آخرین تابستان پدرسالارِ ما / داستانی از ایدرا نووی
داستانی از ایدرا نووی: سومین روز تعطیلات توی کانکسهای اجارهایمان بیدار شدیم و دیدیم که یک لنگۀ دمپاییهامان نیست. همینطور یک لنگۀ سندلهای سیبزمینیمانند یکی از بچهها هم نبود. ...
ادامه محتوا ›