چهار شعر از محسن توحیدیان
ادبیات اقلیت ـ چهار شعر از محسن توحیدیان:
۱
ابر کبود
سنگریزهای
غلتان در خون من
در این بعدازظهر پاییزی
به دریچهای نزدیک میشود
که آن را
بر عبارات بستهاند
سنگ در لامسه آبی است
بر پیشانی مرغزار
پرتویی به انجماد میرسد
و در دوردست
آنجا که چینی سفید به پیشانی افق میافتد،
سربازان کوتاه
و آههای بلند
شانه بر سرنوشتی متفاوت
و اشکی یکنواخت میکشند
ابر زخمخورده، ابر کبود
برایت تبری میخواهم که میکشد
اما نمیشکند.
به خانهام بیا
خانهام فندقبُنی خسته است
در سرزمینی اجارهای.
۲
بر فراز دریای مرمره
پرنده را
از شانههایش بریدند
و او
در آبهای آن سوی جهان
فرو افتاد
به او دهانی دادند
بسته بر زمستانی که پیش میآمد
و به تقدیرش نمک پاشیدند…
میدانم
عاقبت پیدایش میکنند
در یکی از پسکوچههای محلۀ «فاتح»
و به اندوهش دستبند میزنند
از او شناسنامهاش را میخواهند
و او ستارهای را به آنها نشان میدهد
که بر فراز دریای «مرمره» میسوزد.
۳
دریا
دریایی
که به سمت خیابان ما
کج میکند
نامش را
در توفانِ دیروز
از یاد برده است.
بچهها
پنجرهها را
به گردهاش میبندند
نامش را میپرسند
و به شهرهای دور میروند.
۴
از جزیره
گیسوی تو
در پنجشنبه پایانی ندارد
این راز را وطنی است
مهمیزی
و اندوهی.
بر زورقِ آوازهخوان
پا بر جزیرۀ مختصری گذاشتی
که از دکمۀ کوچک پیراهنت
بیحوصلهتر بود
دستی به موهایم کشیدی
و با خود گفتی
که این هفته را
به دریا راه میدهی
تا از کوچههایی که نامهای غریب دارند
به خانه بیاید.
از جزیره به آن سمتِ خیابان میروی
از جزیره به قلبی متوسط
و ادامۀ روز را
با سفارش قهوهای اعلام میکنی.
زمستان ۱۳۹۵
ادبیات اقلیت / ۲ بهمن ۱۳۹۶