دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند / رضا وحیدزاده Reviewed by Momizat on . دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند رضا وحیدزاده دخیل هفتم، نوشتهٔ محمد رودگر داستانی است عجیب و متهوارنه دربارهٔ عشق. کتابی است دربارهٔ دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند رضا وحیدزاده دخیل هفتم، نوشتهٔ محمد رودگر داستانی است عجیب و متهوارنه دربارهٔ عشق. کتابی است دربارهٔ Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند / رضا وحیدزاده

دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند / رضا وحیدزاده

دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند / رضا وحیدزاده

دخیل هفتم، کتابی برای آنان که محتاج پناه بردن و غرق شدن‌اند

رضا وحیدزاده

دخیل هفتم، نوشتهٔ محمد رودگر داستانی است عجیب و متهوارنه دربارهٔ عشق. کتابی است دربارهٔ پناه بردن و پناهنده شدن؛ چونان که روش مؤمنان است در هر کیش و آیین. در فرهنگ معین در تعریف کلمهٔ دخیل آمده است: «بیگانه‌ای که وارد قومی شود و به آنان مُنتسب شود». به گفتهٔ معین «پناهنده» یکی دیگر از معانی این کلمه است. البته معین دربارهٔ تعداد آن‌ها چیزی نگفته و روشن نساخته که اگر کسی شش بار این مسیر را طی کند، نتیجهٔ هفتمین دخیل او چه خواهد بود یا چه اثراتی خواهد داشت؟ «دخیل هفتم» تلاش بی‌باکانه‌ای است برای در میان گذاشتن همین راز هولناک با مخاطب.

داستان از سفر یک نویسندهٔ پا به سن گذاشته اما تازه‌کار به کرج آغاز می‌شود؛ نویسنده‌ای که نه می‌توان او را نوقلم دانست نه پیشکسوت. کسی که تازه در دوران بازنشستگی می‌خواهد به زور رکوردر و کتاب عناصر داستان و کارگاه‌های نویسندگی به خاطرات خود رنگ خیال بزند. یک انسان به غایت معمولی با دغدغه‌هایی از سر شکم‌سیری و روزمرگی. ناگهان در میانهٔ سفر با مسافری آشنا می‌شود که او را و البته مخاطب را بی‌امان به جهان شگفت و عجیبی پرتاب می‌کند که نشانه‌ای از آن در آن مقدمهٔ معمولی و حوصله‌سوز دیده نمی‌شد. از این زمان به بعد داستان چنان راه و بیراهه‌های خیال را با شتاب و بی‌ملاحظه درمی‌نوردد که گاهی زبان ناگزیر از ارتفاع گرفتن می‌شود. زبان داستان در این اثر در لحظه‌های بسیاری زبان داستان‌گویی نیست؛ زبان شعر است. زبان معلق‌زنی میان جهان اجمال و تفصیل است. زبانی است که بیشتر باید روایتگر رازهای مگوی عالم اجمال باشد تا شرح عیان و بازنمایندهٔ جهان بیرونی. به این تعبیرها توجه کنید:

«باید از خیابان‌هایی که توش جابجا دست‌انداز درست کرده‌اند و مردم را دست می‌اندازند ترسید» و «آن هم کنار رودخانه‌ای تشنه‌تر از سراب که خشکسالی زیرابش را زده، حتی نمی‌تواند ماهی‌هایش را سیراب کند. درونش سال دوازده ماه، آب از آب تکان نمی‌خورد. یک وقت هم به غیرتت می‌آید چنان سِیلی به راه می‌اندازد که سر تمام پل‌های شهر را می‌کند زیرِ آب.» یا به ایهام تبادر و تداعی معانی در این عبارت: «از گلمیخ‌های درازهٔ چوبی و قدیمی‌مان هم نگفته بودم که یکی‌شان کج بود. اگر می‌گفتم لابد می‌پرسید: در و دیوار چه ربطی دارد به تو و فاطمه؟» این لحن در فصل‌های روایت از فاطمه جلوهٔ پررنگ‌تری می‌یابد، این عبارت را ببینید:

«بهترین ساعتی که هدیه گرفته‌ام همان ساعتی است که او را بهم هدیه داد»، «دیدم نفسم بالا نمی‌آید. قلبم دیوانه شده بود و محکم خودش را می‌کوبید به سینه. همین‌که پا گذاشتی به اتاقک محقر، گل‌های قالی جان گرفتند و عطرشان پیچید. با دیدن مادرم بند دلت را آب دادی و دیوانه‌ام کرد. اشک آمد و عشق آمد…»، «و تماشام را در نیمرخت غرق کردی.»، «تندی ازم رو گرفتی و نگاهم بی‌خانمان شد»، «عطر حرم بین ما لمبر می‌خورد و دود عود از کنار ضریح به هوا می‌رفت و او می‌نشست کنار حجرهٔ پروین و…»، «سلولم برای برپایی چنین ضیافت شاهانه‌ای زیادی تاریک بود، واژه‌ها فانوس به دست از دهانم بیرون می‌آمدند.»، «پدرم با قطره‌های باران تسبیح می‌انداخت و می‌رفت به مسجد. ابرهای سیاه خودشان را غربال می‌کردند و من اشک‌هام را جلوی پای باران قربانی می‌کردم.»، «فاطمه رفت و نگاهم به چشمم برنگشت»، «روز روی پاشنه‌اش می‌چرخد و حتی صدای لولاهای زنگ‌زدهٔ دنیا را می‌شنوم»، «مادرم مدام می‌آمد پیشم می‌نشست و اشک‌هاش را باهام درمیان می‌گذاشت.»، «لبخندش در اشک شوقم آبتنی می‌کرد تا وقتی که نگاهم ته کشید» و «وصیت می‌کنم برای قبرم سنگ تمام بگذارند»

شاعرانگی‌های نویسنده تنها منحصر در زبان نیست. درست‌تر اگر بخواهم بگویم اساساً زبان در شعر اصل نیست. زبان شاعرانه عوارض تکانه‌های شعر است و شعر تجسد جان‌به‌لب رسیدن‌های کسی که از پس پرده‌ها رازهایی را دیده و عزم افشاگری دارد. جَوَلان روایت میان موقعیت‌ها و فضاهای گوناگون یکی دیگر از جلوه‌های شاعرانگی‌های نویسنده است. نویسنده در این کتاب بی‌پرهیز و مصلحت‌اندیشی از یک موقعیت زمانی و مکانی خاص به موقعیت‌های دیگر می‌رود و سهل‌گیرانه دست مخاطب را در دست خیال خود می‌فشارد و او را از پس و پیش ماجراها می‌آگاهاند. خیال نویسنده، به ویژه در فصل‌های ابتدایی و انتهایی، کاملاً با روایت او عجین شده است. آنچان‌که در شرح وقایع گاه با موقعیت‌هایی روبروییم که بسیاری از منتقدان و عالمان علم داستان‌نویسی از آن با نام «رئالیسم جادویی» یاد کرده‌اند.

به باور اینان رئالیسم جادویی سبکی است که بیشتر در جغرافیاهای فرهنگی عالم شرق ظهور می‌یابد؛ به جهت عمق و غنای باورداشت‌های غیر واقع‌گرایانه در این سرزمین‌ها و درآمیختگی و یکتایی این باورها با تصورات عمومی از جهان ظاهر. به بیان دیگر در برخی از سرزمین‌های شرقی، البته از منظر انسان کمّی‌انگار غربی، سرحدات خیال و پندار با جهان واقع روشن نیست. از همین روست که روایت مارکز از دنیای کودکیِ خویش این‌چنین خوانندگان غربی را به بُهت و شگفتی وامی‌دارد. در حالی که او خود در شرح آثارش می‌گوید این‌ها خاطرات من است. او هنوز هم بازی کردن‌هایش را در زیر میز مادربزرگ با بچه‌جن‌های آن خانه به یاد دارد. او افسانه نمی‌بافد، شرح ماوقع می‌کند. این توصیفات برای خوانندگان غربی داستان است برای او خاطره است! روایت دخیل هفتم در فصول ابتدایی و انتهایی را نیز باید از همین تبار دانست. جهان عجیب و رنگارنگ این فصول، برای او و خوانندهٔ همراه، قصه‌گویی نیست، افشای راز است. او و خواننده‌اش پذیرفته‌اند که اتفاقاتی از آن جنس که در سلول راوی رخ می‌دهد، پیامد طبیعی ماجراهایی است که قهرمان قصه از سر گذرانده است. آن صداها و تصاویر که او می‌شنود و می‌بیند، وهم نیست، اثر وضعی اتفاقات واقع‌شده است.

اما متأسفانه این روند در فصل‌های میانی، شاید به دلیل آب به آب شدن نویسنده و ناتوانی او در هم‌زیستی و هم‌سنخی با این دورهٔ زمانی، ادامه نمی‌یابد. به بیان صریح‌تر، کتاب در فصل میانی به شکل غمگنانه و ناامیدکننده‌ای اُفت می‌کند. همان‌طور که گذشت شاید مهم‌ترین دلیل این افت دما را بتوان مواجههٔ توریستی نویسنده با شخصیت «جوان امروزی» داستانش و قرار گرفتن او در موقعیت اوبژه در ذهن نویسنده، بر خلاف فصل‌های دیگر دانست. اما نگران نباشید. خوشبختانه نویسنده به شکل حیرت‌آوری داستانش را از این مهلکه بیرون می‌آورد و این پیکر زخمیِ بر زمین افتاده را به جادوی پر سیمرغی بلند می‌کند و جان تازه‌ای می‌بخشد. چنانکه فصل‌های پایانی کتاب، باز هم جولانگاه تاخت و تازهای خیال سرکش و روایت تکان‌دهندهٔ نویسنده از دوران دفاع مقدس و لحظات ناب و مکرر مماس شدن با زندگی و مرگ است. از همین منظر، چه بسا یکی دیگر از دلایل این تفاوت فصل‌ها را باید تفاوت نسل‌ها دانست؛ تفاوت نسل‌هایی که در آتش انقلاب و جنگ آبدیده شدند و نسل‌هایی که زیر کولر سازندگی و پس از آن خود را یله کردند.

دخیل هفتم کتاب جسورانه‌ای است که با سینه‌ای سپر، پای غبن و سود جسارت‌های خویش، و شما بگویید قمارش، ایستاده است؛ ولو به قیمت از دست رفتن چند فصل کامل؛ و به راستی این هزینه‌کرد، تاوان سربرآوردن چنان فصول سرسبز و شرجی و گرمی است و هر جسارتی را قیمتی. به باور این قلم، این سوخت به آن سود می‌ارزد. جسارت این کتاب را حتی در شکل طراحی ظاهری آن نیز می‌توان دید؛ طراحی متفاوت و متکلفانه‌ای که ممکن است گروهی را به مذاق خوش آید و گروهی را خیر؛ طراحی ویژه‌ای که گاهی وارد متن داستان هم می‌شود و با قصه‌گویی‌های نویسنده در هم می‌تند. به بیان روشن‌تر، طراحی کتاب دخیل هفتم از جمله تجربیات خوبی است که توانسته شکل بیرونی اثر را در متن روایت مشارکت دهد.

(احتیاط! به محدودهٔ خطرناک لو رفتن پایان داستان و کاستن لذت حاصل از کشف نهایی نزدیک می‌شوید!) باید اعتراف کنم پیش از خواندن این کتاب هیچگاه گمان نمی‌کردم که پس از «من او» و فصل خلاقانهٔ «نهِ او»، دوباره بازی فرمی دیگری بتواند این چنین مرا شگفت‌زده کند و با درآمدن به خدمت متن، بار اثرگذاری روایت را ضریب ببخشد. فصل پایانی این کتاب چنین است؛ فصلی که تجربهٔ من پس از رسیدن به آن، همچون فصل زیبای نهِ او، بستن کتاب و فرورفتن در سکوت و درنگ بود. دخیل هفتم باغ سبزی خیال‌انگیز و مشبع است که ریشه‌های انبوه و پرشاخ آن در زمین‌های حاصلخیز بسیاری، از تجربه‌های دور و دراز قوم ایرانی و سلوک عرفانی تا تجربه‌های اجتماعی معاصر این قوم و حتی تجربه‌های ناب و شخصی نویسنده، سر دوانده است.

ادبیات اقلیت / ۳ شهریور ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا