شعری از شهباز پویا
ادبیات اقلیت ـ شعری از شهباز پویا:
.
به اسمهای مانده در برف
آینده پشیمانِ اینکه مرا از دست داده است
حتی گذشته انگشتی برای اشاره ندارد
مثلاً نمیشود گفت:
ببینید من از آنجا به بعد متوجهِ حضور ِ مرگ شدهام
درست از آنجا به بعد
بعد نشستهام مینویسم
لبهای یک کولبر نوجوان مثل گیاهی مفراح
با یک اسمِ زیبا زیرِ یخها
مینویسم
در این دنیا زبان آنقدر بیحساب شده
که مرگ را به جای رنگ رویِ لبها میمالد
و اسمِ معشوقههای کولبران را زیر سنگ پنهان میکند
آخر انسان با اسمِ سنگ چه نسبتی دارد؟
آن اسمِ غمگین رویِ لبهای آن کولبر مالِ کیست؟ تسلیت به برفهای کوهستان
تسلیت به زبان
تسلیت به اسمِ یخ زده
مینویسم
در حالی که همچنان زندهام و به همان اندازه
هنوز گذشته مرا ندارد
اگر میتوانستم اما درحالِ حاضر اگر میتوانستم
با صراحت و جرأت کافی بگویم؛ ببینید من زندهام
آیا این کافی نیست؟
چقدر آدم باید عمر تلف کند
تا بتواند با صراحت بگوید
من زندهام من را ببینید
من هنوز میتوانم به درخت بگویم: درخت
به برف بگویم: برف
چرا انسان حفرهای بزرگ و بیمعنا نیست
که خودش را ببلعد
که لبها و دندانهایش از زیر برفها بیرون نزند
بعد در آینه نگاه کند خودش را فقط خودش را نبیند
از دهانم کلمۀ فردا را برمیدارم
اینجا در دهانِ شما مینویسم
فردا میآیم
برای دیدنِ خودم
فردا میرود
فردا آنجا
فردا هست
فردا هست
کنار درختها
کنار خانهها
کنار کفشها
رنگها
کسی از شما به دهانم نزدیک خواهد شد
یک آینۀ جیبی لای انگشتهایم میگذارد
و چند کلمۀ دیگر مثلِ آمدن در اتاق هدر میرود
اتاق جایی است برای گُم شدن
در اتاق بهار میشود /سبز میشود /میبارد /برفها آب میشوند /چیزهایی پیدا میشوند /گم میشوند
در اتاق ابتدا میشود
در اتاق میخندیم
اتاق مثلِ دهان است
اتاق دندان درد دارد /میجود /میبلعد /زبانِ دراز دارد /زخم دارد /غم دارد /زخمِ زبان دارد /میخواند
اتاق بدبخت است
من روزی شما را در اتاق گُم خواهم کرد
اتاق دهان است
و دوباره در اتاق میمیریم
و دوباره در اتاق میمیریم
همسایهها با هراس پشتِ در خانه جمع میشوند
سرنوشت بویِ غذای سوخته میدهد.
.
ادبیات اقلیت / ۷ بهمن ۱۳۹۸