هفت داستانک از الکس اپستین Reviewed by Momizat on . هفت داستانک نوشتهٔ اَلکس اِپستِیْن ترجمه از انگلیسی: رضا پورسیدی امید روبات در ستون مذهب نوشت: انسان. *** مهاجران فضاپیمای قدیمیِ بدون پنجره‌ای بود (آن‌ها وسع‌ش هفت داستانک نوشتهٔ اَلکس اِپستِیْن ترجمه از انگلیسی: رضا پورسیدی امید روبات در ستون مذهب نوشت: انسان. *** مهاجران فضاپیمای قدیمیِ بدون پنجره‌ای بود (آن‌ها وسع‌ش Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه » هفت داستانک از الکس اپستین

هفت داستانک از الکس اپستین

هفت داستانک از الکس اپستین

هفت داستانک
نوشتهٔ اَلکس اِپستِیْن

ترجمه از انگلیسی: رضا پورسیدی

امید

روبات در ستون مذهب نوشت: انسان.

***

مهاجران

فضاپیمای قدیمیِ بدون پنجره‌ای بود (آن‌ها وسع‌شان نمی‌رسید یکی جدیدش را بخرند.) پیش از بلند شدن از زمین، روی سقف اتاق خواب بچه‌شان تعدادی ستاره کشیدند.

***

داستان بچه‌ها

همۀ بچه‌های کودکستان نیروهای خارق‌العاده داشتند. یکی می‌توانست با نیروی فکرش ابرها (و اسباب) را جابه‌جا کند. دیگری می‌توانست روی هوا تا نوک درختان راه برود. سومی (نام دختر سافو بود) می‌توانست دستش را بالا ببرد و ماه را لمس کند. بچه‌ای هم بود که می‌توانست آواز را جایگزین لکنت زبانش کند.

***

یک داستان عاشقانۀ کم‌و‌بیش معمولی

مرد، به جای گُل، چتر خرابِ دیگری برای زن آورد. زن چتر را داخل گلدانی گذاشت و گلدان را با آب پر کرد. روز بعد، چتر باز شد.

***

موش باهوش

او برای این‌که دانشمندان دلیلی داشته باشند تا دوباره بگذارندش توی ماز، هیچ‌وقت برای رسیدن به تکه پنیر عجله نمی‌کرد. هر از گاهی، وقتی می‌خواستند او با موش دیگری مسابقه بدهد، می‌گذاشت دوستش برنده شود. در وقتِ فراغتش در داخل قفس دربارۀ جهانِ عجیب و هولناکِ بدونِ هزارتو، داستانِ علمی تخیلی می‌نوشت.

***

تاریخچۀ ماه

پیش‌نویسی دیگر برای یک رمان ناممکن.

باز هم سال ۱۹۲۴ است. باز هم اوایل ژوئن است. اما سرفۀ خونِ فرانتس کافکا بند آمده. حالش با سرعتی باورنکردنی رو به بهبود است. اواسط جولای از ماکس برود سراغ دست‌نوشته‌هایی را می‌گیرد که به او سپرده بود. خاطر جمع می‌شود که همه‌شان سوزانده می‌شوند. در سپتامبر، بعد از یک کابوسِ دیگر، سرش را از ته می‌تراشد. کمتر از یک سال بعد با کشتی از هامبورگ به بوئنس آیرس می‌رود، و هرگز برنمی‌گردد. نامه‌هایش به دورا کمتر و کمتر می‌شوند. پشت آخرین عکسی که برایش می‌فرستد می‌نویسد: دسامبر ۱۹۳۱. من و دوست خوبم لوئیس بورخس. از خواهرش خواستگاری کردم. بعد چند فصل از کتاب جامعه را باز نویسی می‌کنند، و غیره. بعد نازی‌ها اروپا را می‌گیرند، و غیره. بعدش، ماه، دوباره…

***

راهنمای نگارش نهایی

نفسِ عمیقی بکش. بنویس تا این‌که صفحه سیاه شود.

ترجمه: رضا پورسیدی

سال ۱۳۹۵

—-

Seven micro stories by Alex Epstein;
Translated from the Hebrew by Yاardenne Greenspan;
The guardian.

Tue 22 mar 2016

ادبیات اقلیت / ۷ مرداد ۱۳۹۹

 

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا