سه شعر از فاطمه تجریشی
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از فاطمه تجریشی:
۱
آدم برفی میسازد
با برفکهای تلویزیون
زنی که
شبها اصلن نمیخوابد
…
من کنترلهای زیادی در خانه دارم
و یادم دادهاند که هرکدام را روی کدام مبل خالی بنشانم
تا نزدیکتر به جهان بایستم
…
دیشب
هزار و چهارصد و هفتاد و دو کانال را در تنم تمرین کردم
و صبح
گویندهای با دهان من اخبار قندهار را میگفت
مردی با ریههای من
در آیسییوی بیمارستان نفس میکشید
زنی سر میز صبحانه
تمرین رقص عربی میکرد
جنازهای
در خیابانهای خانه به راه افتاده بود
و فاحشهای
هنگام صحبت تلفنی
خودش را پیچ میداد
…
مثبت شانزده
مثبت هجده
مثبت بیست و پنج
کنترل را برداشت
و روی تمام کانالهای جهان قفل گذاشت
زنی که خوابیدن را از یاد برده بود.
فاطمه تجریشی
***
۲
اندام حوصلهات درد میکند.
باید رودی در سینهات بریزم
و در چشمهای گنجشکی بنشینم که در گلوی تو بال میزند.
سرفه میکنی
ماشینی در کوچه آژیر میکشد
و روی صدای دوستت دارم موج میافتد.
حالا گنجشک پریده است
و آشیانه در خسخسی تشنه
به رود میاندیشد.
تو میگویی «قند»
و من دلم آب میرود.
میگویی «زهر»
و قلب پیرهنم میگیرد.
میگویی «بند»
و یادم میافتد لباسهای روی بند رخت سرگرداناند.
یادم میافتد و برهنگیام لرز میکند.
باید پشت اندام تو پنهانش کنم.
سرفه میکنی
اتاقت درد میکشد
گلهای پرده بیقراری میکنند
و کسی اینجا
حرف که میزند، گنجشک بالا میآورد.
فاطمه تجریشی
***
۳
باز صدای تو راه افتاده است در این خانه
و سرک میکشد به خیال گلدانها
میخواهد به امیدواری نحیف ساقهها بفهماند که عشق از مرگ قویتر نیست.
باز راه افتاده صدای خیس تو
تا بطالت بیوزن عصرها
تا تحملناپذیری بودن
تا آنجا که پنجره سیاهی شب را
در رگهای خونی چشمم بباراند
و من
در هیاهوی تخت
در غرابت دستهای یک آوار
پاهام را در کمرگاه بشکنم
و در عبور چهلپارۀ تابستان
از بندهای داغ تنم
از سلولهای مردۀ لبهایم
و از ساقهای پیوندخورده به هذیان و علف
بمانم وُ
بمیرم وُ
بمانم.
و به خاموشی گوری تکیه کنم
که به جای مرده
در آن
درخت خوابیده است.
فاطمه تجریشی
ادبیات اقلیت / ۱۵ آذر ۱۴۰۰