زیستن به سبک یک فیل
فیلهای شاهرخ گیوا توی آثار این چند ساله کار خوبی به نظرم آمد. یک شخصیت محوری جالب و منحصر به فرد با موقعیتی که مشابهش را توی داستانهای دیگر ندیده بودم. نویسنده تقریباً از ساختار بهرۀ مناسبی برده بود و بر خلاف بسیاری از کارهای اخیر، آن «فرمزدگی» غریبی که قرار است بارِ همه چیز، از نداشتن زبان و شخصیت تا ضعف پلات و روابط علی و معلولی درست را بپوشاند، نداشت. پلات، جمع و جور اما شسته رفته و مرتب بود. شخصیت اصلی شخصیت خوبی بود و شخصیتهای جانبی هم تا حد قابل قبولی پرداخته شده بودند. شاید بتوان گفت که این موقعیت انزوا را که یک شخصیتِ تنها و از جامعه جداافتاده دارد، میتوان جاهای دیگری هم دید، ولی عقبۀ شخصیت، و علل درونی و روانکاوانهای که پشت این انزوا بود، بسیار متفاوت و نو بودند. گذشته از این، باید در نظر داشت که «فیروز جناه» از آن روشنفکرهای مأیوس و سرخورده و تیرهبین نیست و برخلاف بسیاری از شخصیتهایی که دیدهایم، شهوت زیستن دارد: پول را بیمارگونه و به قصد لذت خرج میکند، غذا را با ولع و تمام دهان میچشد و میجود و میبلعد، طوری که مخاطب هم گرسنهاش میشود، و میبینیم که با وجود سن نه چندان پایین، سودای همآغوشی از سرش نرفته.
فیلها در واقع یک داستان بلند است. مردی را میبینیم که علیرغم میل سیریناپذیری که به زیستن دارد، از جانب زنان ناکام میماند و به انزوا رانده میشود و باقیماندۀ هوس زیستنش را خرج کلکسیون عجیب اسکناسهایش میکند که با هر کلکسیون اسکناسی که تا به حال شنیده یا دیدهایم، فرق دارد. چیزی که خود فیروز «کلکسیون رنج»ش مینامد. اثر بهجز شخصیت اول (فیروز) شخصیت پخته و پرداختۀ خیلی عمیقی ندارد. عطیه و آنیتا که زنان داستان هستند، حضورهایی به مراتب کوتاهتر دارند. البته این را نمیتوان ضعف در نظر گرفت، ولی جا داشت تا به عمق هردوی این شخصیتها بیشتر برویم، کمی بیشتر. اگر این زنان و رابطهشان با فیروز را با بهتر میشناخیتم، شاید بهتر میفهمیدیم که چرا. اما حالا بیشتر با یک نگاه بهتزده و ناراضی طرفیم که زن را موجودی ضربهزننده نشان میدهد و علت آن برایمان چندان واشکافی نمیشود.
یکی از ویژگیهای خیلی ارزشمند اثر، واژهمندی و زبان مناسب آن است. افراد داستان، حالا با هر عمق و میزان حضور در کار، واژههای خودشان را به کار میبردند و صد البته نویسنده هم در مقام راوی بسیار خوب از دایرۀ لغاتش بهره برده است و بعد از مدتها مزۀ مطالعه کردن رمانهایی که انگار ترجمۀ آثار خارجی بودند و برای هر کلمهای اولین معادلش در دیکشنری استفاده شده بود، از کامِ ذهنم زدوده شد. البته همانطور که شخصیت اولِ داستان یک مرد میانسالِ چاقِ تنهاست و فاقد زیبایی تصویری است، این زیبایی واژگانی هم چندان معنای رمانتیکی ندارد.
چیزی که گاهی کمی اذیتم کرد و حس کردم میتوانست کمی صیقل بخورد، ترواشات معرفتیِ ذهن نویسنده بود که بعضاً خیلی خام و بدون توجیه فنی ابراز شده بود. مورد بعدی هم استفاده از دو زاویۀ دید اول شخص و سوم شخص بود که البته از لحاظ رفع یکنواختی، بسیار مناسب بود، اما میشد ازش بهرۀ بیشتری برد و یا حتا اگر بحث تنوع را کنار بگذاریم، خیلی توجیه فنی نداشت و با یکی از دو زاویۀ دید هم میشد کل داستان را نوشت. انتخاب نام «فیلها» هم انتخاب ایدهآلی نبود. اشارۀ کوتاهی در جایی از کتاب البته وجود داشت، به شباهتی بین انسان و فیل، اما ارتباط منطقی کافی برای اینکه نام کتاب این باشد، ندیدم. صد البته که این نام نامی است که در خاطر میماند و کنجکاویبرانگیز هم هست، پس از لحاظ تجاری نام مناسبی محسوب میشود.
در مجموع، همزمان با خواندن این کار و بعد از اتمامش، مصمم شدم که دو کار دیگری که ظاهراً آنطور که شنیدهام با این کار یک سهگانه را تشکیل میدهند و «فیلها» به نوعی بخش سوم سهگانه محسوب میشود؛ سه اثری که ارتباط آنها به هیچ وجه در خط داستانی و شخصیتها نیست، بلکه صرفاً نوعی ارتباط تماتیک است.
ادبیات اقلیت / ۸ اسفند ۱۳۹۵