نگاهی به مجموعه شعر “از خنده مردن” سرودۀ علی‌رضا پورمسلمی Reviewed by Momizat on . به‌تازگی، در چند سال اخیر شاید، در خواندن کتاب‌های شعر و داستان، رفتاری بی‌قاعده رسم شده، بدین منوال: اگر مدتی، مثلاً شش ماه یا یک سال، از چاپ کتابی گذشته و نخو به‌تازگی، در چند سال اخیر شاید، در خواندن کتاب‌های شعر و داستان، رفتاری بی‌قاعده رسم شده، بدین منوال: اگر مدتی، مثلاً شش ماه یا یک سال، از چاپ کتابی گذشته و نخو Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » نگاهی به مجموعه شعر “از خنده مردن” سرودۀ علی‌رضا پورمسلمی

نگاهی به مجموعه شعر “از خنده مردن” سرودۀ علی‌رضا پورمسلمی

یادداشتی از مرتضی پرورش
نگاهی به مجموعه شعر “از خنده مردن” سرودۀ علی‌رضا پورمسلمی

به‌تازگی، در چند سال اخیر شاید، در خواندن کتاب‌های شعر و داستان، رفتاری بی‌قاعده رسم شده، بدین منوال: اگر مدتی، مثلاً شش ماه یا یک سال، از چاپ کتابی گذشته و نخوانده‌ای‌ش، دیگر به خواندنش نمی‌ارزد؛ منتظر تازه‌چاپ‌ها باش که از قافله عقب نمانی. نمی‌دانم دلیلش چیست. نشستِ سخن در ذهن و قلب نیازمند زمانی است و صاحب‌سخن طبیعتاً باید منتظر باشد بازخورد مستمعان را پس از گذر این زمانِ معقول ببیند. چه کتاب‌ها که بعد از اندی یا دهه‌ای بر سر زبان افتادند؛ از کلاسیک‌ها بگذریم که برخی سده‌ای یا گاه دو سده در انتظار صدرنشینی بوده‌اند. این‌جا اما کتاب شش‌ماهه را بیات می‌شمارند: «تازه چه داری؟»

این رفتار و احساس انگار به خالقان آثار هم سرایت کرده. اگر بعد از شش ماه بازخورد نبینند، سَرمی‌خورند یا دست می‌جُنبانند کار بعدی را آماده چاپ کنند، تا اصطلاحاً «اسمشان از نقشه خط نخورد». و بدا به حال نویسنده و شاعری که اهل فتورات و موج‌سواری و نان‌قرض‌دادن و آویزان‌شدن نباشد!

خوانندۀ متخصص و منتقدِ پیگیر هم به‌همین‌ترتیب، نقد و نظر و تحلیلش را اگر «سرِ وقت» نفرستد، دیگر رویش نمی‌شود با دفتر روزنامه و مجله تماس بگیرد، چون حدس می‌زند که خواهد شنید: «تازه چه داری؟» روزنامه‌ها برفرض که نامۀ روز را منتشر کنند، اما مجلات چه؟ مگر قرار نبود آرشیو شوند و محل مراجعه!

این وضعیت «ویژگیِ زمانه» و «روند طبیعی» و «تفاوت تاریخی ما و آن‌ها» و… نیست، مشخصاً بیماری است.

از خنده مردن / علیرضا پورمسلمی / انتشارات نیلوفر / چاپ اول: بهار 1395

از خنده مردن / علیرضا پورمسلمی / انتشارات نیلوفر / چاپ اول: بهار ۱۳۹۵

مجموعه‌شعر “از خنده مردن” دومین کتاب علی‌رضا پورمسلمی و نخستین مجموعه‌شعرش، سال ۱۳۹۳ به انتشارات نیلوفر رفت و سال ۱۳۹۵ چاپ شد. الان ۱۳۹۶ است و دیگر باید «خوانده» باشیمش، یعنی تازه باید در تنور ذهنمان پخته ‌باشیمش، نه‌این‌که در قفسۀ کتاب‌خانه‌هامان بیات شده ‌باشد.

***

“از خنده مردن” را باید از چپ به راست خواند، اگر بخواهیم شعر پورمسلمی را، دست‌کم در دو برهۀ زمانی‌اش، به‌ترتیب تاریخی بخوانیم. شاعر این موضوع را در یادداشت آغاز کتاب هم تأکید کرده، که شعرهای دفتر اول، «کمی آب روان»، را بعد از شعرهای دفتر دوم، یعنی «دو ساعت قبل از آغاز جهان»، سروده ‌است.

پورمسلمی اصولاً شاعری است در حرکت از چپ به راست؛ چه به‌خاطر ریاضی‌دان‌ بودنش، که سال‌هاست بر تخته دانشگاه اعداد را از چپ می‌نویسد، چه به‌خاطر سیر نگاهش به جهان، که از فریادهای اجتماعی و تب‌وتاب‌های فرمی و شوروشوق شکستن و بستن نحو، به محافظه‌کاری و میل به آرامش و لم‌دادن بر راحتی و نگاه‌کردن از پنجره «خانه» می‌رسد. در شعرهای نخستش، در سمت چپ، جوان سوداییِ بیرون از خانه است و در شعرهای اخیرش، در سمت راست، میان‌سال محافظه‌کاری است درون خانه. و این چپ و راست بودن لزوماً معنای سیاسی ندارد، اما روی‌کردِ رفتاری چرا.

و چنین است که «خانه» واژه‌ای کلیدی در شعر پورمسلمی است. بسامد مشخص این واژه در کتاب و اطلاع بالای آن در سطرهای حاملش نیز اطمینانم می‌دهد که در تکیه بر «خانه» برخطا نبوده‌ام.

در این نوشته، هرگاه «شعرهای نخستین» و «شعرهای اخیر» گفته‌ام، مرادم زمان سرایش‌شان است و نه ترتیب چاپشان در کتاب.

پورمسلمی نوشتن شعرهای جدی‌اش را در دهۀ هفتاد شروع کرد. شعرهای نخستینش در کتاب، گزیده‌ای نسبتاً خوب از بسیار شعرهای تجربه‌گرایانۀ آن دوران است. هرچند آن‌هنگام از تأثیرات جو غالب زمان برکنار نبود و آوانگاردیسمِ حتی گاه بی‌دروپیکر شعر پست‌مدرن و فلان‌وبهمان را هم برمی‌تافت، اما نمونه‌هایی که عرضه کرد، بی‌دروپیکر و موج‌سوارانه نبود، هرچند آوانگارد بود و گاه در فرم و تصویر می‌توانست نمونه باشد. این شعرها در زمان خودشان طبع نشدند، اما هنوز هم حلاوت و انگیزش بالایشان را حفظ کرده‌اند.

  • ما باید از این خاک چیزی نصیبمان شود یا نه؟/ گفتند اگر زمین را بکَنید به نفت می‌رسید/ و زمین را کَنده‌بودند و به گورهای دسته‌جمعی رسیده بودند (صبح دولت، ۵۵)
  • صدای مهیبی در اتاقم پیچیده‌بود/ صدای جوانه یک گیاه/ که ناخواسته بر گردوخاک کتاب‌هایم رشد می‌کرد (همان، ۵۹)
  • سنگ‌ریزه‌ای افتاده کنار قبر حاج عزیزالله پورمسلمی/ و با لبه تیزش فضا را تقسیم می‌کند (سبک‌باران، ۶۷)
  • راز روز را به تو گفتم/ دل‌تنگی‌های غروب را به تو گفتم/ و گفتم/ و خواستم ببوسمت که برف بارید/ شبی که ایدز داشت/ و از روزنه‌هایش نمی‌شد به سلامت گذشت (شب سرخ، ۷۱)
  • پنداشته بودی عاشق در فصل‌های سرد بی‌صدایی خواهد مرد؟/ پنداشته بودی که گرگ/ از زوزه‌های خود وقت پرکشیدن لک‌لک/ دست می‌کشد؟/ نه اما نه!/ این برف سرخ خندان/ خاک گور تمام مردگان تاریخ را هم با خود می‌برد/ گلویم درد می‌کند/ گلویم گورستان است (برف، ۷۴-۷۵)
  • ما رقصنده دور فیل‌ایم/ چرخنده زیر باران/ وقتی که با لب‌های کوچکمان می‌گوییم:/ «گُه»/ آن‌ها با گوش‌های بزرگشان می‌شنوند:/ «دوستت دارم»/ ما سرخ می‌شویم/ باران می‌زند روی فیل (حفاظت از محیط‌زیست، ۷۶-۷۷)
  • آفریدنت بر شروط جهان می‌افزود/ افزودمت/ به‌شرط تپش‌های قلب گنجشک زیر چنگال‌های شاهین (آفریدن معشوق، ۷۹)
  • دیگر تمام شد/ / من حکومت هر فصل را با دست تو نشانده‌ام/ و دیگر برایم مهم نیست/ آدم‌های این عصر با چه ترکیبی عاشق می‌شوند/ / چای را/ و رنگ را/ و شکوفه‌های سیب را/ برای تو می‌خواهم/ که از روبه‌روی من هم ایستاده‌تری/ / بگو بخندد باز/ آناهیتا! (آناهیتا، ۸۹)
  • این دنیای دل‌انگیز ماست/ تمامش برای تسکین ماست/ ببین هواپیماها چه عاشقانه به آغوش گرم برج‌ها می‌روند/ و سران سیاست چه محتاطانه به آغوش زن‌هاشان (۱۱، ۹۱)

این قطعه‌ها که به‌تورق و بدون تقسیم‌بندیِ خاصی انتخاب شده‌اند، شاید تا حدی بتوانند جسارت شاعر بیست‌ساله را نشان دهند: جسارت در نگاه به اطراف، طرح تصویرهای امضادار، خلق معنا در دایره وسیعی از واژگان، بی‌محابا حرف‌زدن و خلق فرم‌های خاص. اگر شعرها را کامل خوانده‌اید، دیده‌اید که شاعر بدون ترس به ایجاد فرم‌های مبرز در شعر دست می‌زند و برای خواندن شعر طرح‌ونقشه دارد، حالا چه با تکرار سطری خاص، چه با جابه‌جا و جانشین‌کردن اجزای ترکیب‌ها و تشبیه‌ها، چه با بندبندکردنِ شعر و… . بماند که حساسیت شاعر در بلندخوانی و نحوه پیوند صوتی بندهای شعر، واریاسیون موسیقایی پرتحرکی ایجاد می‌کند که لحن خطابه‌وار و شیطنت‌دار اغلب شعرهای بلند را هم قوت می‌بخشد.

موارد بالا، با قید سطح کیفیت، ویژگی اغلب شعرهایی هستند که در دهه هفتاد شعر سطحِ متوسط به بالا تا شعر خوب تلقی می‌شد. قالب‌های نسبتاً بلند و چندصفحه‌ای، لحن خطابه‌وار، محتوای اعتراضی و تاحدی پرخاش‌گونه، تکیه بر تداعی مفاهیم و تصاویر برای امتداد شعر، استفاده بدیع از تشبیهات و استعارات که محتوا را از اجتماعیات به سمت رمزها و کنایات سیاسی و از آنجا به آغوش دل‌پسند معشوق می‌کشاند و شور و حرارت در مخاطبان جوان شعر برمی‌انگیخت، به‌اضافه کمی کنترل و تجربه در ویرایش و البته شاید شناخت صحیح زمان و مکانِ ارائه اثر و استخدام کانال‌های لازم، که البته مذموم نیست و گاهی نشان از هوشمندیِ هنرمند دارد، می‌توانست موجب دیده‌شدن، خوانده‌شدن، اشتهار و کسب محبوبیت شود. اما علیرضا پورمسلمی این مسیر را رها کرد، بااینکه تازه داشت در شناخت گوشه‌وکنارش تبحر می‌یافت؛ شاهد بر این مدعا البته شعرهای اخیر است.

