دو شعر از محسن توحیدیان
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از محسن توحیدیان:
دیدهام
.
دیدهام که بر آب میروند
مردگانِ عصرِ دوشنبه از تیرباران
و شنزار بر فراز سرهاشان
رگبارِ ماهی و ماسه میبارد
پیراهن به پاییز میسپارند
و پیشانی به زمستان میبرند
و بر دهانِ هیچکدام آنها
سرود بخشایش نیست
.
ای ابرها
ای ابرهای شگرف
که بر دریایِ زردِ شرمساریِ ما
چون پنجرههایِ شَک میگذرید
آنچه به چشمها میکشید
تا در سرزمینِ دور ببارید،
بلورِ نازکِ اشکِ مادران است
و تمام آن را
به پاییز گریستهاند.
.
***
من ایستادم
.
مرا برادری بود
که دل به توفان سپرد
و من ایستادم
تا استخوانهایش
در پیچاپیچ توفان در هم شکند
.
مرا سگی بود
با پیشانی و عاداتی از رنج
و من ایستادم
تا در رانها و چشمهای سادهاش
سوزن فرو کنند
.
مرا سایهای بود
سرگردان تاریکی
و من ایستادم
تا لولۀ تفنگی رسمی را
بر پیشانیاش بگذارند
.
▪️
.
اسید چگونه میتواند
گلی بپروراند
و گلوله چگونه میتواند سیراب کند؟
.
از تو میپرسم ای صندلی!
ای چهارپای مسلط
بر مرغزاران کاهل روز
ای پایههایت لرزان
به زیر سرینِ پادشاهان،
مدیران،
جاکشان
از تو میپرسم
این کدام ستاره است
که بالا میآید
و خانه تاریک میشود؟
ادبیات اقلیت ـ ۱۹ اسفند ۱۳۹۸