نگاهی به مجموعه شعرِ شهر Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ رضا روشنی: می‌گویند بحران! بحران ادبی! بحران هنر! بله. می‌گویند پسامدرن و هنر فست فودی! بله همین‌طور است. می‌گویند شعر دچار بحران است! کار شعر تم ادبیات اقلیت ـ رضا روشنی: می‌گویند بحران! بحران ادبی! بحران هنر! بله. می‌گویند پسامدرن و هنر فست فودی! بله همین‌طور است. می‌گویند شعر دچار بحران است! کار شعر تم Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » نگاهی به مجموعه شعرِ شهر

نگاهی به مجموعه شعرِ شهر

نگاه رضا روشنی به مجموعه شعر «شهر» سروده «علیرضا نوری»
نگاهی به مجموعه شعرِ شهر

ادبیات اقلیت ـ رضا روشنی: می‌گویند بحران! بحران ادبی! بحران هنر! بله. می‌گویند پسامدرن و هنر فست فودی! بله همین‌طور است. می‌گویند شعر دچار بحران است! کار شعر تمام است تمام. آیا این حرف‌ها را می‌شود باور کرد؟! گویی باید با احتیاط با این حرف‌ها روبه‌رو شد، گویی که باید اندکی تأمل کرد و ابتدا از لفظ «بحران» ابهام‌زدایی کرد و این لفظ را کالبدشکافی نمود. چراکه اگر ما جریان هنری را درک کنیم، ببینیم و نگاه کنیم، و اگر و اگر ما منطق ادبی را آن‌گونه که باید بشناسیم، آن وقت در به‌کارگیری این واژه و واژگانی از این قبیل، احتیاط بیشتری از خود نشان خواهیم داد. واژۀ بحران منفی نیست، می‌شود گفت دست کم همیشه چنین نیست.

و در هر شکل نباید از آن برداشت منفی کرد، چراکه از لفظ بحران می‌توان مقولۀ تغییر و تحول را هم استنباط کرد، می‌شود سنتز و ارتقا را هم استنباط کرد، اصولاً چیزی که بحران نداشته باشد و بحرانی نشود، چگونه تغییر کند و شکل عوض کند و عمارتی نو شود؟ واقعیت این است که هنر آغاز ندارد، انجام هم، و جریان هنری به‌راحتی هم پیش‌بینی‌شدنی نیست. جریان بنا بر شرایط اجتماعی و تاریخی تغییر می‌کند اما در ذاتش جوهری ثابت دارد، جوهری ورای پوستۀ ظاهری‌اش که بایست دریافته شود، که بایست فهمیده و فهمانده شود. بله، هنر دائماً در نوسان است، بین بودن و شدن نوسان می‌کند و این موضوع یک امر منطقی و دیالکتیکی و به همان نسبت طبیعی است. بله هنر بحران دارد، بحرانی می‌شود، بله هنر امروز مشکل‌دار است، مسئله‌دار است. گواه آن، همۀ انبوه نوشته‌های بی‌در و پیکر، نوشته‌های بی‌عمق و ریشه، نوشته‌های فست فودی و پیامکی است. گواه آن مجموعه داستانک‌ها و شعرک‌هایی است که وقتی آن‌ها را کنار هم می‌گذاری، تشخص ندارند، منیت شخصی ندارند، امضای شخصی ندارند، زاویه دید ندارند، اندیشه ندارند. شعر فارسی بحرانی است اگر قرار باشد که هر شاعری را ما یک شاعر حقیقی منظور کنیم، اگر قرار باشد ما انبوه این شاعرها و شاعرک‌ها را طبع‌های متمایز قلمداد کنیم، یا بخواهیم قلمداد کنیم و همان انتظاری را از یک شاعرک داشته باشیم که از یک شاعر واقعی داریم. شعر فارسی دچار بحران نیست اگر ما منطق هنری را در شکلی که باید، نگاه کنیم. شعر فارسی بحرانی است اگر با این عینک به آن نگاه کنیم که اسباب تفنن و سرگرمی شده، که همه مدعی‌اند، اما مدعیانی دروغین، مدعیانی که با مبانی شعر و هنر بیگانه‌اند. شعر فارسی بحرانی است وقتی که آدم با این همه مدعیان خود فیلی بین مواجه می‌شود، مدعیانی که نه تنها از فقر معرفت و آگاهی رنج می‌برند، بلکه اصولاً خود را از مطالعه و تدبر و جست‌وجو بی نیاز می‌بینند، و آنان هم که اندک مطالعه‌ای دارند، قبل از اینکه سعدی و حافظ را بخواند، رامبو و تی. اس. الیوت را می‌خوانند، قبل از اینکه شمس قیس و جورجانی را بشناسند، نیچه و هایدگر را می‌شناسند و اسف‌بارتر که این گروه، خوانش سنت ادبی خود را دون شأن خود می‌شمارند.

نگرانی در مورد شعر فارسی بی پایه است، چرا که شعر فارسی را نه اصحاب و جراید و سایت‌ها و گروه‌های شبکه‌های مجازی، بلکه طبع‌های متمایز آن هم به زمان و زمانه‌اش خواهند نوشت. ادبیات ما با تندروی، میانه‌روی، کندروی بیگانه نیست، با هوچی‌گری، ایسم‌سازی، خالی‌بندی هم. بایستی به ذات هنر فارغ از این مسائل نگاه کرد، و همیشه بین هنرمند واقعی و هنرمند دروغکی و شبه هنرمند تفاوت قایل شد. هنرمند واقعی عمل هنری دارد، جریان هنر را می‌شناسد، و حتی اگر جو زمانه او را برنتابد و جفای رقیبان به او فرصت جولان و دیده شدن ندهد، بی تردید غربال به‌دست‌ها- به تعبیر نیما- از پی خواهند آمد و روزی حقانیت او را به اثبات خواهند رساند. هنرمند واقعی استعداد نفوذ خواهد یافت، آلت دست نخواهد شد.

علیرضا نوری یکی از این دسته هنرمندان است، در زمانۀ شعرک‌ها و شاعرک‌ها باید حواسمان به علیرضا باشد، علیرضا نوری که حقیقتاً نوری است در شب‌های تاریک شعر، که تولدی است به‌موقع و به‌نگام در شعر امروز ما. علیرضا نوری شاعری است که هم شعر را خوب می‌فهمد، هم با تمهیدات آن آشناست. او نه فلسفه‌بافی می‌کند و نه خودش را شارح و قطب و یا صاحب کرامت می‌داند. او حدیث نفس خود را دارد، حدیثی از جنس شعر، شعری که جرقه‌هایی است از ضمیر شاعر، جرقه‌هایی که به شکل غم و درد و طغیان خود را وامی‌نمایند. چرا علیرضا نوری شاعر زمانۀ ماست؟ به این دلیل که علیرضا نوری روایت را می‌شناسد و ضمن آشنایی با دقایق و ظرافت‌های کار/شعر دیگران خود نیز برخوردی هنری و مبتکرانه با روایت می‌کند. او خود از آموزه‌های دیگران آموخته و به آن آموزه‌ها نیز چیزی افزوده است. چرا روح زمانۀ ما در شعر علیرضا نوری منعکس شده است؟ بدین دلیل که علیرضا نوری آنِ شاعرانه دارد، در شعرش تظاهر دیده نمی‌شود، بدین دلیل که او گوشۀ چشمی به سنت ما دارد، به آنِ دیگران، به شاملو، فروغ، اخوان، عین القضات و دیگران. بدین دلیل که او به تاریخ ما گوشۀ چشمی داشته، اما شعرش تاریخ‌نویسی نیست، به جامعۀ ما گوشۀ چشمی داشته، اما کتاب جامعه‌شناسی نمی‌نویسد، نگاهی سیاسی دارد، اما شعرش بیانیۀ سیاسی نمی‌شود. علیرضا نوری شاعر زمانۀ ماست، زمانه‌ای پر از آشوب و پر از تبعیض و دریغ، او شاعر خلسه نیست، شاعر طریقت و عرفان نیست، شاعر غزل‌های چشم و ابرو هم. او هیچ یک از این‌ها به تنهایی نیست، اما ملغمه‌ای از همۀ این‌ها را در خود دارد. علیرضا نوری روح بی‌قرار و عاصی زمانۀ ماست، روحی که عصیان می‌کند، قیام می‌کند و از عشق گرفته تا تاریخ تا سیاست تا فرهنگ را زیر سؤال می‌برد، اما در همه حال به شاعرانگی وفادار می‌ماند. در روزگاری که شعر با لفافه‌بازی و جنگ‌های چریکی در حوزۀ زبان و با نگاه‌های جهت‌دار به کالایی بی‌ارزش و بی‌مشتری تبدیل شده، یادمان باشد علیرضا نوری طبع متمایز روزگار ماست. باید «شهر» را خواند، مجموعه شعر علیرضا نوری و این مجموعه را با افتخار در کنار آثار شاعران بزرگی چون فروغ، اخوان، نیما و شاملو گذاشت. شعر فارسی زنده است، چون علیرضا نوری زنده است.

«شهر» مجموعه‌ای ۱۲۰ صفحه‌ای است. برخی از مایه‌ها و مضامین آن به قرار زیر است: عشق، زن، جهان‌وطنی، طغیان، من و منیت شخصی، وجه کنایی و استعاری قوی اشعار، جرئت و جسارت شاعرانه، انرژتیک بودن شعر، طنز، تلفیق بومی‌گرایی و جهان‌گرایی در شعر، در کار/شعر علیرضا نوری. این ویژگی‌ها همانندِ سازهای یک ارکستر سمفونیک با هم کوک و تلفیق شده‌اند و در خدمت یک اجرای جمعی هماهنگ و هنرمندانه قرار می‌گیرند. در این اثر، تغییر ریتم و بالا و پایین شدن آهنگ شعری و نیز انرژی فوق العاده‌ای این ارکستر سمفونیک شاعرانه، به همراه صحنه‌آرایی و فضاسازیی و نیز دخل و تصرف‌های آشکار شاعر در روایت از طریق تکرار واژگان و بندها به همراه بازی بازی‌های معقول و متناسب زبانی، و نیز بلند و کوته‌نویسی مصرع‌ها مانع از خستگی و دل‌زدگی مخاطب می‌آید. بی‌دلیل نیست که وقتی شاعر در یک شعر بیست بندی ۲۰ بار از ترکیب «خداحافظ خانم» استفاده می‌کند، این موضوع خسته کننده به نظر نمی‌رسد. این شیوۀ بیان ما را به این قضاوت شخصی نزدیک‌تر می‌کند که شعر لاجرم نه کوتاه‌نویسی و موجز‌گویی است، و نه بلند‌نویسی و طویل‌نویسی، بلکه شعر در اساس، اجرا و ترکیب است؛ اجرا و ترکیبی که نه فقط در یک شعر خاص بلکه در یک مجموعه هم می‌تواند اتفاق بیفتد. طبیعتاً هر ذهنیتی اجرای خاص خود را دارد، ترکیب خاص خودش را و اگر این ترکیب و اجرا بجا و منطقی باشد و همراه با تمهیدات شاعران باشد، کلام به شعریت می‌رسد و ما با شاعری حقیقی مواجه خواهیم شد.

علیرضا نوری شاعری است با دیدگاهی کلی‌نگر. شاعری با بینش و دانش، با اشارات و ارجاعات درون‌متنی و برون‌متنی فراوان. او نام‌های بسیاری در شعرش به‌کار می‌گیرد، از اسامی شهرها و مکان‌ها گرفته تا اسامی افراد. او دردش را شخصی نمی‌بیند، بلکه شکوه وگلایه‌اش در ابعادی جهانی خود را به مخاطب می‌نمایاند. حوزۀ درد او نه اقلیمی شخصی، بلکه اقلیمی فراشخصی است و در این اقلیم هم عاشورا وجود دارد، هم خاورمیانه، هم دیکتاتورها و هم ذات و نهاد آدمی.

از میان شاخصه‌های شعری شاعر، زن و زنانگی بسی بیشتر به چشم می‌آید. او این مفهوم را در شعرش برجسته می‌سازد، از جهات گوناگون با آن برخورد می‌کند، برخوردی تضادآمیز، بینشی و دانشی، این مفهوم را باز می‌آفریند و نابود می‌کند، او می‌گوید:

«خون تو شیرین / خون تو خوردنی است…/ تو را بیماری خطرناکی جلوه دادند…/ تو خطرناک‌تر از هواپیماهایی نبودی که انبار نفت را زدند / خطرناک‌تر از ریاضت اقتصادی نبودی / خطرناک‌تر از شب‌های تهران نبودی… / خطرناک‌تر از بایزید و محمد بلخی و پسرانش نبودی / خطرناک‌تر از دوستان من نبودی… / تو زن بودی به اضافۀ معشوق علیرضا نوری / گاهی به شکل مسخره‌ای غیرمنطقی می‌شوی ولی زنی / گاهی دلت پیش چند نفر گیر می‌کند، ولی زنی…»

علیرضا نوری ضمن حفظ تشخص و فردیتش، نگاهی جهان‌وطنی دارد. او شاعری است که «جای زخم‌هایش را رو به دوربین جهانی» می‌گیرد و می‌گوید: «و جای زخم‌هایت را رو به عاشورا / رو به قبله / و جای زخم‌هایت را به گاوی که زمین روی شاخش» و این چنین سنت زخم بر زخم سرزمینش را که از عناصر سیاسی و مذهبی و خرافی ناشی شده، رو به دوربینی جهانی می‌گیرد.

علیرضا نوری با اینکه با بال‌های خیالش به مکان‌ها و زمان‌های دور می‌رود، همیشه در خانه می‌ماند و در زمانۀ خود سکنا می‌گزیند. «و دیروز ناصر حجازی را برای سومین بار در خاک کردند / و هیچ‌کس / هیچ‌کس به احترام حجازی تو را نبوسید.» ص ۹؛ «و تاریخ من پیک موتوری بود / که اسید می‌پاشید.» ص ۱۵؛ «تو وقتی به حسن روحانی رأی دادم، چند تار مویت سفید شدند.» ص ۱۷.

علیرضا نوری شاعری است که در شعرش حرف می‌زند، اما شعرش حرفی نیست، شعر او عمدتاً کنایی و استعاری است. او شاعری است که سرشت و ضمیر آدمی را می‌شناسد، آن عمق ناپیدا و نامکشوفش، زیرزمین ذهن را، از همین رو دست می‌برد آن را بیرون می‌کشد و پیش چشم ما رو می‌کند: «آنجا که هر آدمی چند سگ و گربه در خودش رها / رها دارد» ص ۱ «سگم را از درونم بیرون می‌کشم / می‌بندمش به چوب لباسی.» ص ۷۵.

از بین شاعران معاصر، علیرضا نوری در مجموعۀ «شهر» کم و بیش به زبان و شیوۀ روایت‌گری فروغ توجه دارد، او در کار/شعرش بندهایی را از شعر فروغ می‌آورد و در گست و بست با آن بندها، شعر می‌سراید. به‌رغم این تأثیرپذیری، او نگاه خاص خودش را دارد. نمونه‌هایی از گست و بست او با شعر فروغ را در این بندها می‌بینیم:

«و خاک / ای خاک… / کسی هست که چند انگشت به من قرض دهد آیا» ص ۱۷ «… صدای دود سیگار در فاصله رخوت‌ناک دو هم آغوشی فروغ را چگونه بنویسم.» ص ۶۰ «و این با پرندگانی که در گودی چشمان فروغ تخم گذاشتند فرق داشت» ص ۶۵ «حرف بزن / حرف بزن» ص ۶۵ «آدم گاهی دلش می‌خواهد زیپ شلوارش را پایین بکشد / گاهی دلش می‌خواهد برود به بعضی‌ها بگوید کثافت عوضی خفه شو» ص ۱۰۹ «ای صدای پشت گوشی.. ای صدای نحیف و دوست داشتنی…. ای صدای صدای صدا» ص ۸ «من از کجا می‌آیم» ص ۱۰.

از دیگر موارد قابل ذکر در شعر علیرضا نوری می‌توان به عنصر روایت و روایت‌گری اشاره کرد. در شعر علیرضا نوری روایت اغلب ساده شروع می‌شود اما ساده پیش نمی‌رود، بعد از چند بند، به ناگهان مخاطب به درون چاله‌های فضایی پرتاب می‌شود. (صدای بلندگو /  بیا دفتر / سلام آقا / تخم سگ شنیدم سر کلاس یه حرفایی می‌زنی / و من که تنها دوازده سالم بود / به رؤیای ناگزیر کلمه پی بردم / و دانستم آنچه کلمه با آدم می‌کند چنگیز نمی‌کند… آقا…» ص ۱۶

به مواردی که برشمردیم، می‌توان نگاه طنزآمیز شاعر را نیز افزود. علیرضا نوری شاعر ناآرامی است. او به هرجایی سرک می‌کشد، به هر قلمروی حتی از نوع ممنوعۀ آن: «که ای نفس مطمئن خالی شو» ص ۲۸ «آدم یک گزینه بیشتر نداشت. عضلاتش را سفت کرد و انقلاب کرد» ص ۳۲ «دست‌هایم فلسفه دستشویی است» ص ۳۸ «قلبم دستشویی عمومی است» ص ۴۰ «شاشیدم به آن شاخه گلی که شبلی پرت کرد / به آن سنگی که بر پیشانی حسنک فرود آمد» ص ۴۶

برای آشنایی نسبی با شعر شاعر بندهایی از کارهای او را با هم بخوانیم:

پیراهن تاریخ سرمایه است / پیراهن تاریخ اسارت از غارها تا برج‌های دوقلو است / پیراهن آدم دیگری است که یک نفر آن را می‌پوشد…/ چه چیز برجستگی‌های تن را خراب می‌کند / پیراهن / چه چیزی مرا از تو جدا می‌کند / پیراهن / صدای ضخیم انسان چه کم دارد / پیراهن… ص ۵

که گاوی در من می‌خواهد جهان را بخورد / ای گاو / ای گاو ول شده در روان من و امثال من تو شاهد باش ص ۹

تو در باران‌های رشت زیبایی / در برف‌های همدان زیباتر / تو در مولوی به شکل مردی حلول کردی / در حلاج به شکل جنون / تو در شعرهای من قبل از شراب زنی / قبل از آن صبح زنی / قبل از نمایشگاه تهران زنی / قبل از زیبایی زن همسایه زنی / قبل از پیشنهاد همکار جدیدم زنی / زنی که زیبایش را از من دریغ کرد و فرو رفت در مهی غلیظ… / شیراز را از تنت در می‌آورم / رشت را / همدان را از تنم در می‌آورم / و فرو می‌روم در مهی غلیظ ص ۱۰

چه شکوهی دارد مردی که اسم زنش شکوه باشد / چه شکوهی دارد چند روز زندان برای یک روشنفکر / قفس جدید پلنگ ایرانی لباس تیم ملی است یا مرتضی علی ص ۱۴

همدان همدان من / تو به درد ویرانی می‌خوری / و شعر فارسی / شعر فارسی همیشه تزریقی بود / کسی هست که چند انگشت دهد به من آیا / آیا به مادرم بگویم وقتی سینه‌اش را می‌بریدند به چه فکر می‌کردم / بگویم من فارغ‌التحصیل میدان بودم / در همین میدان به آن دختر کرد گفتم: خوش هاتی بان چو / و او با لباس نارنجی در میدان فرو رفت و رفت / و او با همان لهجه‌ی کردی گفت / دله که م ص ۱۶

چه زود جهان به ساعت نه رسید / و کارگرهای شهرداری جنازه‌های ما و کشتگان اندام را از سطح خیابان با خاک‌انداز جمع کردند و در بیابان‌های رباط کریم سوزانده شدیم ص ۲۸

پوستم را کنار می‌زنم / سگی دار کشیده بیرون می‌پرد / سگی سیاه ص ۳۷

۱۶۰ میلیون دست از فارسی طلبکارم ص ۳۹

کسی هست آیا مرا به زنانگی زن / به زنانگی زمین / به زنانگی قبایل سرخ پوست دعوت کند / کسی هست که صدایش را / صدایش را / در تاریخ / در تاریخ جا نگذاشته باشد / کسی هست که چون شاخ تر به رقص آید / کسی هست که دست‌هایش دست‌های دیه گو آرماندو مارادونا باشد / کسی هست که دست‌های شبلی را وقتی که گل پرت کرد شعر کرده باشد… من شاعر قبل از کلمه بودم ص ۴۹

به هر زخمی بتادین نمی‌زنند / به بعضی زخم‌ها زنگ می‌زنند / به بعضی زخم‌ها سر می‌زنند / بعضی زخم‌ها هم آدم را هدایت می‌کنند ص ۵۱

کسی که طناب را به گردن باقر مزدفینه‌ای می‌انداخت با وضو بود / کسی که جای شلاق را بر گرده‌ی حلاج می‌دید عارف بود ص ۵۴

تو زن بودی / با تنی که هر ماه عادت داشت / چند قطره سبک تر باشد / تر / … / اول در دانشگاه دیدمت / نه / در تهران اولین قرارمان بود / تو از شعر سپید نبودی سفیدتر / بودی زنی با قدی معمولی و چند کیلو اضافه وزن/ رگ‌های زیر گلویت بود عمیق‌ترین جای تو / رگ‌های زیر گلویت را نمی‌شود اصلاح کرد/ رگ‌های زیر گلویت را نمی‌شود به بند انداخت/ رگ‌های زیر گلویت را نمی‌شود تتو کرد ص ۶۴

از آنکه خیلی آهسته حرف می‌زند می‌ترسم / از آنکه اصلاً حرف نمی‌زند می‌ترسم / از نزدیک بیشتر از دور می‌ترسم از قلبم بیشتر از کلیه‌ام می‌ترسم از همدان بیشتر از تهران می‌ترسم/ از توهم می‌ترسم ص ۸۰

مرا به نام دهانم صدا کن/ مرا که عاشقم هنوز… / دهان مرا به آتش کشیدند / در دهان من خیلی‌ها سوختند / همشهری دیوانه‌ام عین القضات / در دهان من یقه‌ی ابلیس را گرفت ص ۱۰۱.

ادبیات اقلیت / ۱۶ بهمن ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا