::مدرسه خوشبختی::
شادی زبان را بند میآورد

ادبیات اقلیت ـ “شادی زبان را بند میآورد” در مجموعۀ مدرسه خوشبختی نوشتۀ مرتضا کربلایی لو:
***
زبانتان بسته میشود. دوستانتان فکر میکنند روزۀ سکوت گرفتهاید یا قهر کردهاید. غافل از اینکه در جانتان، بزن و بکوب است. شادی در آن لحظه که شما را سرشار کرده چیست؟ «این» است. این؟ این چیست؟ این این است. نمیتوان توضیحش داد، اگر توضیحش بدهیم، از چیز دوری حرف زدهایم. کلمات از دور میآیند و آغشته به دورند و به دورها با «آن» اشاره میکنند نه «این». دوستان میریزند سر آدم که چرا حرف نمیزنی. چهت شده؟ زیرکاند و ناخودآگاه میفهمند که انسان سرشار، سرشار از انرژی، سکوت پیشه میکند. شادی یک دژ نفوذناپذیر است و برای همین، زبان را بند میآورد که راه بر نفوذ دیگران بسته شود. اما غم، مثل شاهراهها و کاریزهاست بین آدمها. راه رخنه به درون انسانهاست. تصور کنید این معجون آناناس و تمشک و توت و لیمو و نعناع در یک ظهر تابستانی، حال شما را بدجوری جا آورده. لابد طرز تهیهاش را میشود بر یک طرف کاغذ هم نوشت و خواند. وقتی نوش جانش کردید، اگر از شما بپرسند سرشار از چی هستید تنها میشود اشاره کرد به این، و لیوان پر آب و رنگ را نشان داد که دیوارهاش از خنکی، اشک بسته. البته میشود هم از روی دستور تهیه، برشمرد که چه میوههایی در آن هست. اما آن شمرده شدهها، این طعم خوشی که در این لحظه تجربه میکنم نیست. شادی شدید بندآورندۀ زبان است. یک آگهی تبلیغاتی که نوشندۀ این معجون را به حرف میآورد تا آن را ستایش کند، کارش را خوب بلد نیست. نوشنده باید این را بنوشد و دست کم یک ساعت هیچ حرفی نزند. و به ضرب و زور و لالبازی باید از زیر زبانش کشید که چی خورده. در آستانۀ بهشت باید به جای رختکن، جایی تعبیه شود که زبانها را نگاه داشت اما قوۀ ناطقه را تحویل فرشتگان داد.
(یادداشتهای اینستاگرامی مرتضا کربلایی لو)
ادبیات اقلیت / ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