شعرهای دفتر اول، «کمی آب روان»، یعنی شعرهای اخیرش، دیگر عصیان ندارند. از عشق بی‌پروا و فریادشده در خیابان بی‌خبرند. سیاسی و قهرمان‌وار نیستند. از پیچش‌های آرایه و تشبیه‌های آن‌چنانی و استعارات خلاقانه و دریادماندنی خالی‌اند. درنتیجه، به سمت سادگی می‌روند و به‌همین‌خاطر، در محل خطرند: کشف نقاط نادیده هستی یا افتادن به دام ساده‌انگاری. این شعرها واقعاً بر لبه راه می‌روند. برخی سر شوق می‌آردت و از تعدادی هم زود رد می‌شوی. برخی را هم نمی‌دانی دوست داری یا نه، تردید ایجاد می‌کنند؛ دوباره برمی‌گردی و می‌خوانی‌شان. درواقع، تمام شعرهای این کتاب را باید برگردی و دوباره بخوانی تا تکلیفت با شعر و شاعر روشن شود.

من برآنم که پورمسلمی با ادامه‌ندادن به آن سیاق پرحرارت و مخاطب‌پسند و بیرونی که احتمالاً هنوز هم شعر محبوب ماست و دوست داریم بشنویمش و بلندخوانی‌اش کنیم و زمزمه‌اش کنیم، و رفتن به درون «خانه» شعر و لمس شعر از درون واژه‌ها و لمس شعر از درون اشیا و لمس شعر از درون آدم‌ها، شجاعت به‌خرج داده‌است. آن محافظه‌کاری که در آغاز گفتم، از سر ریا و ترس و دورشدن از انرژی‌های اوان جوانی نیست، به‌نظرم محافظه‌کاری اصیلی است که ناشی از خِرد سنّ است و میل به دوری از هیاهو.

چند روز است که می‌بینمش/ از پنجره/ گنجشک خاکستری‌ام را/ بر برف‌ها و شاخه‌ها/ ارتباط من است با حیات خانه/ و فردا/ با چند گنجشک دیگر خواهد آمد/ البته هرگز مطمئن نیستم/ که این/ همان گنجشک دیروز است. (این‌همانی، ۱۱)

محدودکردن دایرۀ واژگانی، محدودکردن بازی با کلمات در حد تصحیف حیات/حیاط، کاستن از موسیقیِ متن تا حد نزدیکی به تراز نثر، نشستن در روزمرّگی و در پایان این‌همه، حضور قاطع و بلافاصله اندیشه، و تردید مخاطبی که بعد از آن شعرهای سیاسی-عاشقانه و دل‌نشین و ارضاکننده، ناگهان در برابر چنین متنی می‌نشیند که آیا اصلاً شعر خوانده یا نه، خطر بزرگی است که پورمسلمی به آن دست یازیده‌است.

با توام پرنده پایانی/ تو که چشم‌های گردت را می‌گردانی/ دنبال خانه/ دانه/ دنبال نانی/ دست‌هایم را باز می‌کنم/ بعد جیب پیراهنم را/ -همان که کنار قلبم سیگارهایم را نگه می‌دارد-/ باز/ تا بیایی/ بنشینی/ بخوانی/ با توام که بال‌هایت را روی الیاف خواب‌های ما می‌تکانی/ کجاست آرامشی که در پرنده‌بودن توست؟ (پرندۀ پایانی، ۳۸)

پرداختن به این «خانه»نشینی مجال بزرگ و وسیع می‌طلبد. سعی می‌کنم پرسش‌هایی برای خود طرح کنم تا ببینم کجا و از که جواب می‌گیرم.

خانه، در شعرهای اخیر پورمسلمی، چندان قرابتی با خانه‌های ادب فارسی ندارد. نه، غزالی و مولانا و حافظ‌وار، رمزی از دل انسانِ عارف است و نه استعاره دنیای فانی یا خلد برین. نه نماد جامعه دچار قحطِ فرهنگیِ ایرانی نیما است و نه نماد جامعه دچار گم‌گشتگیِ هویتیِ تهرانی فروغ. خانه برج‌عاج شاملو هم نیست که در آن، خسته از سروکله‌زدن با مردمی که نمی‌خواهند شاعر/قهرمان نجاتشان دهد، سر بر دامن معشوق بگذارد و بی‌نیازی‌اش را از خلق به‌رخ بکشد؛ و نه خانه منزّه سهراب که درختی و کاه‌گلی و پرنور، به خلسه‌های انفرادی ببردش. حتی خود-خانه روانکاوانه هدایت هم نیست که مدام نگران بازماندن درش باشد. به‌گمانم، خانه در شعر پورمسلمی می‌رود که مفهومی حقیقی و گاهی واقعی به‌خود بگیرد: مکانِ «بودنِ» انسان در مفهوم وجودشناختی‌اش. اما انسانِ باشنده این خانه هنوز در حال رسم مختصات است تا فضای بودن خود را بسازد. شاید چون چندان به این در-خانه-بودن خودآگاه نیست. یعنی فکر نمی‌کنم که شاعر-انسان درون یا حتی برونِ شعرها آگاهانه چینشی از شعرهای خانه‌دار را در این کتاب ارائه کرده‌باشد. اما ساختار کتاب بر این بنا شده‌است.

طرح جلد نقاشی‌ای است از بابک روشنی‌نژاد. قاب بسته‌ای از در یخچالی دولتّه‌ای که کاغذ یادداشتی را به سینه‌اش چسبانده‌اند:

آناهیتا من رفتم سراغ بابک زود برمی‌گردم-

از این یخچال که کعبۀ کوچک خانه‌های ماست و آن ناچاریِ رفتن و التهابِ برگشتنی که در «… من رفتم… زود برمی‌گردم» نهاده است -«خانه همان است که به آن بازمی‌گردیم»- تا پیشانی‌نوشتِ مجموعه که بیتی از مولاناست:

روشن است آن خانه گویی، آنِ کیست      ما غلام خانه‌های روشنیم

و تقدیم‌نامچه کتاب:

برای مازیار و آنا که روشنایی خانه‌اند.

تا بیست شعر از دفتر اول که یا واژه خانه یا فضای خانگی دارند، همه و همه این تأکیدهای مکرّر، ناخواسته منظری فراروی خواننده می‌گشاید که در خواندن شعرها گزیری از آن نیست. شاعر درون این خانه است که گرسنه می‌شود، فیلم می‌بیند، وسایل را تعمیر می‌کند، ظروف را تمیز می‌کند، سر در کتاب فرومی‌برد، عشق می‌ورزد، بی‌خوابی می‌کشد، بهت می‌کند، عزاداری می‌کند، مهمانی می‌دهد، و هم‌زمان با همه این‌ها «می‌باشد»: من سکونت کرده‌ام، پس هستم.

شاعر نه‌تنها اندیشیدن در وجود خود را منوط به حضور و اندیشیدن در خانه کرده، بلکه ما را هم می‌خواند که با او هم‌داستان شویم:

خانه خداست/ وقتی که بی‌خیال/ لم داده‌ای روی راحتی/ و چوپان اشیاء اتاقتی/…

او هنوز لحنِ آمرانه و خطابه‌وار و کتاب‌مقدسی شعرهای نخستینش را دارد:

… برخیز! / از غار این اتاق/ تلفن را بردار!

اما این برخاستن در جهت بیرون رفتن و بازگشت دوباره به خیابان نیست، بلکه دعوت دیگران به خانه و «باشیدن» در حقیقت خانه است:

… مهمان‌ها را به خانه بخوان!/ و برایشان بگو:/ با یاد خانه است/ اگر که دل‌ها/ بعد از کار و/ دود و/ ازدحام هر روز/ آرام می‌گیرند. (خانه‌خدا، ۱۲)

گذر از خیابان بلندِ شلوغ به خانۀ کوچکِ خلوت، با خود، گذر از شعرهای بلند با واژگان متنوع و آرایه‌های متکثر به شعرهای کوتاه با دایره واژگان محدود و عاری از آرایه‌های پررنگ را به‌همراه دارد. شاعر در هر دو مرحله در پیِ کشف خود است، اما اختصار را به ازدحام ترجیح می‌دهد. گویی تیغ اُکام را دردست گرفته و هم‌چنان که متن را در معنا و مصداق از اضافات می‌تراشد، فرم و ظاهر کلام را نیز می‌پیراید و شعری مینی‌مال پیشِ‌رو می‌نهد. چرا که اگر برای رسیدن به مقصودی، دو امکان در دست‌رس است که یکی ساده‌تر و کم‌پیرایه‌تر است، بی‌گمان امکان صحیح‌تر هم همان است.

هرچند شعر پورمسلمی از آن‌دست شعرها نیست که پس از مشتی غوغای فلسفی برآمده باشد و برای تحلیلش به ازحفظ‌داشتن نظریات فیلسوفان مدرن و پست‌مدرن نیاز باشد -آن‌طورِ مضحکی که رسم شده‌بود و هنوز هم خیلی‌ها خوششان می‌آید-، اما نمی‌توانیم شباهت این سیر را با سیر اندیشه هایدگر، و اتفاقاً هایدگر متأخر، کتمان کنیم. نگاه شاعر به خانه با تلقیِ هایدگر از مفهوم خانه و سکونت بسیار نزدیک است. هم‌چنان‌که اتفاقاً روی‌کرد شاعر در شعرهای اخیرش، که در بندهای پیشین برخی ویژگی‌هایش را گفتم، با تعریف هایدگر از تکنولوژی مدرن تناسب دارد. به‌کارگیری، یا بهتر، به‌کارگماری انواع و اقسام واژه‌ها و آرایه‌ها و تصاویر و لحن‌ها و موسیقی‌های کلام و محتواها و مضمون‌ها که از سنتِ ادبی و گفتمانِ روز استخراج کرده‌ایم، توسط تکنیک‌های شاعرانه، بی‌شباهت به بحث تولید و ذخیره دارایی‌های زمین به‌دست انسان مدرن نیست. انسانی که خود را مرکز هستی دانسته، گمان می‌دارد زمین و طبیعتْ منبع لایزالی از ماده هستند که برای آسایش دراختیارش گذاشته‌اند. مصرف بی‌رویه مواد اولیه، صرفِ داشتن تکنیک استفاده، ازدست‌دادن جایگاه حقیقی خود در مناسبات هستی را درپی خواهدداشت. شخم‌زدن بی‌رویۀ کلمات و مفاهیم البته ممکن است برای خوانندۀ عامی لذت‌بخش و شگفتی‌آور باشد، هم‌چنان‌که فوران هرروزۀ تکنولوژی کافه خلق جهان را آسایش و لذت می‌دهد، اما تکنولوژی افسارگسیخته زمین و طبیعت را مصرف می‌کند و نوشتار بی‌اندام و بی‌ساختار و خودسر نیز شعر را کم‌کم می‌فرساید. هرکس باید سامان خویش را بشناسد و مختصات جایگاه خود را در نمودار زمین و زبان تعریف کند.

حرکت شاعر از چپ خیابانی به راست خانه‌نشین، و کاوشی که برای کشف و استخراج مفهوم ناب‌تری از شعر در زندگی، روزمرگی، اشیای پیرامون، عادات و دیگر متعلقات «خانه» می‌کند، چرا و چگونه «شجاعت خردمندانه محافظه‌کار اصیل» است؟ و آیا اصلاً هست؟ می‌توانیم در این‌باره گفت‌وگو کنیم.

«چپ» را زیاد به‌کار بردم، حیفم می‌آید از یکی از متعلقات چپ هم استفاده نکنم: شاید “از خنده ‌مردن” کارنامه دو برهه ویژه از زندگی ادبی پورمسلمی باشد و ما بعد از این، در کتاب‌های او، دیگر شعرهایی از این دوران نبینیم. آن‌ها که این روزها آخرین شعرهای چاپ‌نشده شاعر را از زبان خودش شنیده‌اند، با روی‌کردی عمیقاً ساختاری مواجه‌اند که می‌تواند صورت اعتلایافته دو روی‌کرد مذکور در یک بافت ترکیبی باشد. بی‌آنکه بخواهم نگاهی تقلیلی و ساده‌انگارانه به شعر پورمسلمی داشته‌باشم، اما می‌توانم با کمی تسامح دو دوره سرایش او را چونان تز و آنتی‌تز ببینم که در دو جهت مختلف درحرکت‌اند. شعرهایی که در آینده نزدیک از پورمسلمی خواهیم خواند، سنتز این دو جریان خواهد بود، اما پرونده تز و آنتی‌تز هنوز مفتوح است و نیاز به تحلیل دارد.

تأکید کنم که پورمسلمی چپ نیست، هرچند چپ‌دست چرا.

مرتضی پرورش- تابستان ۹۶

ادبیات اقلیت / ۱۶ شهریور ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا