شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه » داستان کوتاه ترجمه

هفت داستانک از الکس اپستین

هفت داستانک نوشتهٔ اَلکس اِپستِیْن ترجمه از انگلیسی: رضا پورسیدی امید روبات در ستون مذهب نوشت: انسان. *** مهاجران فضاپیمای قدیمیِ بدون پنجره‌ای بود (آن‌ها وسع‌شان نمی‌رسید یکی جدیدش را بخرند.) پیش از بلند شدن از زمین، روی سقف اتاق خواب بچه‌شان تعدادی ستاره کشیدند. *** داستان بچه‌ها همۀ بچه‌های کودکستان نیروهای خارق‌العاده داشتند. یکی می‌توانست با نیروی فکرش ابرها (و اسباب) را جابه‌جا کند. دیگری می‌توانست رو ...

ادامه محتوا

غار بادی / هاروکی موراکامی

خواهر کوچولویم سرش را تند‌تند جنباند. «درست است. برای رفتن به داخلش زیادی بزرگی. اما چیز عجیب دربارۀ آن مکان این است که از هر چیز دیگری که می‌تواند وجود داشته باشد، تاریک‌تر است. ...

ادامه محتوا

شیلا / داستانی از آنتونی توگازینی

شیلا / داستانی از آنتونی توگازینی: ما در شهرمان در زندگی دیگران سرک نمی‌کشیم و شایعه نساختن ‌ برای دیگران یکی از قوانین‌مان است، اما وقتی تازه‌واردی به جمع‌مان اضافه می‌شود، متوجه می‌شویم.. ...

ادامه محتوا

آخرین احترامات / داستانی از دانیلو کیش

سال ۱۹۲۳ یا ۱۹۲۴ اتفاق افتاد. در هامبورگ به گمانم. هنگام مصیبت بازار سهام و افت ناگهانی بهای پول: دستمزد روزانۀ کارگران بارانداز به هفده میلیارد مارک رسید و نشمه‌های شریف برای خدماتشان سه برابر دستمزد می‌گرفتند... ...

ادامه محتوا

چرا به وطن باز می‌گردیم / داستانی از آندرئاس اشتیشمان

چرا پیش مایک، روبرت یا ناسی نمی‌رویم؟ چون بچه‌ها می‌گویند مایک و روبرت و ناسی امروز سرشان شلوغ است و ما چاره‌ای نداریم، پس به طبقۀ دهم به زباله‌دان وطن دوباره بازمی‌گردیم. جایی که بوی سگ می‌دهد، اگرچه هیچ سگی نیست و آن‌جا تاریک است و کرکره‌ها همیشه پایین‌اند. ...

ادامه محتوا

معلم سرخانه / داستانی از یوزف روت

فقیر بودم و اجباراً باید با واگن درجۀ سه سفر می‌کردم، اما سوار واگن درجۀ دو شدم. اولین بار بود که سفرم نسبتاً طولانی‌ می‌شد و در نظر داشتم هیچ‌گاه با واگن درجۀ سه یا درجۀ چهار سفر نکنم... ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا