مجمعالجزایر: یکم و سوم و چهارم / فریدریش هولدرلین
ادبیات اقلیت ـ شعری از فریدریش هولدرلین با ترجمۀ شاپور احمدی:
۱
آیا ماهیخواران دارند به جانبت باز میگردند؟ آیا کشتیها
مسیرشان را به سوی کرانههایت از سر میگیرند؟ آیا نفسهای نسیمهایی
که آرزومندشان بودیم، بر خیزابهای ساکت به راه افتادهاند؟ آیا دلفین،
بهطمع برآمده از ژرفناها، گُردهاش را در روشنایی روز دوباره آفتابی میکند؟
آیا ایونیا در شکوفایی است؟ آیا وقتش است؟ در بهار
هنگامی که زندگان امید مییابند و نخستین عشقشان
جان میگیرد، و خاطرهی زمانهای طلایی هماره ازآن پس،
پس مرا برمیکشی. میآیم. درودت میفرستم: کهنسال و ساکت.
۳
نیز ایزدان که در بلندیها جا گزیدهاند و در خاموشنای
دوردست، و آنان که با عطایای قدرت میرسانند
خواب را و روز شاداب و اندیشههای خیالانگیز را
بر انسانهای گیرا، آناناند آنچه خود بودند:
همنشینانت، و اغلب وقتی که شامگاه فرو میریزد
و بر کوههای آسیا مهتاب مقدس
برمیآید و ستارگان در خیزابهایت با خود رویارو میشوند
میدرخشی، گویی خود شعلهای هستی اهورایی
در زیر ستارگان رهگذار. و آبهایت راه میگزینند و نجوای
برادرانت میان قلب مهرورزت بر فراز پژواک میافکند.
۴
سپس وقتی که روشنایی میآید، ستارهی خاور، کارگزار معجزهگر،
آنگاه که ستارهی بامدادی میدمد و یکسره روشنایی میبخشد
و زندگان می آغازند زندگانیشان را در آن رؤیای طلایی
که خورشید، مانند شاعری، میسپاردشان روزانه،
نزد تو در حزنت جادویش مهربانتر است همچنان،
مهربانتر از روشناییاش، حتی زیباتر
حلقهگلی است که او هنوز، همچنان که همیشه، به نشانهی یادمانی،
به یادت میآورَد، بادها را در گیس زمستانیات.
ادبیات اقلیت / ۲۹ اسفند ۱۳۹۴