من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام / شاپور احمدی Reviewed by Momizat on . من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام طبل مسی خورشید را زدودند سکوتِ دانا شادمانه دیس خورشید را می‌نوازد و بعدازظهر با سنگچین‌های مهربانش حالا می‌آغازد دلبرکان هی من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام طبل مسی خورشید را زدودند سکوتِ دانا شادمانه دیس خورشید را می‌نوازد و بعدازظهر با سنگچین‌های مهربانش حالا می‌آغازد دلبرکان هی Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام / شاپور احمدی

من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام / شاپور احمدی

من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام / شاپور احمدی

من به دام فرشتگانِ پریروز افتاده‌ام
طبل مسی خورشید را زدودند
سکوتِ دانا شادمانه دیس خورشید را می‌نوازد
و بعدازظهر با سنگچین‌های مهربانش حالا می‌آغازد
دلبرکان هیچ‌جایی با سرخگل های شرمگین و خون چکانشان
از حلقه‌های داغ و پنهان باز می‌آیند
کمانگاه رنگامیز بچه‌ها جنبید
سواران معصومانه‌ی سکوت وَر پریدند
سایه‌ی ژنده ‌ را به تن پوشیدم
و صندل بی‌سروپایان را از زیر چشم پاییدم
رقص آذرین سالومه و سینی سکوت
سرو و سکه‌های بوگام‌داسی
سوتک آبنوس را گزیدم
سنج پیسه‌ی سکوت برافروخت
سوروساتشان را کنیزم
کنار کوره‌راهی نهفت
در چاله‌های دستکارِ شبانان و روشنکان
و پاس نخست شب
سپند و توانگر بود
فانوس را نگریستم
و شبستان دراز و بی‌پاسبان
چالاک مرا در خود سود.

****

ادبیات اقلیت / ۲۵ دی ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا