مته بر خشخاشها / نگاهی به مجموعه شعر “خشخاشها”
مته بر خشخاشها
نگاهی به مجموعه شعر “خشخاشها”
امان میرزایی، انتشارات سوره مهر، تهران ۱۳۹۶
نوشتاری از: عارف حسینی
انتشار مجموعه شعر در ایران برابر است با گذشتن از هفتخوان رستم؛ یا باید منزلت خودت را پایین بیاوری، هزینۀ سنگین چاپ کتاب را خودت بدهی و یا با یک و هزار دلیل چشم به بخت و اقبال و نظر نیک انتشارات داشته باشی، پیچ و خم ممیزی و قیچی به دستان بماند. هفت سال شاید طول بکشد و شعرهایی که حالا خودت هم وقعی به آنها نداری ققنوسوار از خاک سر برآورند و اجازه نفس کشیدن بیابند. حقالتألیف که برای تازه و کهنهکارش مبحثی تقریباً خارج از دسترس دارد. اگر مهاجر باشی، چاشنی این مشقتها خود به خود بیشتر میشود.
هر بار مجموعهای شعر از شاعران مهاجر در ایران منتشر میشود سوای بر تمام حاشیههایش، خوشنود میشوم که شعر مهاجران را هنوز زنده میبینم، شاید قوت قلب و قلمی شود برای شاعرش که باز بنویسد و بنویسد و بنویسد.
خشخاشها کمی دیر به دنیای کاغذی آمده است و بیشک معرف امروز شاعرش [امان میرزایی] نیست اما پرداختن به آن خالی از لطف نیست. شاعری که در این مجموعه چهارقد نشسته است راوی و شاید نقالی است که نگاهش، احساسش و تجربهاش از زندگی را برایمان نقل میکند؛ نابسامانی خراسان زمین را، مهاجرت را و گاهی قدم فراتر میگذارد، به زمین و گوشههای آن دقت میکند و مینویسد.
میتوان گفت امان میرزایی به مثابه معمار واژهها برای استحکام سازۀ خشخاشهایش از روایت بیشترین بهره را برده است که از پرکاربردترین مصالح برای استحکام در شعرهای بلند است. شعر دری این سالها نمونۀ خوبی دیگری هم در شعر روایی دارد؛ شعر بلند «تکوین» از ضیا قاسمی که به تنهایی یک کتاب است، نیز از روایت برای پیشبرد خودش بهره میبرد.
در این نوشتار سعی میکنم نگاهی کوتاه به روایت در شعر کلاسیک و نو داشته باشم و این عنصر را در خشخاشها با توجه به کارکردش جهت انسجامبخشی به ساختار دانههایش (شعرهایش) بررسی کنم.
روایت در شعر:
روایت را بیشتر عنصری داستانی میشناسیم که از عناصر اولیه در ساختار آن است. تعریفها و نظریات بسیاری در مورد روایت و راوی در ژانر داستان وجود دارد که مطالعه و دقت در آن خالی از لطف نیست. روایت در شعر اما با وجود تشابهاتش با داستان، متفاوت است.
روایت در شعر: هر شعر وقتی که سروده و نوشته میشود خود یک روایت است از زندگی و جهانی که شاعر میبیند و یا قصد ساختنش را دارد. اما برای نگاه جزئیتر به آن و بررسیاش در این نوشته ناچاریم که تعریفی در موردش ارایه دهیم که به کارکرد آن در ساختار و انسجام شعر مربوط است.
روایت در شعر را میتوان در نگاهی ارتباط بین قبل، حال و بعد دانست. میتوان روایت ایستا را که محدود به یک صحنه یا فضاست، در نظر گرفت و یا شکست و جابهجایی در روایت که خط ترتیبی گفتهشده را به هم میریزد و برای بیان، مثلاً از انتها به ابتدا میآید و یا اپیزودهای اتفاق را نامرتب از لحاظ ترتیب زمانی بیان میکند. اما در این نوشته ما همان صورت سادۀ آن، «قبل _ حال _ بعد» را در نظر میگیریم. اتفاق حاصل از این تعریف در ساختار شعر منجر به ناتوانی در جابهجایی سطرهای شعر است چراکه روایت به هم ریخته و ساختمان شعر فرو میپاشد.
روایت در شعر کلاسیک پارسی:
شاید بتوان مثنوی را قالبی دانست که روایت در پیشبرد آن بیشترین نقش را دارد. بیان داستانهای حماسی، قصههای عاشقانه و رخدادهای تاریخی نیازمند به کار بردن خطی است که تطور و تسلسل اتفاقها را به نمایش بگذارد، در واقع در شعر روایی کلاسیک هر بیت در ادامۀ بیت قبل از نظر سیر روایی میآید و روایت را به پیش میبرد.
قصیده، از دیگر قالبهای شعر کلاسیک در ساختارش آنچنان مبتنی بر روایت نیست، بلکه قسمتهای مختلف آن نظیر تحمیدیه، تغزل، بدنه، تخلص و… و ترتیب آنها به نوعی قراردادی است که ایجاد شده است و دلیلی روایی ندارد.
قالب غزل که برخاسته از قصیده است نیز چنین است به طوری که شاعران و اهل فن شعر برای بیتهای آن استقلال معنایی قایل هستند و هر بیت میتواند جزیرهای جداافتاده باشد در مجمع الجزایر غزل.
روایت در شعر نو:
نیما که از او به ابداعکنندۀ شعر مدرن پارسی یاد میشود، برای برونرفت از فضای به بنبست رسیدۀ شعر کلاسیک پارسی به ادبیات نمایشی رجوع کرد و حفظ سیر عمودی در شعر را واجب دانست که به نوعی میتوان از آن به روایت یاد کرد.
نوگرایان دیگر در شعر پارسی هرچند به صحبت در مورد فن شعر نپرداختهاند، لاجرم در نمایش شعرهایشان به تبعیت از نیما پرداختند، هرچند تجربههایی نظیر شعر حجم ساز و کار دیگری در ایجاد ساختمان شعرش برگزیده است.
در نگاهی دیگر به بوطیقای شعر نوی پارسی و ساختمان آن که انسجامش مبتنی بر روایت نیست میتوان این نظام را در نظر گرفت:
کوچکترین واحد معنادار شعر، سطر است. به اجتماع چند سطر که حاوی موضوع مشترک است و تصویر واحد ایجاد میکند، قطعه و یا بند میگوییم که در حکم موتیفهای آزاد شعر است. سمفونی شعر حاصل برقراری ارتباط بین قطعههای [موتیفهای آزاد] آن بر گرد موتیف مقید شعر است که از آن به قطعهگردانی یاد میکنیم.
در ایجاد نظام و ساختمان شعری که مبتنی بر موتیف است، پایبندی به روایت با تعریفی که از آن ارایه شد، در سطح سطرهای قطعهها[بندها]ی آن است نه لزوماً در ارتباط بین قطعهها، چراکه ارتباط موتیفهای آزاد شعر با موتیف مقید آن بر هر عنصری میتواند استوار باشد به شرط آن که منطقی و باورپذیر باشد.
در هر دو نوع پرداخت شعر، مبتنی بر روایت و مبتنی بر موتیف، ایجاد فرم و ساختمان شعر به گونهای است که گویی تمام شعر یک جمله است از این رو، به هیچ عنوان نمیتوان سطری از آن را جابهجا کرد.
.
شعرهای بلند خشخاشها شعرهایی مبتنی بر روایت در انسجام ساختمان خودند. به خوانش چند شعر از آن میپردازیم:
شعر شمارۀ ۳۹، صفحۀ ۸۹:
در سینۀ باد
شورش کردن خاکها چیز مهمی نیست
در باد
چیزهای زیادی تخریب میشوند
شاخۀ درخت
رابطۀ دو انسان و حشرات
آیا بعد سم پاشیدن
به شتهای که بیگناه متولد شده فکر کردهاید؟
.
در پیلۀ ابریشم
اتفاقی است که به آن میگویند عشق
انسان از دیوار چین
همان چیزی را میخواهد
که از شکوفۀ بادام
از زنبورهای عسل
از پرواز لکلکها
انسان به دنبال ردپای خود است در دنیا
.
در یک کارخانه
اگر انسانی بسازند از چوب
آتش میگیرد
اگر از آهن
ذوب میشود
اگر از سنگ…
طبیعت بشر را ساخته
اما غریزه،
آدمی را بزرگ کرده است
.
من بیاجازه به برگ مینگرم
به نقشۀ کوچکی که از آن آمدهام
آنجا داروی سرطان ندارد
داروی مین
داروی گلوله
آنجا فقط مردهای زیادی دارد با ریشهای بلند
آنجا آدمی تنها غریزه است
.
انسان از قوطیهای خالی کنسرو نمیگذرد
از مرز
از رسیدن به چیزهای خوب
اینگونه است که جنگ
و آوارگی
در دستانمان رشد خواهد کرد.
.
در این شعر روایت و خط زمانی آن در سه بند نخست از جنس زمان به معنای بیرونی آن؛ تقسیم یک ساعت برابر با شصت دقیقه، نیست. محرک و آغاز روایت دیدن باد است، تداعیهایی که در ذهن راوی رخ میدهد جریان روایت را ادامه میدهد و او را به فضاهای مختلف پرت میکند:
از تخریب شدن چیزهای زیاد
به
اتفاقی در پیلۀ ابریشم
از خواست انسان که به دنبال ردپای خود است
به
ساختن بشر توسط طبیعت و بزرگ شدن آدم توسط غریزه
در بند چهارم بازگشت به فضای عینی رخ میدهد؛ دایرۀ روایت که در ذهن آغاز شده بود به همان نقطۀ نخست باز میگردد و این بار نگاه کردن به برگ موجب تداعیهایی دیگر میشود.
در بند پایانی، نگذشتن از قوطیهای خالی کنسرو تداعی مهاجرت را بر دوش میکشد، آوارگی ناشی از جنگ علتالعلل و نقطۀ پایان این حکایت است.
.
شعر شمارۀ ۴۶، صفحۀ ۱۰۵:
پاییز زیر بوتۀ گوجهفرنگی
روی بینی ایلیا
کنار بخاری
شبها نگرانم
پایت از پتو بزند بیرون
سرفه کنی
و خواب ببرها را ببینی*
.
از کوچه میگذرم*
کسی به دیوار سیمانی تکیه نداده
به خانه باز میگردم
کسی به دیوار سیمانی تکیه نداده
میایستم
و مثل ستون چوبی برق
سیگاری روشن کنم*
.
یادم نمیآید پرسیده باشم*
چند بار از دکلهای برق بالا رفتی؟
و لبهای کدام دختر را؟
اما تو درک کرده بودی
بازی «آلپاچینو»
مثل سیگار آدم را میسوزاند!
.
راستی گربههای این محل ناشناسند مرا
سگهایش، دیوارهایش
و این روزهای تودرتو
که نمیدانی کی میآیند
و چه وقت میروند
نگرانم «عبدالله»*
از بههمریختگی مبلها و گنجهها
از قوسی که روی دیوار روبهرو افتاده
تنهایی اشیا را جابهجا میکند
و نم، سنگ را میشکند
تو عبداللهی
پدر محمد*
فرزندت را پیامبر صدا بزن
مثل ایلیا
آنها معنای دلتنگیاند*
.
شب پیش زنگ زدم
هفتۀ پیش
ماه پیش
در حال حاضر خاموش بودی
میخواستم بگویم
چایی گذاشتهام
خواب است ایلیا
و ما میتوانیم حرفهای غیرطبیعی بزنیم
.
تو نیستی*
احتمالاً در «استکهلم» زیباتری
و سرگرمی میآید سراغت
میتوانی به مدرسه بروی
و شانههایت را یک وجب بالاتر بگیری
تو آنجا یک انسانی
و ببرها خمیازه نمیکشند
ببرها میجنگند در اینجا
و سعی میکنند از رودخانه بگذرند*
.
تو نبودی عبدالله*
شب پیش در محلۀ «ساختمان»
کسی به دیوار سیمانی تکیه داده بود
و برای تنهایی
زارزار میگریست.
.
با توجه به ابتدا و انتهای شعر میتوان بدنۀ آن را حرکتی از «کسی به دیوار سیمانی تکیه نداده» به سمت «کسی به دیوار سیمانی تکیه داده بود» در نظر گرفت. تقریباً مانند بسیاری از شعرهای دیگر این مجموعه راوی دانای کل و اول شخص است.
راوی برای بیان حس دلتنگی خود و پُر کردن فضای موجود بین دو گزارهای که در ابتدا به آن اشاره شد، اقدام به:
_ فضاسازی با اشیای خانه؛ [بخاری، بیرون زدن پا از پتو، به هم ریختگی مبلها و گنجهها، قوس روی دیوار و چای گذاشتن]
_ استفاده از محیط بیرون و اشیا آن؛ [گذشتن از کوچه، ستون چوبی برق، دکلهای برق، گربههای محل، سگها و محلۀ «ساختمان»]
_ اشاره به مهاجرت [سعی کردن برای گذشتن از رودخانه]
_ ترسیمی از «استکهلم»
کرده و در این فضاها در حال حرکت است. حرفها، درددلها، کنایهها و نشانههای دلتنگی خود را اینگونه به نمایش میگذارد.
در پرداخت این شعر و پیشبرد روایت آن میتوان فرمول d+1 را در نظر گرفت که منظور این است:
در هر قسمت به موضوع اصلی (d) پرداخته میشود و در کنار آن به موضوع بعد که قرار است در قسمت دیگر بیان شود، اشارهای جزئی میگردد. در واقع سطرهایی که در شعر با علامت * مشخص شدهاند نقش ستون فقرات و ارتباطدهنده به قسمت بعد را در ساختمان روایی شعر ایفا میکنند.
فرمول ذکر شده برای شعرهای روایی بلند میتواند از کارآمدترین روشهای روایت باشد.
.
شعر شمارۀ ۴۸، صفحۀ ۱۱۳:
همسایۀ روبهرویی
در خانۀ ما یک روح دیده است
که شبها پشت به پنجره مینشیند تا صبح
رختخواب بیمارم
پاهایش را دراز کرده
بالش را روی سرش گذاشته
و دستش به کلید برق نمیرسد
برای او فرق میکند
یک زن با پوستی سفید
موهایی بور
لبهایش، لبهایش
بگذار مثل شاخههای نور از هم عبور کنیم
رختخواب خیالبافی را دوست دارد
.
تماشای ماهیها در آکواریوم
نگرانی اجارۀ این ماه
تازه این روزها فهمیدهام
تلویزیونها حساساند
میخواهند توجه کنی
با او بخندی
اشک بریزی
و در کنارش بخوابی تا صبح
.
پنجره از پرده خوشش نمیآید
دوست دارد دیده شود
فرشها بیخیالاند
کثیف میشوند
میسوزند
آنها بیشتر ولخرجاند
.
من اما حیرانم
حیرانم
همسایهها میگویند:
شبها یک روح در خیابان
رو به دیوار میایستد
و برای بچهاش لالایی میخواند
.
به خانه بازمیگردم
و کلید را طوری در قفل میچرخانم
که کودکی بیدار نشود
پهن میشوم روی رختخواب
و فکر میکنم
چرا پای راست از پای چپ بزرگتر است!
.
نمایشی اروتیک؛ در نبودن معشوق و دیگری، بیان خواهش جسمانی از زبان اشیا صورت میگیرد، او که حالا نیست در سیمای یک روح ظاهر میشود، شاید هم خود راوی همان روح باشد، به هر طریق گزارۀ خبری «همسایۀ روبهرویی/ در خانۀ ما یک روح دیده است» بستر روایت این شعر است که در قالب آن و به وسیلۀ اشیا، به عشقبازی و یا حسرت داشتن آن میپردازد:
_ خاموش کردن لامپ
_ زن با پوست سفید و موهای بور
_ عبور شاخههای نور از هم (لب گرفتن)
_ تلویزیونها حساساند… (نیاز عاطفی معشوق به مورد توجه قرار گرفتن)
_ خوابیدن کنار تلویزیون تا صبح (به جای خوابیدن کنار یار)
_ پنجره دوست دارد دیده شود (برهنه شدن)
_ ولخرج و بیخیال بودن فرش (صفاتی از معشوق که به فرش نسبت داده میشود)
_ لالایی خواندن روح برای بچه (معشوق دوست داشته بچهدار شود)
همانطور که اشاره شد مراتب و مراحل عشقبازی، هرچند خیالی و با اشیا، روند اجرای شعر را به پیش میبرد؛ از خاموش کردن لامپ گرفته تا خوابیدن کنارش تا صبح.
در دو بند پایانی خیالبافی به پایان میرسد و راوی به تنهایی خود میرسد، دلیلش شاید تفاوتی است که با دیگری داشته (چرا پای راست از پای چپ بزرگتر است!)
.
شعر شمارۀ ۵۰، صفحۀ ۱۱۸:
گذشت زمان
زیبایی را از محبوبم میگیرد
و او کمکم مرا فراموش خواهد کرد
باید در همین بیست و چند سالگی
جلوی آن روزها را بگیرم
جلوی افتادن دندانهایم
خیرهگی چشمها
و مردن حلزون گوشم را
در شیب تند
.
اول باید بدانم
چه وقت لکنت زبان میگیرم؟
آخر محبوبم دوست دارد
حرفهای عاشقانه بشنود
.
باید بدانم
استخوانهای فرتوت در بین سلولها
و ناتوانی در کدام قسمت بدنم رشد میکند
.
زمان از اشیا میگذرد
از مبلمان خانۀ ما
از میدان شهدا
و همه چیز را کهنه میکند
زمان در زندان طولانی است
مثل غربت
نامرد با چاقویش
خراش میاندازد روی آدمی
.
همه چیز گذشته
مزۀ خاک میدهد دهانم
و مورچهها
در چشمانم تاریکی را جابهجا میکنند
شدم پوست و استخوان
هفتاد و هفت سالم است
و هیچ یک از این کارها را نکردهام
گذشت زمان
حتی عقاب را میکشد.
.
شعر روایتی است از دوران زندگی یک انسان که با ترجیعبند «گذشت زمان» در ابتدا و انتها، بر آن تأکید میشود.
بند نخست روایت دوران جوانی و دلدادگی است: «همین بیست و چند سالگی»
بند دوم را میتوان به تشکیل زندگی مشترک تأویل کرد که قصد در تثبیت و تلاش برای حفظ نظام آن است: «آخر محبوبم دوست دارد/ حرفهای عاشقانه بشنود»
بند سوم اشاره به میانسالی است و توجه به این که کمکم بدن توان و نیروی جوانی را ندارد، رو به فرتوت شدن میگذارد.
بند چهارم اشاره به کهنهگی و یا همان کهنسالی است: «زمان…/ همه چیز را کهنه میکند»
بند آخر ترسیم مرگ است و اندوه گذشته، کارهایی که انجام نداده است: «مزۀ خاک میدهد دهانم»
دو سطر «گذشت زمان/ حتی عقاب را میکشد» در پایانبندی استفاده شده است که تأکید بر موضوع شعر است و از طرفی به منزلۀ حکمی قطعی در پایان جلوه میکند.
.
شعر شمارۀ ۳۴، صفحۀ ۷۶:
آنچه در کف دست توست
بیگانهای سرنوشت تو را رقم خواهد زد
بیگانهای که شعر نمینویسد
و بلد نیست قشنگ حرف بزند
سرزمینت سبز
آوازت بلند
.
نگران میشود
در سرفهات تب است
نگران میشود در پاییز
آنگاه که برگی بر زمین میافتد
کلاغها را میترساند
.
اینجا در خطهای بریده
مرگ، زیر درختهای جوان
آرایش میکند
زیبا و ستمکار
.
در این خطوط
سفری طولانی است
استراحت کن
به دنیا آمدن گلهای استوایی
پروانهها را زیباتر میکند
.
کاش در بلخ بمیرم
تا قسمتی از خاک سرزمینم باشم
پیرزنِ فالگیر
بقچهاش را بست
و برگها
یکی
یکی
افتادند.
.
در این شعر با ترسیم فضایی از پاییز مواجه هستیم که در آن اولشخص شعر با پیرزن فالگیر برخورد میکند و حرفهای او در مورد خطوط سرنوشت در کف دستش را بازگو میکند.
برخورد گزارشگونه است و شخصیت فالگیر حضوری منفعل دارد، از زبان اولشخص شعر شاهد نظرهای او هستیم، انگار رهگذری بوده و بس.
استفاده از فعلهای استمراری در کنار نشان دادن اموری که در جریاناند، سیر روایت را به پیش میبرد (نمینویسد، نمیشود، میافتد، میترساند، میکند)، فعلهای زمان حال ساده نیز به امور ثابت در زندگی شخص میپردازند (توست، است) و فعل گذشتۀ التزامی، فعل امری و فعل آینده به نوعی آرزوی شخص، ایستایی زمان و حس تعلیق را نشان میدهد (حرف بزند، استراحت کن، بمیرم، افتادند). استفادۀ بهجا و متناسب از زمان فعلها نقش محکمی در بستر روایی و ساختمان این شعر دارد.
در نمای کلی، شعر روایت دیدار با پیرزن فالگیر است؛ با نشان دادن کف دست شروع میشود و با بستن بقچۀ پیرزن تمام میشود. افتادن برگها در پایان نیز نشانهای است که در متن روایت زمینهسازی برایش شده است.
در بند چهارم و دو سطر آخر آن [به دنیا آمدن گلهای استوایی/ پروانهها را زیباتر میکند] هرچند میتوان ارتباطی با سفر طولانی در سطر دوم این بند، ایجاد کرد اما به نظر میرسد از آنجایی که در بدنۀ شعر پشتیبانی و زمینهسازیای برای آن صورت نگرفته، این دو سطر در سیر روایت و ساختمان شعر، تکهای جداافتاده است.
.
شعر شمارۀ ۲ صفحۀ ۷:
صدای خاموش چرخخیاطی
آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر
شلوار کردیهایش
میتوانست مرا به مدرسه بفرستد
جواب صاحبخانه را بدهد
و دارو بخرد
.
مرضیه، خواهرم
که مریضیاش را هیچ کس نمیفهمد
و حتی در حرم شفایش نمیدهند
مثل سوزن چرخخیاطی
یکریز سرفه میکند
نرمی استخوانهای کوچکش
شهوت خاک را بیشتر کرده است
.
مادر نخ سوزنی است
که با سرفههای مرضیه
هر دم بندِ دلش پاره میشود
پدر در باران بساطش را جمع نمیکند
و من در جایی که کسی نباشد
با خودم حرف میزنم
.
روشنفکران رنج را
انسانی میدانند
و لبخند میزنند در روزنامهها
آنها فراموش کردهاند
جشن «گلسرخ» را
.
مادر، شبانه، پایههای چرخخیاطی است
میلرزد
پدر چهارچوب در است
در خود بسته
یک قوری چای تلخ
مرضیه در آلبوم عکس آرام میخندد
من به همه چیز فکر میکنم.
.
این بار در این شعر اشخاص هستند که روایت را به پیش میبرند، هر شخص با یک شیء اینهمان میشود، توضیح و توصیف در مورد آنها حلقههای روایت و توصیف این خانواده است؛ «صدای خاموش چرخخیاطی، آواز غمگین مادر است»، «مرضیه، خواهرم مثل سوزن چرخخیاطی، یکریز سرفه میکند»، «مادر نخ سوزنی است که هر دم بندِ دلش پاره میشود»، «مادر، شبانه، پایههای چرخخیاطی است»، «پدر چهارچوب در است، در خود بسته» و «من به همه چیز فکر میکنم.»
روایت و توصیف شخصها و شیءها ایستا نیستند و در دلِ هر بند، ارتباط و حرکت بین آنها وجود دارد؛ عنصر مرکزی و ارتباطدهندۀ اصلی بین افراد خانواده و بندهای این شعر، «چرخخیاطی» است.
روایت گزارشگونه است و ما فقط از چشم و زبان راوی پی به شناخت اشیا و اشخاص میبریم.
.
با بررسی چند شعر از این مجموعه که ارایه شد و نیز مطالعۀ دیگر شعرهای مجموعه میتوان ادعاهای زیر را مطرح کرد:
_ شاعر در اجرای شعرش و انسجام ساختمان آن بیشترین بهره را از روایت برده است.
_ روایت در شعرها خطی است، کمتر شاهد شکست در روایت و جابهجایی سیر روایت هستیم.
_ تقریباً در تمامی شعرها راوی اول شخص و دانایکل است.
_ نوع برخورد با سوژهها [اشیا و اشخاص] سوبژکتیو_مفعولی_ است نه آبجکتیو و فعال.
_ سبک و نحوۀ ارایه، گزارشگونه است، شاعر بیشتر از توضیح و توصیف استفاده میکند، اگر تصویر یا وصف حال از دیگری ارایه میشود، شاهد آن فقط از منظر چشم و تفکر اولشخصشعر [شاعر] هستیم.
_ در بسیاری موارد برای پایانبندی شعر و روایت، با نتیجهگیری و اعلام موضع طرفیم.
.
شاعر این مجموعه شعر، تبحر و اشراف خود را بر شعر روایی و استفاده از روایت در شعر نشان داده است. در کنار خوانش آن میتوان پیشنهادهایی به شاعر داد:
شعر نوی پارسی عمر بلندی ندارد، هنوز یک قرن نشده است که نیما شعر نیمایی را به ادبیات پارسی معرفی کرده است. بوطیقای شعر نو در این مدت آنچنان که باید و شاید پخته نشده و در معرض نمایش قرار نگرفته است، تا شاعر و مخاطب شعر نو بهدرستی شعر و ناشعر را درک کند و تشخیص بدهد، اما در فراز و فرود آنچه از نیما شروع شد و به امروز رسید، میتوان به نکاتی در مورد شعر نو پارسی اشاره کرد.
نیما که بهدرستی پدر شعر نو پارسی است، به عنوان منقد ادبیات گذشتۀ پارسی پیشنهادهایی به شعر ارایه کرد:
_ حفظ سیر عمودی در شعر که میتوان روایت را از مؤلفههای آن در نظر گرفت.
_ روی آوردن به ادبیات نمایشی، در واقع شعر نو پارسی را میتوان سینمای متنی در نظر گرفت. با چنین رویکردی شعر نو بیشتر در پی نمایش و تصویرسازی است نه توضیح و توصیف.
_ نیما از شاعر دعوت میکند که به جهان و اشیا نگاه آبجکتیو و فعال داشته باشد او برای این کار و برای نزدیک شدن به اشیا چند مرحله در نظر میگیرد: حلول، استغراق، ذوب و تخمیر. حداقل توقع او از شاعر رسیدن به مرحلۀ استغراق است. به عنوان نمونه، نگاه توصیفی در ادبیات گذشتۀ ما که نگاهی سوبژکتیو و مفعولی است، ترکیب سروِ بلندقامت را میسازد؛ صفتی انسانی به سرو نسبت داده میشود، نگاه از بیرون به سرو است. نیما از ما میخواهد که در سرو حلول کنیم در او غرق شویم و از زبان سرو سخن بگوییم.
_ شخصیتپردازی که عاریت گرفته از ادبیات نمایشی است از دیگر پیشنهادهای شعر نو است. ناگفته نماند که بیان گزارشی از حضور شخصیتهای مختلف مدنظر نیست، بلکه پیش رفتن به سوی «چند صدایی» است که شاهد حضور هر شخص و شیء با صدای خودش در متن باشیم.
_ رویکرد مخاطبمحور و مشارکت او در متن، به نوعی، عدم قضاوت و نتیجهگیری در متن را به وجود میآورد، شعر نو مانند گذشته ادبیات تعلیمی نیست که برای مخاطبش تصمیم بگیرد و پایان یا نتیجه را به او ارایه کند. شعر نو لذت کشف و همراه شدنش در دل متن را برای مخاطبش نگه میدارد.
_ «شعر اتفاقی است که در زبان میافتد» کلیشهای است که بسیاری در مورد شعر از آن استفاده میکنند _حتی جریان سادهنویسی که به اعتقاد من آفت شعر امروز پارسی است_ اما حایز نکتهای است که زبان در ادبیات و شعر فقط حملکنندۀ معنا نیست، برخوردهای زبانی و به کارگیری و حتی شکست قواعد و هنجارهای زبان در نحو، موسیقی و سایر امکانات زبان به خلق فرمهای جدید و متناسب با فضای شعر میانجامد. خاطرمان باشد که شعر نو را اگر از دیدگاه مدرن بنگریم، محتوی و اجرا در هم تنیدهاند، از این رو، یک فرم اجرایی فقط یکبار در یک شعر اتفاق میافتد و قابلیت تکرار شدن ندارد.
.
امید، امان میرزایی که در شعر برخوردی جدی و مداوم را پیش گرفته است، به کشت “خشخاش” بسنده نکند و جسارت رویکردهای دیگر در شعرش را داشته باشد.
عارف حسینی
تهران، ۲۱ دیماه ۱۳۹۶
ادبیات اقلیت / ۱۷ آذر ۱۳۹۷