حقیقت و متاتئاتر در “شش شخصیت در جستوجوی نویسنده”
حقیقت و متاتئاتر در “شش شخصیت در جستوجوی نویسنده”
سعید هدایتی
نمایشنامۀ “شش شخصیت در جستوجوی نویسنده” اثر لوییجی پیراندلو بیش از هر چیز به خاطر فرم روایی خود شهرت یافت و نام پیراندلو را بر سر زبانها انداخت. این نوع روایت که در با نامهای متاتئاتر یا متافیکشن شناخته میشود، زمانی رخ میدهد که مرزهای میان جهانهای متضاد محو میشود و عناصر این جهانها در جهانی بینابینی با یکدیگر به گفتوگو، تعامل و تعارض میرسند.
مثلاً مرز میان واقعیت و وهم محو میشود، یا خالق یک اثر هنری با خود اثر هنری که مخلوقش هستند، به گفتوگو مینشیند، هویت زیستی بازیگر با هویت نمایشیاش به تعارض میرسد و فرآیند خلق اثر از خالق و مخلوق اثر به خودی خود اهمیت بیشتری مییابد.
این نمایشنامه هم عرصۀ رویارویی دو گروه انسان از دو جهان متضاد است؛ مجریان تئاتر که عناصر جهان واقع هستند و شخصیتها که نمایندگان جهانی موهوماند. در آغاز نمایشنامه این نمایندگان جهان موهوم پس زده میشوند، اما به مرور زمان بر واقعیت سایه میاندازند و تمام صحنه را اشغال میکنند که نشانگر تسلط جهان رؤیاگون یا موهومات بر جهان واقع در هنر است.
در داستانها یا نمایشنامههای کلاسیک شخص نویسنده و جهانش جهانی مرجع و مشرف به شخصیتها و داستان است. یعنی داستان چارچوب کوچکتری است که روی چارچوب بزرگتر جهان نویسنده سوار میشود. شخصیتهای چنین داستانهایی در چارچوبی محدود و معین به حیاتی دروغین مشغولاند اما شش شخصیت از این چارچوب بیرون میآیند و بلندپروازانه در جستوجوی حیاتی جاوداناند.
این مشخصۀ ساختاری، به مخاطب، نویسنده و شخصیت این فرصت را میدهد تا با لایههای مختلفی از شخصیت، داستان یا فردیت خود به تعامل بنشیند و آن را کشف کند. درست به مانند هملت که دیالوگی را به تئاتر اضافه میکند تا حقیقتی را که فرد پادشاه آگاهانه یا ناآگاهانه پنهان کرده، از تاریکخانۀ ذهنش بیرون بکشد. هملت برای بیرون کشیدن این حقیقت تئاتر را از سطح یک سرگرمی طبقۀ اشراف به یک آینۀ جسم و روان ارتقا میدهد و تخیل را به زندگی عادی پیوند میزند. این خود از مدلهای آغازین متاتئاتر بود.
در نمایشنامه، هر شش شخصیت با صورتکی وارد صحنه میشوند (هرچند که در اکثر اجراها چنین نیست) صورتکها در تئاتر باستان نقشی بنیادین داشتند، صورتک غمگین مظهر تئاتر تراژیک و صورتک شاد مظهر تئاتر کمدی بود.
صورتکهای “شش شخصیت” هرچند ارجاعی به این مشخصۀ فرمی تئاتر باستان دارند، عمیقتر از آناند. کارکرد آنها ورای مسائل فرمی کالبدزدایی از حقیقت است. یعنی شخصیت به واسطۀ ظاهرش هویت نمییابد، بلکه هویت شخصیت و خود درام در پس کالبدش نهفته است. از این رو، شخصیت نیازی ندارد ظاهری داشته و در عین حال قادر است هر ظاهری بیابد. پیراندلو آگاهانه سعی کرده شخیتها را غیر عینی و به صورتی انتزاعی تعریف کند. شخصیتها حامل درامی هستند و آن درام خود یک رویداد است.
از آن رو که پیراندلو حقیقت را به عنوان انتزاعی ورای کالبدها تعریف کرده، ادراک دقیقی از چیستی آن به دست نمیآید. پیراندلو این نمایشنامه را در سالهای تقویت پوزیتیویسم، رواج نظریۀ نسبیت و افزایش اهمیت نقش مشاهدهگر نوشت. ماکس پلانک معتقد بود هر تصویری که به ما میرسد، از طریق کانالی به ما میرسد که این کانال خود در حقیقت تصرفی کرده.
وقتی بازیگران نمایش را اجرا میکنند، مورد تمسخر شخصیتها قرار میگیرند و در خلال بحثهای مابین پدر و کارگردان میفهمیم که کارگردان این حق را برای خود قایل است که درام را از کانال خود شرح دهد. این کاری است که مجری یک اثر هنری و چه بسا خالق اثر هنری با یک الهام هنری میکند. و در این نمایشنامه پیراندلو جایگاه شخصیت و کارگردان از دید خود باز تعریف میکند.
ادبیات اقلیت / ۲۸ تیر ۱۳۹۸
بخش دوم: درام و هویت در “شش شخصیت در جستوجوی نویسنده”