همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر / نگاهی به “پیرمرد و دریا”ی همینگوی
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
نگاهی به رمان «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی
سعید هدایتی
اینگرید برگمن در مورد ارنست همینگوی میگوید او یک سبک زندگی است، اگر ادعای خانم برگمن را بپذیریم میتوانیم حدس بزنیم او که بهتنهایی یک سبک زندگی است، میتواند یک سبک نوشتن هم باشد، اگر بگوییم فقط همینگوی است که میتواند مثل همینگوی بنویسد، سخنی به گزاف نگفتهایم، شاید همین نگاه همینگوی به زندگی را بتوان در نوشتههایش به خصوص در پیرمرد و دریا دید، اثری که در اوج بلوغ نویسنده و با نگاهی ساده، جنگجویانه و ماجراجویانه و به دنبال لذت بردن از طبیعت نگاشته شده است. ایدۀ داستان پیرمرد و دریا به گونهای است که شاید اگر کسی جز همینگوی آن را مینوشت بهسختی به بیش از ۵۰ صفحه میرسید، اما همینگوی این اثر را با جزئینگری و پرداخت دقیقی که خواننده را پا به پای سالواتوره به سفری در دل طبیعت میبرد، به چیزی بیش از ۱۲۰ صفحه رسانده است. در نگاه اول چنین به نظر میآید که همینگوی همذاتپنداری خاصی با سالواتوره دارد، سالواتوره که خلق شخصیتش حتماً زادۀ علاقۀ همینگوی به ماهیگیری است، قهرمانی واقعی است. قهرمان بودن وی نه از پیروزیهایش، بلکه از مبارزههایش در دل شکستها، تلاشهای بسیار، علاقه و اشتیاقی که به کارش دارد، نشئت میگیرد. او یک قهرمان واقعی است، چراکه فقط قهرمانان واقعی هستند که از دل شکستها خود را به پالایش میرسانند. قهرمانی که اشتیاق احساس و غریزهاش هدایتگر اوست. سالواتوره یادآور آن اسطورۀ یونانی سیزیف است. قهرمانی شکستخورده که سالهاست میداند تلاشش نتیجهای ندارد، اما از پای نمینشیند. کامو میگوید: «پیروزی وی در خودآگاهی است»؛ خودآگاهی از دل شکست. او شکستهایش را ادامه میدهد تا بیشتر کسب کند. پیروزی وی در جنگندگیاش، در مبارزه برای شکست نخوردن است.
«من هرگز شکست نمیخورم، شاید نابود شوم، ولی شکست نمیخورم» چنین قهرمانی است که محبوب مولاناست؛ چنانکه مولانا چنین قهرمانی را تحسین میکند و میگوید: «خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر»
سالواتوره «سالائو» شده است، چیزی طلسممانند که ۸۴ روز سبب آن شده پیرمرد چیزی صید نکند. همین میشود که پیرمرد در نظر مردم شهرش مترادف با شکست و ترحم است، پدر و مادر پسرک او را از همراهی با پیرمرد نفی میکنند، اما فقط جبر است که پسرک را از همراهی با پیرمرد دور میکند، پسرک هنوز هم به پیرمرد وفادار است و او را چون استادی میبیند، چنانکه در آخر کار میگوید: چیزهای زیادی است که باید از تو بیاموزم. بله، پسرک بر خلاف دیگران ارزش پیرمرد را یافته و سعی میکند خود را از تجربیات وی سیرآب کند.
پیرمرد امیدوار است. او به عدد ۸۵ اعتقاد دارد. او دل به راهنمایی پرندهها و پیسوها میسپارد و قلابش را بر تن ماهی بزرگ، اما مجهولی میاندازد؛ ماهی بزرگی که در طول دوران ماهیگیریاش تاکنون آن را ندیده. اینجاست که سالواتوره همینگوی میشود و همینگوی سالواتوره. نسبت سالواتوره و نیزهماهی، چون نسبت همینگوی و کتاب پیرمرد و دریاست. همانگونه که نیزهماهی دستآورد سالها تلاش سالواتوره است، پیرمرد و دریا هم حاصل سالها تلاش همینگوی است، شاید میوۀ زندگانی او باشد. ماهی بزرگی که پیشتر دو سه بار چند بار شبیه آن را صید کرده، اما این یکی دیگر از جنس متفاوتی است.
داستان طرحی ساده دارد، پیرمردی شکستخورده خود را به راهنمایی پرنده و پیسویی به جایی میرساند و پس از آن قلابش را به تقدیر حرکت نیزهماهی میسپارد. چنانکه در متن میگوید: «این ماهی مرا هدایت میکند، نه من او را.» پیرمرد در کش و قوسهای طولانی همراه ماهی تا دورهای دور میرود و دلیل شکستش را همین میداند، «زیاد دور رفتم.» همانگونه که حافظ میگوید: «عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده / سر فروبردم در آنجا تا کجا سر برکنم»، با این تفاوت که، غواص پیرمرد میشود، و دردانه نیزه ماهی و دریا دریا، با این تفاوت پیرمرد عرض دریا را طی میکند و حافظ به عمق آن میرود، هر دو نمیدانند از کجا سر در میآورند، اما خود را به دست تقدیر میسپارند.
اغراق نخواهد بود اگر بگوییم دو سوم داستان، داستان اکت است، اکت از لحظهای که قلاب به نیزهماهی میگیرد تا لحظهای که جانش از بدنش درمیآید. شاید کمتر نویسندهای اینچنین پرداختش را معطوف به اکت کند و چه بسا بسیاری منتقدان کمسواد و سطحینگر باشند که آن را به ضعف نویسنده ربط دهند، اما این حجم پرداختن به اکت دلیل سادهای دارد. چراکه داستان داستان همین اکت است و مابقی، مقدمهای ساده و مؤخرهای شکوهمند است. بله، داستان همانجایی شروع میشود که پیرمرد قلاب را به ماهی میسپارد و چون میرشکار شعر مولانا به دنبال شکارش میرود، اما آنچه که دستآورد پیرمرد است، نفس شکار کردن است، نه خود شکار. او به دنبال نیزهماهی میرود و پس از صید او که بزرگ و افزون بر ظرفیت قایق است، داستان به اوجی شکوهمند میرسد. پایان داستان آنجاست که کوسهها ماهی را میخورند و آنچه بعد از آن میآید، پس از داستان است.
همانطور که در آغاز گفته شد، این فقط همینگوی است که مثل همینگوی مینویسد. او قلمی سبک، ساده، منحصر به فرد، سریع و روان دارد که در تصویرسازی بهغایت توانمند است. همینگوی به خوبی میداند که کار ادبیات نه نشان دادن است، نه توضیح دادن، کار او تصویرسازی است. تصویرسازی که خود زاییدۀ تصور مخاطب و پرداخت نویسنده است. او نه تنها فضا را به مخاطب نشان میدهد، بلکه مخاطب را در دل فضا قرار میدهد و این همان کاری است که ادبیات باید بکند.
پیرمرد و دریا وجوه ناتورالیستی پر رنگی دارد و شاید یکی از شاخصترین آثار این مکتب در قرن بیستم باشد، پیرمرد را میتوان به انسان و دریا را به طبیعت تعمیم داد. رابطهای که از یک سو به مانند رابطۀ مادر و فرزندی است و انسان برای بقا نیازمند طبیعت است و از سوی دیگر، جنگی تمامعیار را با طبیعت برای همین بقا ایجاد میکند. پیرمرد ماهی را میکشد که در نظر وی محترم است. «ماهی را کشتی برای آنکه ماهیگیری.»
تحت پوشش پررنگ ناتورالیستی، داستان مقادیری مفاهیم ابرانسانی دارد، پیرمرد تنهاست و جدا از اجتماع با ظاهری شکستخورده و مغموم اما رفتاری از سر عزت نفس به دورهای دور میرود و آنچه را به دست میآورد که تا کنون به دست نیامده است. پیرمرد برای به دست آوردن ماهی بسیار بزرگ بسیار هزینه میدهد، اما هیچ را به دست میآورد. چراکه هر چه را به دست آورده، بیآنکه استفادهای از آن کند، طعمۀ کوسههایی میبیند که چنان لاشخورها آمدهاند تا حاصل زحمات دیگران را به تاراج برند. آیا این همان چیزی نیست که همۀ ما در این دار مکافات تجربه میکنیم؟ تلاش میکنیم، فرسوده میشویم. هزینه میدهیم همه چیزمان را از دست میدهیم، اما آنچه را به دست آوردیم، پیش از آنکه استفاده کنیم، به دست کوسههای لاشخورصفت وا میگذاریم. «ماهیگیری مرا میکشد، درست همانطور که مرا زنده نگه میدارد.»
پیرمرد نه تنها هیچ نشانی از یک قهرمان کاریزماتیک اجتماعی ندارد، نشان از محذوفی درونگرا دارد. بله، او موقعیت اجتماعی ممتازی ندارد. همینگوی در این داستان به دنبال قهرمان ممتاز نرفته و این همان فلسفهای است که همینگوی در پایان عمر جستوجو میکرد، او گنج را در نگاه ساده و صمیمی جستوجو میکند. لای آن شببوها، پای آن کاج بلند، چون سهراب. او بسیار دور میرود و همین دور رفتن او را محکوم به شکست میکند، آیا همین جمله نشانۀ ماهیت ابرانسانی داستان نیست؟ او که تا دورهای دور میرود، پیوند خود با سایرین را سست میکند و از نشان دادن دستآوردهایش ناتوان میشود و در خلوتی جبرگونه فرو میرود. دور رفتنی که حاصلی جز تنهایی و شکست ندارد. داستان بی آنکه ادعایی واهی کند و در دل نگاه و تعاریف ساده صمیمی و زمینیاش، نگاه فلسفی عمیقی مییابد. که گاه غامضترین مقالات از گفتن آن عاجزند. اگر اگزیستانسیالیسم را یافتن و جستوجوی معنا توسط انسان از دل هیچ بدانیم، آیا سالواتوره از دل هیچ معنا را یافته است؟
شاید خلاصهترین، دقیقترین و عمیقترین توصیف در پیرمرد و دریا را بتوان از گنجینۀ اشعار مولانا یافت. تطابق مفاهیم پیرمرد و دریا با این ابیات به قدری زیاد است که اگر تفاوت عمیق موقعیت زمانی و مکانی دو شخص نبود، میشد ادعا کرد یا پیرمرد و دریا از این شعر الهام گرفته است یا این ابیات در وصف آن است. اجازه دهید همۀ آنچه را از پیرمرد و دریا درک کردیم، در ابیات زیر خلاصه کرده، آن را با نقل قولی شکوهمند از مولانا به پایان برسانیم.
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
ادبیات اقلیت / ۲۰ مرداد ۱۳۹۶