شعری از علیرضا قاسمی فر
ادبیات اقلیت ـ شعری از علیرضا قاسمی فر:
.
با شما هستم
شما که
شمار قدمهایتان را
خیابان خسته نمیشود
حتی اگر باران
چترهای کاغذیتان را خیس کرده باشد
حتی اگر سرما خورده گرسنه بخوابید
گوش کنید
عکسهای گوگوش و داریوش
فروش خوبی داشتهاند
کتابهای جمیل و پرویز
به قیمت یک پوستر هم فروش نمیروند
شمارگان کتابهای عالی جنابان
از مرزهای سرخ و خاکستری هم گذشته است
_
اصلاً به کسی چه؟
من دوست ندارم
هیچ انسان و کلمهای را
به بازی بگیرم
که کلهگندهها
در بازی شرکتم دهند
و روزنامه ها شاعرم شوند
شما هم
از بوی گندشان فاصله بگیرید
لجنهای پرحرف
نمیگذارند شعر، شعر باشد
کلمات شتر گاو پلنگ و گربه سگ
گناه را به گردن مخاطب انداختهاند
مخاطبان همچنان در بحران دست وپا میزنند
_
تف به این کلمات
دارم کلمات ساده را فراموش میکنم
دیگر بهسادگی نمیشود آسمان را
عربده کشید
وگرنه هنوز
چاقو در جیبم بیقراری میکند
_
اصلاً به کسی چه؟
من دیوانهترم
یا رضا عاقلتر است؟
بهمن شاعرتر است
یا اساتید دانشکده ادبیات؟
من کفشهایم را
میان آمد وشد همین مردم وکلمات پاره من کنم
اما فکر میکنم
مردم سوراخ دعا را پر کردهاند
_
تف به این زندگی
شاملو
زبان دیگران را مادر زاد میمانست
من
زبان مادریم را گنگم
فروغ
پرواز را میفهمید
من
پرها را در بالشت همیشگیام خفه کردهام
که زنده بمانم
_
راستی هنوز
چند نفرمان
بوی کتاب و کلمه میدهند؟
چند نفرمان مزۀ دود گرفتهاند؟
چند نفرمان
عینک بند دار میزنند
که شاعر شوند
_
لعنت به فارس
هر وقت که میآید
فکر میکنم
زمین کوچکتر از همیشه است
خدا کند
شیشههای ادرارو سیاهههای بلند
کیوان را به بیراه نکشانند
_
خانهام کوچکتر از آن است که
سیگاری بگیرانم
همین اتاقک را هم
کلماتی از جنس آبی و آسمان شلوغ کردهاند
هنوز
سه باران از گریههای نبی ذهنم را میآزارد
باید از نوع شروع کنم
باشما هستم
اگر هنوز همسفرید
_
آزادی، تمام وکمال
در خیابانها نعره می زند
وحشیتر از انسان نخستین
انسانترها هنوز
اسیر واژه و کلمهاند
_
اگر حوصلهتان سر رفته
میتوانید این صفحه را پاره کنید
آنقدر مغازه کاغذ فروشی هست
که بتوانید
هزاران برگ سیاه نشده داشته باشید
_
قرار است متمدن بشویم
فردا
ماشینها
از زیر پایمان عبور میکنند
قول میدهم
دفتر و خودکارم را زیر کلمات دفن کنم
اما کامپیوترم را که خریدم
با شلوار کردی به خیابان بیایم
عینک دودی را فراموش کنید
خورشیدی در برابرمان طلوع نخواهد کرد
اصلاً تعجب نکنید
اگر لباس خواب به تن کرده
خیابانها شلوغ شدهاند
نا امید هم نشوید
هنوز هم مردم
توالتهای عمومی را صف میکشند
و خیرین از این ازدحام لذت میبرند
مردم هنوز هم معتقدند
خدا از اهریمن قویتر است
اما
هر گاه اهریمن
فرمان مرگ کلمات را صادر میکند
پسر خالهام کتابهایش را
زیر پالان الاغ نفت فروش محله پنهان میکرد
ناراحت نشوید
نمیتوانم بیادبانهتر از این بنویسم
فقط
پاهای لجن آلودتان دارد خیابان را نجس میکند
میشود لطف بفرمایید
از مسیری که آمدهاید برگردید؟
بد بخت توماس هابز هم میخواست همین را بگوید
بقیۀ حرفها تهمت است
جامعه یعنی
همین مردم دم دست
همین مردم زیر پا
اینکه تعریف مشکلی نیست
میتوانید هر شب
دوازده بار رونویسی کنید
_
حالا میتوانید
تمام این نوشته را هم استفراغ کنید
انگار نه خانی آمده و نه خانی
رفته
_
علیرضا قاسمی فر
با شما هستم
ادبیات اقلیت / ۵ شهریور ۱۳۹۷