ادبیات اقلیت ـ معرفی کتاب ساندویچ برای حیدر نعمتزاده نوشتۀ منصور علیمرادی:
“در این کتاب نه خبری از اشباح ترسناک و دیو تکشاخ هست و نه اثری از جن و پری و اسب بالدار، ولی داستان «عَلو» و «داوود» شما را از خنده رودهبُر میکند. این دو نوجوان عاشق دوچرخهسواری هستند، همینطور عاشق ساندویچ. اما نه دوچرخهسواری بلدند، نه پولی برای خریدن ساندویچ دارند. زنگ تفریح که میشود، دزدکی دوچرخۀ «امیرو»، بچهشرّ کلاس را برمیدارند و میزنند به چاک، باید «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» را بخوانید تا ببینید که علو چه پدیدهای است…”
انتشارات هوپا به تازگی کتاب “ساندویچ برای حیدر نعمتزاده” نوشتۀ منصور علیمرادی را برای نوجوانان ۱۱ تا ۱۶ سال منتشر کرده است.
این کتاب در فضای مناطق جنوبی کشور روایتگر یک داستان ماجراجویانهی بسیار خنده دار است که حتی بزرگترها هم با خواندن آن سرگرم میشوند. داستان در مورد دو نوجوان عشایری شیطون و بازیگوش و عشق دوچرخه است که دست به ماجراجویی های جذابی در شهری کوچک میزنند.
منصور علیمرادی، نویسنده ی این کتاب از نویسندگان، پژوهشگران و شاعران نام آشنا است که اصالتا کرمانی است، پیش از این در حوزه ی داستان آثار موفقی همچون “تاریک ماه” در نشر روزنه، “زیبای هلیل” و “نام دیگرش باد است سینیور” در نشر نون، از او منتشر شده است. علاوه بر کتاب هایی در حوزه ی شعر و داستان، آثار پژوهشی معتبری همچون: افسانه های مردمان حوزه هلیل رود، فرهنگ بزرگ ضرب المثل ها، لیکوهای رودبار جنوب، اشعار و ترانه های شفاهی مردم جنوب از او منتشر شده است که تا کنون جوایز بسیاری را از جشنواره های معتبر کشوری در سه حوزه ی داستان، شعر و پژوهش در فرهنگ عامه از آن خود کرده است.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
«روز چهارم بود که عبدلو گفت: «هر کسی که میخواهد دوچرخه سوار شود، برود یک بال کُرکوپشم یا یک کاسه کشک بیاورد.» گفتیم: «عبدل آقا از کجا بیاوریم آخر؟» گفت: «از خانههایتان بگیرید.»
از مدرسه که تعطیل شدیم، من بهدو رفتم به خانه، ننهام پشت دار قالی نشسته بود و قالی میبافت. گفتم: «سلام ننه!»
سرش را از روی قالی آورد بالا و با تعجب نگاهم کرد. انگار جن دیده باشد. پرسید: «معلمت یادت داده سلام کنی؟» گفتم: «چرا؟» گفت: «تو اهل سلام کردن نبودی، باتربیت شدی! باریکلاه داوود!» گفتم: «هر روز که از مدرسه بیایم، سلام میکنم.» گفت: «تو نمیخواهد که سلام کنی، مشقهایت را بنویس هر روز معلمت عصبانی نشود و بیاید پیش من به شکایت.»
گفتم: «نه، نه، ننه! من اینقدر دارد درسم خوب میشود که نگو، اینقدر معلم از هوش من تعریف میکند که بچههای دیگر همه حسودی میشوند.» ننهام گفت: «تو؟»
گفتم: «هاه! من.»
گفت: «باریکلاه.»
گفتم: «کاری چیزی داری تا برایت انجام بدهم.»
ننهام همینطور بِر و بِر نگاهم کرد. گفتم: «میخواهی امروز بیایم درِ آغل، سر گوسفندها را بگیرم تا تو بدوشی؟»
همینوطر نگاهم میکرد، عین برقگرفتهها.
گفتم: «اصلاً میخواهم بروم برایت از سرِ چشمه آب بیاورم.»
گفت: «تا دیروز که کسرِ شأنت میشد، میگفتی آب آوردن کار زنها و دخترهاست.»
گفتم: «ای ننه! در مدرسه به آدم یک چیزهایی یاد میدهند، یک چیزهایی یاد میدهند که کلاً فکر آدم عوضِ عوض میشود. تو که مدرسه نرفتهای.» گفت: «یعنی تو الان عوض شدهای؟»
نشر هوپا “ساندویچ برای حیدر نعمتزاده” نوشتۀ منصور علیمرادی را برای نخستین بار در سال ۱۳۹۶ در ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۱۲۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
ادبیات اقلیت / ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
آخرین دیدگاه ها