شیدایی لل. و. اشتیاین Reviewed by Momizat on . نقد متعارف ما می‌گوید که کتابی شگفت است. این نقد، همین نقدِ حالا کوچه‌بازاری‌شدهٔ ما، از واژه‌های معمول خودش استفاده می‌کند؛ روایت‌ها در هم می‌لولند. بر هم می‌ل نقد متعارف ما می‌گوید که کتابی شگفت است. این نقد، همین نقدِ حالا کوچه‌بازاری‌شدهٔ ما، از واژه‌های معمول خودش استفاده می‌کند؛ روایت‌ها در هم می‌لولند. بر هم می‌ل Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » معرفی کتاب » شیدایی لل. و. اشتیاین

شیدایی لل. و. اشتیاین

شیدایی لل. و. اشتیاین

نقد متعارف ما می‌گوید که کتابی شگفت است. این نقد، همین نقدِ حالا کوچه‌بازاری‌شدهٔ ما، از واژه‌های معمول خودش استفاده می‌کند؛ روایت‌ها در هم می‌لولند. بر هم می‌لغزند. یکدیگر را نابود می‌کنند. و روایت یک‌دست شیدایی لل را می‌سازند. ملال لل، این دختر شوریده‌حال را موبه‌مو به تصویر می‌کشند. ژاک هلدِ روایت‌گر را در پس ماجرا‌ها به‌سختی می‌توان دید.‌گاه از خودش نیز طفره می‌رود این راوی نابه‌کار، این ژاک هلد. شوریده‌عقلی لل اما آیا همه چیز این کتاب است؟ یا در پس‌زمینه ماندن تاتیانا کارل؟ زنی که راوی هوس‌باز این کتاب، پنهانی و به دور از چشم ژان بدفورد، شوهرش، در هتل دِبوآ ملاقاتش می‌کند؟
جذاب است؟ شاید. اما من استفراغم می‌گیرد از این واژه‌هایی که این روز‌ها به درد هر کتابی می‌خورند. و در هر محفلی می‌شود یکی دو جین از آن‌ها را روی میز ریخت…
نوشتهٔ پشت جلد کتاب چیز دیگری است: «نوشتن، قصه نقل کردن نیست.» سودای هر دلِ به‌اندوه‌خوکرده‌ای است. نقلش می‌کنم. همه‌اش را دوباره. «نوشتن، قصه نقل کردن نیست؛ خلاف این است. نوشتن نقل همه‌چیز است درعین‌حال، نقل توأمان داستان و غیبت داستان است؛ نقل داستان است از گذر غیبت داستان.»
«شیدایی لل. و. اشتاین، کتابی است متفاوت و یگانه، که خواننده‌ـ‌مؤلفِ هم‌بسته با جنون لل را از دیگر خوانندگان متمایز می‌کند. لل زنی است که رنج را از یاد برده است، خود را هم از یاد برده است… نسیان همین است؛ مثل آب که در دمای زیر صفر و در نسیان آب بودن، یخ می‌زند. یخ می‌زند لل از سکون و سرما.»
«تمام زن‌های کتاب‌های من، در هر سنی که باشند، سرشته از گل لل‌اند. یا شاید هم به‌نوعی خودازیادبردگان‌اند؛ موجب شوربختی زندگی‌شان‌اند؛ از کوچه و بازار هراسان‌اند؛ به سعادت هم چشم ندوخته‌اند. در بین اشخاص کتاب‌های من، سرآمد است لل. لل کتاب، کتاب لل. خیلی خواهان دارد. شوریده عقلی لل را به گوش همهٔ عالم می‌رسانم.»
با همین‌ جملات می‌شود آغاز کردن خواندن کتاب لل را. تا وقتی که هنوز لل پا از مجلس رقص اس. تالا بیرون نگذاشته است، در هر فصلی و بعد از خواندن هر صحنه‌ای، باید برگشت و نگاهی به این جملات انداخت. تا زمانی که دیگر فراموشش کنی. تا صحنه‌ای که ژان بدفورد رفته است توی اتاقش و ویولن تمرین می‌کند، اصوات سرسام‌آور یکنواخت، نوعی آسیمگی موسیقایی. وقتی که پی‌یر بن‌یه، ژاک هلد، تاتیانا و لل در اتاق بچه‌ها هستند و داستان لل شکل می‌گیرد. ژاک هلد،‌‌ همان مرد سالن رقص ت. بیچ،‌‌ همان راوی داستان لل. و. اشتاین. در حاشیهٔ کتاب قدم می‌زند و پرده از جنایت این کتاب در حق لل برمی‌دارد. از جنایت این راوی. دیگر همه چیز مکشوف است. نوشته‌های پشت جلد کتاب، حالا فراموش شده‌اند. در خانهٔ لل، پرده از داستان شیدایی او فرو می‌افتد. صفحات میانی کتاب است تقریباً. تا این‌جا باید تاب آورد بار کلمات از هم گریزنده را. بعد، به یک‌باره تمام می‌شود کتاب. در همین اتاق بچه‌ها تمام می‌شود. فصل خاتم کتاب است این فصل.
آن جسم خاکستری روی چمن‌ها را هم نباید از نظر دور داشت. جسم وارفتهٔ لل را بر چمن‌های جلو پنجرهٔ هتل دِبوآ. و تصویر بدن عریان تاتیانا از پشت پنجره و موهای سیاه آشفته‌اش. نوازش مرد را نیز. و انتظار لل را برای رفتن به ت. بیچ. برای دوباره دیدن صحنهٔ رقص شبانه.‌‌ همان مکان در هم شکستن لل. و. اشتاین. درهم‌شکسته است لل یا چیزی شبیه زن بدکاره‌ای پاک. دل‌باخته‌ای رنجور است. مثل همهٔ زن‌های کتاب‌های دوراس. مثل تاتیانا کارل دقیقاً.‌‌ همان دوست ازیادرفتهٔ دوران کودکی لل.‌‌ همان زنی که تمام شب در مجلس رقص ت. بیچ، دستان لل را در پشت گیاهان سبز نوازش می‌کرده… «ولی لل این را هم از یاد برده است. سال‌دیده است وقتی از کازینو بیرون می‌آید. روی چرخ معلولان، یا شاید بر تابوتی روی دوش مردان چینی.»

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا