گزارشی از جلسه نقد مجموعه داستان “قرار ساعت ۲۲” در مجتمع ناشران قم
ادبیات اقلیت ـ گزارش ارسالی: در اولین جمعه تابستان مورخ دوم تیرماه، پنج داستان از پنج داستان نویس قمی که در مجموعه داستان قرار ساعت ۲۲ به چاپ رسیده است، با حضور نویسندگان و مهدی کفاش و معصومه میرابوطالبی به عنوان منتقد در مجتمع ناشران قم مورد نقد و بررسی قرار گرفت. اولین داستانی که مورد نقد قرار گرفت، «قابهای شکسته» اثر طیبه نجیب بود.
مهدی کفاش درباره مجموعه داستان گفت: این کتاب شامل ۳۴ داستان است که تنها ۹ داستانش نویسنده مرد دارد. بقیه داستان ها زنانه و روایتگر دنیای زنان است. به نظر من داستان خانم نجیب زنانه ترین داستان در این مجموعه است؛ چون نگاه داستان ضد مردانه و به گونهای است که مرد را مقصر میداند.
داستان «قابهای شکسته» نسبت به چهار داستان دیگر مدرنتر است. نگاه نویسنده به دنیای معاصر جدیدتر است. برخوردها و واکنشهای شخصیت اصلی داستان که یک زن است، برخوردهای متفاوتی است.
از دیگر ویژگیهای داستان این است که چیزی به مخاطب تحمیل نمیکند؛ چون داستان به گونهای طراحی شده که خود به خود متوجه موضوع داستان میشویم. داستان بهشدت نمادین است و از اشیا بهخوبی در این امر استفاده شده است.
پس از آن، معصومه میرابوطالبی در مورد داستان گفت: داستان ساختاری دایرهای دارد. در آخر داستان میبینیم که خود زن احساس میکند که کسی او را تعقیب میکند. این ویژگی سبب شده که داستان از کلیشه دور بماند و موضوع برای مخاطب جذاب باشد.
«بچه جن» نوشتۀ فاطمه رضایی، دومین داستانی بود که مورد نقد قرار گرفت. کفاش گفت: این اثر از جنس قصه است نه داستان. چیزی که در ادبیات کشور کمتر با آن برخورد میکنیم.
وی در ادامه گفت: یکی از دغدغههای زنان خرافات است و نگاه خرافی در این داستان شکل میگیرد. اما زن در قصه خیلی کمرنگ است و این خرافه به پای یک مرد نوشته میشود که به نظرم اینجا کمی پای نویسنده لرزیده است.
داستان خیلی گنگ تمام میشود و من نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. انگار که دو سه پاراگراف آخر به عنوان حلّال مسائل طرح شده و نویسنده قصد دارد در صفحه آخر تمام گرههای داستان را باز کند اما بیشتر گره خورده و داستان پیچیدهتر شده است.
مهدی کفاش افزود: یکی از ویژگیهای داستان، طنز خوب و جالب آن است و تجربۀ زیستی نویسنده نیز به متمایز بودن اثر خیلی کمک کرده است.
معصومه میرابوطالبی، نویسنده «از باغها به بعد» نیز دربارۀ این داستان گفت: در خوانش این اثر، یاد داستان خضر و موسی (ع) افتادم. در اینجا نیز در پایان داستان، اتفاقات هر کدام دلیل پیدا میکند. اما نویسنده موفق به تکرار این روش نشده است؛ چون ارتباط ملموس و باورپذیری بین دلایل و حادثهها وجود ندارد.
با وجود این پایان گنگ، شروع داستان فوقالعاده است؛ چون شخصاً به جغرافیای بکر و فضای جدید و دست نخورده علاقهمند هستم. اما باز نویسنده در ساختن برخی از فضاها تنبلی کرده است و خواننده را بلاتکلیف رها کرده است. این اتفاق به داستان ضربه نمیزند، ولی به نظرم برای چنین داستان خوبی حیف شد.
داستان بعدی که نقد شد، «سفره» نوشتۀ سمیه سلطانپور بود. مهدی کفاش، نویسندۀ «یکی بود، سه تا نبود» دربارۀ این داستان گفت: داستان یک نقد اجتماعی از جامعه کنونی است که التقاطی از مدرنیت و معنویت است. نویسنده فضای زنانه را هدف قرار داده و جامعه را نقد میکند. واقعیتی که در این داستان اتفاق می افتد، طنز تلخی است که به آن پارودی میگویند. واقعه به گونهای است که ما آن را به مضحکه میگیریم ولی به آن نمیخندیم! چرا که ما را با یک فاجعۀ دردناک روبهرو میکند.
معصومه میرابوطالبی نیز گفت: داستان شروع بدی دارد. زاویه دید داستان چون عینی نمایشی است و مثل یک دوربین همه چیز را از بالا نشان میدهد، در ابتدای داستان شناخت افراد برای مخاطب کمی سخت می شود.
بر خلاف ابتدا، داستان در آخر خوب تمام میشود. چون بقیۀ زنها نیز ظرف آش را زیر بشقاب برنج قرار میدهند و از خوردن آن طفره میروند. سکوت زنها از یک طرف و نخوردن آش از طرف دیگر، نقدی به اجتماع است که از ترس رسوا شدن، در برابر خرافه سکوت میکنند.
وی در ادامه گفت: ای کاش داستان از طرف مهسا شروع میشد. تنها شخصیت داستان، مهساست که قابلیت خروج از این وضعیت را دارد و بقیه افراد در تیپ میمانند و هیچ تغییری نمیکنند. ای کاش نقش مهسا پررنگتر بود و ما بیشتر درون و برونش را میدیدیم.
«رژ لب» نوشتۀ قدسیه خان بابایی، چهارمین داستانی بود که نقد شد. مهدی کفاش دربارۀ این داستان گفت: داستان به گونهای طراحی شده که اگر پاراگراف اول را حذف کنیم، رابطه علت و معلولی وقایع داستان دچار مشکل میشود. در بند ابتدایی شخصیت در زمان حال است و پس از نگاه به یک عکس قدیمی، خاطرات برایش تداعی میشود و به بیست و پنج سال پیش برمیگردد. در نتیجه مخاطب به دنبال یک سرانجام از اتفاقات گذشته و حال است. سرانجام و پایان این داستان حلقه مفقوده آن است که معلوم نمیشود.
این مدرس نویسندگی در ادامه گفت: این مدل داستان ها، تاریخ مصرف دارند. یعنی اگر فضای ۲۵ سال گذشته را ترسیم نکنیم، کسانی که آن زمان نبودند داستان را نمیفهمند. صرف اینکه داستان در گذشته روایت شود، به ماندگار شدن اثر کمک نمیکند. برای ماندگاری، نویسنده باید از شگردهای بیشتری استفاده کند.
خانم میرابوطالبی نیز دربارۀ این داستان گفت: من در خوانش با پایان داستان مشکل داشتم. حس میکردم که در خانۀ برادر، اتفاقی برای شخصیت اصلی افتاده و به دنبال آن میگشتم اما متوجه آن نشدم. اینکه یک شخصیت مذهبی رژ لب بردارد و داخل جیبش بگذارد تعجبآور است! شخصیت کاملاً مذهبی و محکم است. این رفتار با شخصیت ساختهشده هماهنگ نیست و علت داستانی هم ندارد.
آخرین داستانی که مورد نقد قرار گرفت، «خانم جان» اثر اکرم بادی بود. آقای کفاش دربارۀ این اثر گفت: یکی از تقابلهای سنت و مدرنیت، احترام به بزرگتر در برابر بهداشت فردی است که داستان «خانم جان» را میسازد. نویسنده روی این ارزش (احترام به بزرگتر) دست گذاشته و در طول داستان مخاطب را با خود همراه کرده است. در پایان مخاطب خودش را جای مادربزرگ تصور میکند و این سؤال برایش پیش میآید که چرا بقیه اینطور باید رفتار کنند؟
ایشان در ادامه به نبود مرد در این داستان اشاره کرد و گفت: چیزی که خیلی مرا در این داستان آزار داد، غیبت مرد بود. به عنوان مثال مگر میشود در یک مجلس ختم، حتی یک مرد هم نباشد؟ این نوع روایت، از باورپذیری داستان میکاهد.
نویسنده «مثل یک بوم سفید» نیز گفت: شروع داستان خوب بود. تصویر اولیه برای درک فضا و موقعیت خوب طراحی شده است. داستان دو ویژگی منحصربهفرد دارد؛ استفاده از توصیفات و اصطلاحات خوب. اما اشکالی که داستان دارد، این است که دیالوگها متناسب با شخصیت ساخته شده نیست. اگر قرار باشد شخصیت کودکی هفت ساله باشد، باید دیالوگها و کنشها سطح پایینتر و کودکانهتر باشد. و اگر قرار است که نوجوانی سیزدهساله باشد، این دیالوگها الان و در این شرایط استفاده نمیشود. در کل دیالوگها در سن راوی تزلزل ایجاد میکنند.
و نکتۀ آخر اینکه: شخصیت اصلی که همان راوی داستان است، نسبت به وقایع پیرامونش که روایتگر آنهاست هیچ واکنشی نشان نمیدهد. انگار که تنها یک پیامرسان است و بس! من انتظار داشتم که حداقل در پاراگراف آخر داستان، یک علامت سؤال برای راوی ایجاد شود و ذهنش کمی درگیر مسائل قبل و بعد از فوت مادربزرگ بشود، اما این اتفاق در داستان نمیافتد.
ادبیات اقلیت / ۱۰ تیر ۱۳۹۶