یادداشتی بر رمان نوجوان پیاده نظام در پیانو
نوشته مرتضی کربلایی لو
معصومه میرابوطالبی
نشر کانون پرورش فکری کودکان، ۱۳۹۲
پیاده نظام در پیانو رمان نوجوانی است که بر اساس رده بندی کانون پرورش فکری مناسب دو دوره سنی «د» و «هـ» قرار گرفته است. این دو گروه سنی دو مقطع سه ساله دبیرستان را بر اساس تقسیم جدید نظام آموزشی شامل میشود. این کتاب باید نوجوانانی با رده سنی ۱۲ تا ۱۷ سال را مخاطب خود قرار دهد.
رمان شرح حال پسری به نام رسول است که در سالهای جنگ درگیر جنگی کوچک با خود، موقعیت اجتماعی پایینش و پدر یکی از دوستانش میشود. پدر رسول، مکانیک ماشینهای سنگین است و در چال بزرگ مکانیکی کار میکند که رسول را دچار نوعی تعارض و دوری از پدر کرده است.
در تمام طول داستان، در انگیزههای شخصی رسول، نوعی گمگشتگی دیده میشود. او بدون هیچ دلیلی پول پدر امید مهدی را بر میدارد. او پول را بدون اینکه انگیزهاش را بفهمیم، خرج بچههای مدرسه میکند؛ خرج بچههای مدرسه، نه دوستان دیگرش، یا بچههای کوچکتر، یا بچههای فقیرتر،… هیچ مشخصهای وجود ندارد که به ما علت کار رسول را بفهماند. این اتفاق فقط به خواست نویسنده اتفاق میافتد تا مراحل بعدی داستان، تنبیه رسول و رفتن او پیش پدر و دیدن چال شکل بگیرد.
شروع داستان بیتوجه به مخاطب کم سن، کشش لازم برای ادامۀ ماجرا را در خود ندارد.
حل مسئلۀ داستان هم بیدلیل رخ میدهد.
مردی که برای نشان دادن تفنگ به مدرسه آمده، با جملۀ رسول سراغ پدر امید مهدی میرود. جملۀ رسول جملۀ کلیدی و مهمی در رمان است و شاید اگر از این قبیل جملهها بیشتر بود، میشد توجیهی برای اتفاقات بعدی در نظر گرفت. مرد با انگیزۀ خوبی به دیدار پدر امید مهدی میرود، اما شکل ملاقات، مصنوعی و دیالوگها فرمایشی هستند.
بیانگیزگی رسول در وقایع زنجیری که میخواهد کنشی را به کنش دیگر در داستان پیوند بزند، از استواری داستان میکاهد.
رمان میتوانست به رمان نوجوانی تبدیل شود که در مرحلۀ گذار از ناپختگی به پختگی و در مرحله بلوغ به کشفی نایل میآید که دغدغه هر نوجوانی است و آن آغوش گرم خانواده است. اما ضعف رمان، در رابطه علت و معلولی وقایع و کشش یکپارچهای که لازمه رمان نوجوان است تا وقایع را به دنبال هم زنجیر وار پی بگیرد، باعث میشود رمان از هدف واقعی خود باز بماند و نتواند گذار رسول را از این مرحله خطیر به تصویر بکشد.
کششی که میتوانست با درگیر کردن بیشتر مخاطب نوجوان با کارهای رسول و همراهی او بیشتر و بیشتر شود، در داستان عقیم میماند.
چال مکانیکی پدر که میرفت تا به یک مکان برای نزدیکی پدر و رسول تبدیل شود در مقابل شرح دفتر وکالت و مغازه پیانوفروشی و داستان نامرتبط آقای خاکیه و موضوع داستان عشقی که به یک باره و بیهیچ دلیل وارد داستان میشود، رنگ میبازد و قدرت و محوریت خود را از دست میدهد.
رسول گم شده است و تا انتهای داستان گم شده بین ماجراها و آدمها باقی میماند.
معصومه میرابوطالبی
ادبیات اقلیت / ۲۹ آذر ۱۳۹۴
آخرین دیدگاه ها