نقد ویژۀ مکتوب «نرگس درست میگفت» / نویسندۀ نقد: مرتضا کربلایی لو
توضیح: کارگاه داستان سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که نویسندگان آنها تمایل دارند کارشان نقد و دربارۀ آن گفتوگو شود. آثار خود را با استفاده از این راهنما برای ما بفرستید و با شرکت در گفتوگوها بر غنای این کارگاه بیفزایید. میتوانید (تا سه ماه پس از انتشار) نظر خود را دربارۀ آثار منتشرشده در کارگاه، در قسمت «پاسخها» در انتهای هر مطلب درج کنید.
نقد ویژۀ مکتوب «نرگس درست میگفت» اثر مجتبی زمانی
مرتضا کربلایی لو
آنهایی که میتوانند داستان بنویسند در سپیدهدماند. آنهایی که میتوانند مقاله بنویسند در شامگاهاند. کسی که در شامگاه نشسته و اتفاقات روز را تا شامگاه زیسته، به نتیجهای رسیده و یک ایده در ذهن دارد و میتواند مقالهای منسجم دربارهاش بیندیشد و بنویسد. پس، اول مقالهاش با آخر مقالهاش سازگار است و همۀ اجزای مقاله سامان یافتهاند تا او آن ایده را روشن کند یا به اثبات برساند. بنابراین، با نوشتهای منسجم روبهروییم.
اما آنی که در سپیدهدم ایستاده است با چیزی شروع میکند و با چیزی ناسازگار با آن به آخرِ روز میرسد. چرا؟ چون تمام روز را در دست ندارد. در نیمروز و اوقات بین سپیده و شامگاه، اتفاقات غیرمنتظره و متضادی میافتد و مسیر نوشته را عوض میکند.
این داستان، از اول در مورد ناتوانی در نوشتن است و آخرسر هم با همان پایان مییابد. از اول پیام این است که این زمین را وقتی رام نمیشود رها کن. و در آخر هم اتفاقی متضاد با «رها کردن» نمیافتد. پس یک متن منسجم شامگاهی است. تأملات فلسفی راوی نیز به ما این سیگنال را میدهد که با یک متن شامگاهی خسته مواجهیم. در ابتدای متن، ننوشتن «حالت» راوی است و در پایان متن، ننوشتن «موضوع» راوی است. و راوی زیرکانه میخواهد از زیر فشار حالت ننوشتن با شگرد «نوشتن دربارۀ ننوشتن» بگریزد. نرگس ناجی اوست. به او میگوید خود همین «نتوانستن در نوشتن» میتواند موضوع جذابی برای نوشتن باشد. (حق با نرگس است؟) پس، راوی مینویسد و به خیالش سرافراز درمیآید. آیا همین مقدار، ناهمخوانی شروع و پایان نوشتۀ شما در نجات آن و داستان قلمداد رفتنش موفق است؟ به نظر میرسد نه، موفق نیست. به هر حال وضعیت چندان فرقی نکرده است. هم حالت راوی در ابتدای نوشته ننوشتن است و هم حالت او و موضوعش در پایان نوشته، عبارت است از ننوشتن. اگر راوی از این نوشتنی که بناگزیر و با الهام از پانتومیم نرگس موفق به انجامش شده، دچار تحول میشد، میتوانستیم آن را به عنوان یک نتیجۀ ناسازگار با حالت وی در ابتدای داستان بشماریم. اما او دستخوش تغییری معنادار نمیشود. فقط میفهمد اسم حالت او که میتواند در موردش بنویسد «عجز» است و نه مثلاً «نتوانستن» یا «قفل شدن» یا «خشک شدن». در هر صورت حال او یکسان باقی میماند. خمود و دلمرده است. حتا اگر بگوییم، لزوماً اینگونه نیست که تغییر حتماً باید در شخصیت اتفاق بیفتد بلکه تغییر میتواند در نگاه ما به شخصیت باشد، باز این داستان ناموفق است. نگاه ما دچار تحولی محسوس نمیشود. یک نویسنده ناتوان از نوشتن که در تجربهای در گذشته، مزۀ نوشتن را چشیده، اکنون دیگر نمیتواند بنویسد. او همانطور از ابتدا تا انتها ناتوان میماند حتا اگر در مورد پسر و دختری در ماشین بنویسد یا در مورد خودش و مجلس پانتومیم و کشف کلمۀ «عجز». چون هم آن داستان ناتمام در مورد پسر و دختر و هم ماجرای خودش و نرگس در مهمانی، هردو نمونههای ناموفق و عقیمی از نوشتناند و وارد هیچ جزئیاتی نمیشوند. پس راوی در هر حال، نتوانسته چیزی در خور بنویسد.
توصیۀ نرگس این است که در مورد عجز بنویس. آیا راوی توصیۀ نرگس را جدی گرفته؟ آنچه ما میبینم «ادای عجز» است که نرگس درمیآورد. پانتومیم یعنی ادا، یعنی عملی بیضرورت، یعنی یک بازی. آیا توصیۀ کسی که خود، ادای عجز را درمیآورد و عجز بازی اوست میتواند بر کسی که باید از خود عجز بنویسد و از بیچارگیهای عجز، تأثیر داشته باشد؟ آیا راوی به این اکتفا نخواهد کرد که او هم ادایی از عجز دربیاورد؟ همۀ اینها بازی است. با این حساب، آیا نویسنده با جدیت به عجز اندیشیده؟ آیا توانسته با کسی که نمیتواند بنویسد به فهم شایسته و عمیقی برسد و آن را در داستان بیافریند؟ چرا کلافه نیست؟ چرا واکنشی رفتاری نشان نمیدهد و فقط حرف خالی میزند؟ چرا نتوانستن فقط موضوع حرفش است و نه رفتاری از سر اضطرار؟
این نوشته بیش از اینکه نیازمند نقد باشد، نیازمند روانکاوی است. این نوشته اظهار نارضایتی و یأس یک علاقهمند به نوشتن است. یک عرض حال است نه یک متن زیباییشناختی. سبک زندگی یا نوع نگاه نویسنده (چرخان حول تنهایی؟) مانع از یافتن موضوعی جذاب برای نوشتن است. و این ما را به مفهوم «سپیدهدم» میرساند که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد. نویسنده باید در سپیدهدم واقع شود. نفس بلند و دهان گرم داشته باشد. او باید پیش از نوشتن، و مواجهه با حس عجز، پیوند برقرار کند با متون پر از انرژی. متونی که در سپیدهدم واقع شدهاند و آنقدر تاریخ بر آنها نگذشته که گوشهها و زاویههای تیز و خشنش را بسابد و نرم کند. این متون میتوانند متون مقدس یا اساطیر باشند. انرژی در آنهاست. اشارۀ راوی به نقاشیهای بوش و تشبیه غذاها به تابلو میتوانست خاستگاهی پر انرژی برای این داستان فراهم آورد اما بیدرنگ و بیخیرگی از رویش گذشته است.
سخن آخر اینکه استفاده از پانتومیم در مهمانی در یک نوشته ریسک است. پانتومیم خودش واسطهای است مبهم در رسیدن به یک «مفهوم». پانتومیم از جنس اجرا و نمایش است. وقتی آن را مینویسیم وساطت دوچندان میشود و ماجرا مبهمتر. یا باید از پانتومیم کارکردی ادبی گرفت مانند توصیف محض حرکات و التفات ویژه به خود حرکات، نه به عنوان رسانندۀ به آن مفهوم «عجز»، یا باید در توصیف آن دقت ویژهای به خرج داد. بالاخره «ادای عجز» باید در متن اجرا شود.
ادبیات اقلیت / ۴ تیر ۱۳۹۹