

کنارِ پرواز

کنارِآینۀ جیبیِ پدر

بنشین کنارِ کلمه / و زنده از گور بیرون بیا

قدم بزن که از جای پاهای تو شعر است

_ و برف ببارد؟

_ اونم چه برفی!

_ به رنگِ صدای گمشدۀ (شاید وطن)

درست، برف می‌بارد

آن هم گلوله گلوله

گلوله هم می‌بارد!

اما یک شاعرِ خوب شاعری ست که بتواند گلوله‌ها را ببلعد

و آخر شب، شعری برای رفیقِ خود بنویسد

و صبح بدمد

و روز شود.

ادبیات اقلیت / ۱۹ فروردین ۱۳۹۸

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا