نوشتن حالم را خوب میکند
گفتوگوی روزنامهٔ کلید با «فرهاد بابایی»
عطیه نوری: ایدهٔ رمان «جناب آقای شاهپور گرایلی همراه خانواده» از کجا نشات گرفت؟
ایده و شکل کلی که از ابتدا شکل گرفت مربوط به دورهای بود که من مدام به آدمهای الکیخوش و الکیخوشبخت و فانتزی و نوع زندگیشان فکر میکردم. آدمهایی که چه در خانهشان زیر سقف و چه در زندگی شهری و بین دیگران مدام و هر روز چیزی را بهانه میکردند برای امیدواری و بقاء. اکثراً میدیدم خیال و رویایی را هدف میگیرند و اطرافیان خود را اسیر آن میکنند. مبنای برنامههای روزانهشان و تصمیمگیریهای کوتاه مدت و بلندمدت و نهایت سرنوشت خود را در آن میدیدند. اینها باعث شد تا بروم سراغ قشری که از هیچ امید میسازند؛ در سرزمین و دورانی که همهی رؤسا لبخند به لب داشتند و هر روز گلستان فانتزی خویش را آبیاری میکردند بیآنکه بدانند ملتی مثل گرایلیها لابهلای آن گلستان برپا شده له شدهاند و در حال انهدام روحی و روانی هستند. ایدهٔ این رمان از اسباببازی شدن ملت اطرافم شکل گرفت و سعی کردم آن را به شکلی مخصوصاً دم دستی با زندگیها و رفتارهای روزمره و خودمانی نشان بدهم. ایده از ابتدا فانتزی داشت و من آدمها را حقیقتاً به همین شکل میدیدم و میبینم.
پیشبینیتان دربارهٔ استقبال از این رمان چیست؟
پیشبینی من نمیتواند معتبر و مفید باشد برای خواننده. کانون و خانوادهٔ ادبی ایران دچار یک خالهبازی خوفناکی است که هر گونه نظر و چشماندازی دربارهٔ آن غیر قابل پیشبینی است. انگار که روی رادارهای ماهوارهای وضعیت آبوهوا پارازیت انداخته باشند. از سرانهٔ نقدنویسی ادبی و نشروپخش کتاب گرفته تا از همه مهمتر سرانهٔ مطالعهٔ ملت و سانسور که باید جزء اصلیترینها باشد. واقعاً نمیتوانم پیشبینی کنم.
شما در داستاننویسی قصد ترکیب فانتزی، سورئالیسم و رئالیسم جادویی را داشتید؟
اگر منظورتان از داستاننویسی همین رمان جناب گرایلی و خانوادهاش است، خیر. چنین منظوری نداشتم و هرگز به این اسامی فکر هم نمیکنم. منظورم بیشتر پرورش و تربیتِ همان ایدهٔ اولیه بود و اصلیترین منظورم فقط نوشتن بود چون حالم را خوب میکرد.
فانتزینویسی در رمانهای فارسی چه سبقهای دارد و آیا خط سیری برای آن میتوان متصور شد؟
گمان نکنم خط سیری بشود برایش درنظر گرفت. بستگی به نوع نگرش و پنجرهٔ دیدبانی نویسنده و آزادی بیان نویسنده در تنهایی خویش و در اجتماع دارد. اما فکرمیکنم ایران به شدت میتواند قصههای فانتزی داشته باشد. چون گمان نکنم هیچ ملتی به اندازهٔ ملت ایران دچار فانتزی و توهم و خیال در رفتار و زندگی باشد. خط سیر فانتزی بیشتر در فرهنگ و شعور ملت چشمک میزند و راسخ و مستمر هم ادامه دارد. شاید گاهی هم در ادبیات هم رخ بنماید.
یک شخصیت اگزوتیک و یک امر توجیهناپذیر داستان شما را شکل میدهد. آیا این نگاه در سایر داستانهای شما نیز متکثر میشود؟
بلی. همواره متکثر میشود به دلیل اینکه آدمها و نوع رفتار و شعور و زندگی ایرانی توجیهناپذیر نیست.
دگرگونی شخصیت اصلی کتاب به ابر و انسان را چه نوع استحالهای میدانید؟ آیا این تغییر فاز آلترناتیوی برای ادامهٔ حیات انسان معاصر در اجتماعی معاصر است؟
ممکن است این دگرگونی که مطمئن هستم همهٔ آدمها خاصیتاش را دارند ورود به نوعی خودآگاهی و ایستادن موقت در پیش روی همزاد خود باشد. لحظهای که یک آن آدم ازخودش جدا میشود یا دور میشود تا نقش و موقعیتاش را تماشا کند. مثل مانیتورهایی که روی صندلی مسافران هواپیما تعبیه کردهاند و دارای دوربینهایی است که موقعیتهای مختلف هواپیما را نشان میدهد. هم از پشت و هم از جلو. شما با تغییر نگاه به واسطهٔ آن دوربین میتوانید ببینید چقدر ارتفاع دارید یا چطور در حال فرود آمدن و یا بلند شدن هستید. بعد نگاه شما دوباره برمیگردد روی صندلی هواپیما و دوربین را برای لحظاتی رها میکنید. فازِ شخصیتها نه تنها در این رمان بلکه در جامعه به طرز اعجابآوری بیثبات و موهوم است.
اوضاع نشر کتاب را در سال گذشته چطور ارزیابی میکنید؟ آیا میتوان به اوضاع داستاننویسی در سال پیش رو امید بیشتری داشت؟
به شکل فانتزی بلی. امید بیشتری هم میشود داشت. قبلاً هم در مصاحبهای گفتهام و اینجا هم میگویم سانسور باید از بدنهٔ ادبیات ایران حذف شود. در ابتدای پاسخم که گفتم به شکل فانتزی به همین دلیل بود. مادامی که سانسور مثل ابر سیاهی بالای سر نویسنده است هیچ امیدی برای ادبیات واقعی و حقیقی یک سرزمین نیست. مگر اینکه خودمان را بزنیم به کوچهی علیچپ و از آمارهای دروغین و تیراژ هزارتایی کتاب برای یک مملکت هفتاد و چند میلیونی خوشحال باشیم و چاپ دوم و سوم کتابها را به فال نیک بگیریم. اما به نظر من باعث خجالت است. اوضاع نشر کتاب هم هیچ فرقی نکرده است. مردم ایران نیازی به مطالعهٔ کتاب ندارند و احساس نیاز هم نمیکنند. این مساله ریشهدار است و موروثی شده.
منبع: نشر چشمه