شرافت شعر آزاد ـ بخش نخست

شرافت شعر آزاد
_ بررسی وضعیت شعر مهاجرت افغانستان از آغاز تا اکنون _
گفتنیهای عباس رضایی در پاسخ به سؤالات محمد آخوندزاده (بخش نخست)
ادبیات اقلیت ـ شعر مهاجرت در ایران را بیشتر به نام شعر مقاومت میشناسند، شعری که قالبش؛ غزل، مثنوی و یا غزلمثنوی است، دورهی این شعر سالهاست که گذشته اما شاید هنوز نگاهی جدی به آن نشده است، اینکه بررسی و نقد شود؛ در محتوا، در پرداخت و اینکه آیا تأثیری بر شعر افغانستان داشته و یا چه تأثیری.
عباس رضایی شاعر جوانی است که روند شعر مهاجرت _از شعر مقاومت تا امروز _ را پاسخ داده است، نگاه او دارای جسارت، بیتعارف و خالی از بتساختن و بتپرستی است. با هم میخوانیم:
مقدمهای از عباس رضایی:
آنچه در ذیل آمده است نه یک مقالۀ تحقیقی مفصل با ارجاعات دقیق آکادمیک، بلکه بیان شکلی از شعر معاصر فارسی ایران و افغانستان است که در ذهن یک شاعر مهاجر نقش بسته است. این گفتوگو بهانهای شد تا بتوانم دانسته و دریافتههای این سالها را به همراه آنچه دربارهشان اندیشیدهام، در قالب کلمات ریخته در برابر شما بگذارم. سعی شده به صورت ذهنی سیر تاریخی رعایت شود و بعد از ترسیم یک خط کلی، به ریشهیابی علت اصلی بیماری شعر مهاجران بپردازم. اگرچه ذهن شاعری مثل من، آن انسجام و قدرت برنامهریزی را ندارد که در اظهارنظری اینچنینی باید وجود داشته باشد. اما میتوان به نفع صداقت و صراحت، خردۀ کمتری بر آن گرفت. در سالهای اخیر، در فضای ادبی، تعارفات به جای نقد و نقد به جای دعوا و خصومت شخصی پنداشته و پذیرفته شده است. شک ندارم همۀ اهالی این حوزه، فارغ از محدودۀ اعمالشان، ایدهآلی انسانی در کارشان دارند و بیش از هر زمان دیگری، در برهۀ کنونی میل به بازنگری و اصلاح وجود دارد. این میل میتواند با رفتار صبورانه به روشی صحیح و جریانی قدرتمند در عرصۀ ادبیات ما تبدیل شود. اینکه دیگر از حرفهای کلی بپرهیزیم. اینکه گذشته و آیندۀ اشخاص، ما را از امروزشان باز بدارد. اینکه روابط شخصی و صنفی نگذارد که از حد تعارفات دیپلماتیک فراتر برویم نه به نفع ناقد، که دادستان مخاطب است، و نه به نفع تولیدکنندۀ اثر است. نقد، نگاه مخاطب و در پی آن تفکرش را تغییر میدهد. پذیرفتن بر مبنای عوامل غیرعقلانی میتواند باعث رکود فکری هر جامعهای شود. منظور بر این نیست که همۀ افراد یک جامعه تبدیل به روشنفکرانی دقیق شوند. هر کس باید کار خودش را انجام دهد اما آن کسانی که باید هر کسی را بر سر کار خویش بگذارند نیاز به تربیت فکری و شخصیتی دقیقی دارند. رفتارهای جمعی تابعی از رفتارهای نخبگان هر جامعهای است. حرف زدن ساده است اما درک کردن کاری است بینهایت مشکل و وابستگی شدیدی به دریافتهای فراوان و تحلیلهای از آب گذشته دارد. در فاصلهای که جامعۀ ما از جهان قرار دارد فقط تلاش خستگیناپذیر و خلاقانۀ روشنفکران میتواند موتور حرکت و رسانایی جامعه به مرزهای عالی زیستن انسانی باشد. رعایت حدود و مرزهای غیرمنطقی و غیرعقلانی کاری نمیکند جز از بین رفتن جسارت شروع حرکت، حتی اگر این حرکت نتیجهای جز اشتباه نداشته باشد. هدف اگر درست انتخاب شود، زمین خوردن در راه هدف هم پیروزی است. کار فرهنگ و اصحاب فرهنگ و بهویژه شاعران در دوران تازه نمیتواند چیزی باشد غیر از تغییر نگرش مردمان دغدغهمند یک جامعه در جهت شروع حرکتی معقول و خلاقانه. شناخت خویش و اندازهگیری مساحت مشکلات میتوانى اولین گام برای آغاز باشد. بازنگریها و بازرسیهای مداوم و سنجش کیفیت عمل اجرا شده جزو غیرقابل حذف این روند است. شعر پس از بازگشت به زندگی واقعی یکی از بهترین فرصتهاست برای دریافت، تفکر و ایجاد راهحلهای واقعی برای جامعه. هرچند در سخنان زیر هدفگذاری را برای شعر ناپسندیده میدانملإ اما بیشک اگر محیط مساعدی فراهم آید، آنگاه شعر نیز آزادی و پویاییای را که از آن انتظار میرود، خواهد داشت. مدیریت تغییرات و کاستن از هزینههای اجتماعی در این تغییرات کاری بوده است که سالهای سال مغفولِ شاعران باقی مانده است. عدم اعتماد به نفس، کپی کردن راهحلها و نیاموختن فرایند حل مشکل، تکرار و بیانگیزگی و تعدادی سبب دیگر در طول سالهایی طولانی، توانستند حرکت آگاهانه را از جامعۀ ما بگیرند اما میشود با کار سخت به مسابقه بازگشت…
شعر به خودی خود قدرتی ندارد، نمیتواند هم داشته باشد، آنچه در شعر امروز اتفاق میافتد و عمدۀ تفاوت آن با شعر قدیم است، همان کسی است که در پشت شعر قرار میگیرد. این فرد نیز خود به محیطی وابسته است که خواهان تغییر و بهتر شدن وضعیت است. شعر به عنوان هنری مرتبط به ضمیر ناخودآگاه انسان، میتواند تأثیر ویژهای در جنس رفتار شاعر خویش داشته باشد. تأثیری که از رکود و ایستایی جلوگیری میکند، به اصلاح مداوم خویش میپردازد و سقفی برایش متصور نیست. شعر امروز برای زندگی مقصد و هدف مطلقی تعریف نمیکند. شعر امروز در آینۀ اهداف شعری به دنبال دیدن زندگی است. زندگی را یک راه رفتنی و تحمیلی نمیبیند. شعر به آنچه به دست آورده نگاه نمیکند یا آنچه به دست خواهد آورد. شعر امروز از بودن خود لذتی آگاهانه میبرد.
متن گفتوگو:
***
دربارۀ شعر مقاومت که در زمان جنگ شوروی، جنگهای داخلی و زمان طالبان سروده میشدند، کمی توضیح دهید. نام چند تن از شاعران مهاجر در ایران در آن دوره را نام ببرید. مختصری از زندگی یک یا دو شخص از این شاعران و همچنین یک یا دونمونه از شعرهای ایشان را بیان کنید.
زبان مهمترین بخش هر فرهنگی است. در کشوری که افغانستان نام گرفت، زبان فارسی به عنوان زبان دوم از سیستم فرهنگی مورد حمایت دولت کنار گذاشته شد. این امر از ظهور احمدشاه ابدالی تا امروز ادامه داشته است. شعر نیز به عنوان هنری زبانی از همین ضعف پیشرونده در محدودۀ جغرافیایی افغانستان متأثر شد. هرچند در قرنهای دهم، یازدهم و دوازدهم در شعر فارسی ایران هم اتفاقی از آنگونه که پیش از آن میافتاد، رخ نداد اما سکوت و پسروندگی شعر در کشور افغانستان از گونهای فاجعهبارتر بود. سنتها و محیط شعری که برای قرنها بدون تغییر مانده بود، همچنان پابرجا ماند و به علت دورماندگی بیش از حد از روند تغییر زیستار بشر در اروپا هیچ نیاز و نگاهی برای تغییر پیدا نشد. شعر مقاومت – در برابر جنگ با شوروی – در حقیقت فسیلشدۀ شعر فارسی بعد از سبک هندی بود. تنها تفاوت آن همانا تغییری اجتنابناپذیر برای گنجاندن مسائل حضور شوروی در افغانستان مینمود. هرچند در همان دهههای چهل و پنجاه شمسی نسیم تازۀ شعری از غرب یعنی ایران به افغانستان میرسید. بنا به سلیقۀ آن روزگار افغانستان اشتیاق به سمت شعرهایی بود که در قالب زیاد متفاوت نبودند و میانهروتر از شکل شعری نیما بودند. روابط بین دولتی و دانشگاهی باعث میشد که رغبت و آشنایی نسبت به قالب نئوکلاسیک چهارپاره افزایش یابد. اگر بخواهیم علتی برای حرکت شعر در ایران بیابیم، باید به فضای بازتر و نسبت بیشتر ارتباطات این سرزمین با غرب دقت داشته باشیم. روابط افزونتر و مقایسۀ تمدنی باعث دریافت نکتهای شد که تا سالهای اکنون مردمان افغانستان آن را نفهمیدهاند. سعی در فهمیدن علت عقبماندگی تمدنی، روشنفکران ایرانی را دچار چالشی عمیق و حرکتی جدی کرد؛ آنچه در افغانستان هیچگاه تاکنون رخ نداده است. هرچند بدنۀ جامعه در هر دو سرزمین هنوز به همان جزماندیشی و ایستایی مبتلایند اما نسبت تعداد روشنفکران ایرانی به روشنفکران فارسیزبان افغانستانی بارها و بارها بیشتر است. شعر به عنوان یک محرک فرهنگی قوی هرگز در افغانستان عمل نکرد، اما همین شعر در ایران وظیفۀ پل زدن و ارتباط برقرار کردن بین نخبگان اجتماعی و عموم مردم را به عهده گرفت. شعر بعد از مشروطه جایگاه تاریخی بینظیری پیدا کرد و شاعران برای سالها توانستند در مسند قدرتمندترین عوامل تأثیرگذار اجتماعی نشستند و فرمان راندند. شعر افغانستان در همین ایام به روش چهارصد سال قبل از آن آموخته، سروده و خوانده میشد. تغییر در جامعۀ افغانستان بیرونی بود به معنای اینکه با تهاجم شوروی سابق درهای کشور به ناگهان و دیرهنگام به سوی جهان مدرن باز شد. سیل مهاجران ناگهان از جامعهای عقبمانده و قرون وسطایی به جهانی عجیب و پیشرفته پا گذاشتند. اولین واکنش هماهنگسازی عجولانهشان با شرایط، تازه مینمود. خلیلالله خلیلی به عنوان برجستهترین شاعر کلاسیک دریافت که بایستی در شعرش از مضامین روز نیز استفاده کند. بنابراین، حضور و دخالت یک کشور بیگانه عاملی شد تا شعرش بهروز شود اما چیزی که در همۀ این سالها در شعر افغانستان از نظر دور ماند، عمق اندیشهها بود. شعر کهنهای که در افغانستان جریان داشت، بهشدت وابسته و پاگیر سنت و مذهب بود. شاعران هرگز نتوانستند به گسترۀ اندیشۀ مدرن انسانی پای بگذارند. یکی از دلایل این امر میتواند دورافتادگی آن جامعه و سرزمین به لحاظ جغرافیایی باشد. دلیل دیگر این مسئله، استبداد قبیلهای بود که در افغانستان به وجود آمده بود. این استبداد با داشتن عقبۀ قدرتمند جمعیتی میتوانست بهراحتی هر حرکت و تلاش برای حرکت اجتماعی را از منتقدان و نواندیشان خود بگیرد. از آنجا که این نوشتار شکل مصاحبه را دارد، ارجاع میدهم خوانندگان را به تاریخ دوران پادشاهی ظاهرشاه و دو سلف قبل از او. چهرۀ برجستهتر شعر دوران دخالت مستقیم شوروی در افغانستان واصف باختری است که آغاز میکند به ساختارشکنی در صورت شعر فارسی. آنچه در تمام این سالها گفته شده، حکایت از پیشگام بودن او در این زمینه میکند. زبان در شعرهای واصف باختری وجه برجستهای دارد. او از کلمههای قدیمی اما پرآهنگ زبان فارسی استفاده میکند و بیشتر به تصویرپردازی از طبیعت و اتفاقات طبیعی میپردازد. تصویرپردازیهای او منسجم هستند اما در برخی شعرهایش افراط بیش از حد باعث افت و بیتأثیری میشود. او نیز نگاه سمبولیستی در شعرش دارد. شعر او قابل مقایسه با مهدی اخوان ثالث در ایران است. این مقایسه از جنبۀ زبانی صورت گرفته است، در محتوا میتوان شباهتهای بیشتری به نادر نادرپور و حتی نیما جست. مشکل دیگری که شعر افغانستان با آن دست به گریبان بود، مخاطب محدود و شهرینشدۀ شاعران افغانستانی است. وضعیت نشر در افغانستان پیش از کمونیسم وضعیتی فاجعهبار است. خواندن کتاب، نیازی واجب به شمار نمیآید. ترجمه در کشور افغانستان پا نگرفت و هزار درد بیدرمان دیگر که تا هنوز ادامه یافته است.
شعر رسانهای شد تا با آن شاعران حرف خود در مورد حضور بیگانگان را به گوش عموم برسانند. این حرف عمدتاً بدون تفکر دقیق بود. آنها فقط به توصیف و شکایت و نتیجهگیریهای آبکی بسنده میکردند. با شکل گرفتن گروههای جهادی به دست کشورهای ذینفع در افغانستان برای مقاومت و جنگ در مقابل جهان چپ، شاعران بهسرعت جذب این گروهها شدند و بازوانی توانا در کارهای ارتباطی با بدنۀ اصلی اجتماع به شمار میرفتند. شاعران در مهاجرت به پاکستان و ایران رویکردهای متفاوتی داشتند. شاعرانی که به پاکستان پناه بردند چیزی بر تواناییهای فنی و شکلی شعرشان افزوده نشد. شعر آنها به همان کهنهگی شعر داخل افغانستان بود، البته اینبار با حرفهایی که هر روز از رادیوهای مختلف پخش میشد. مهاجرت شاعران به ایران سبب شد تا شاعران مهاجر به یکباره با موجودی پویا و کامل به نام شعر مدرن ایران روبهرو شوند. شعری که در اندیشه و شکل به بلوغ رسیده بود و جوانی میکرد. این روبهرویی به حدی مرعوبکننده شد که شاعران مهاجر که بیشترشان در مشهد حضور داشتند، خود را از آن دور نگه داشته به همان روش مکرر خود ادامه دادند. و سعی کردند فارغ از فضای بیرون به ایزوله کردن خود بپردازند و همان سیستم قدیمی تولید و توضیح و ارائۀ شعر را که در کشور خودشان داشتند، ادامه بدهند. این روند حدود یک دهه ادامه داشت. شعری که امروز به شعر مقاومت موسوم است، شعری است که مهاجران بعد از این نسل به وجود آوردند. نسلی که بیشترشان شعر را در ایران شروع کردند. شروعی که محل و دلیلش بعدها شعر مهاجران افغانستانی در ایران را به بیراههای برد که بازگشت از آن بسیار دشوار شد.
انقلاب اسلامی شعر پر جنبوجوش چپ و شعر سمبولیستی معتدل را کنار گذاشت. با درک اهمیت شعر در اندیشه و تأثیرگذاری شعر بر روشنفکری و عموم مردم یک جامعه، مسئولان فرهنگی سعی کردند تا با کنترل و دخالت مستقیم، این ابزار را از دست دیگران بگیرند. به غیر از مسئلۀ مذکور، سرخوردگی خود شاعران و کثافتکاریهای شاعران چریکی، دیگر نمیشد به روند سالم شعری ایران در دهههای بیست و سی و چهل برگشت. شعر در تمام این سالها در نظر مستقیم حکومت قرار داشت. مدیریت دولتی به سرعت راههایی یافت برای گرفتن انرژی و از بین بردن هر حرکتی در شعر که منتج میشد به آن چیزی که شعر روشنفکری در پی آن بود. عامل مؤثر دیگری که از وزن شعر بعد از انقلاب کاست، حذف و کوچیدن محیط روشنفکری قبل از انقلاب بود. خیانتی که چپهای ایران در قبل از انقلاب انجام دادند، تمامیتخواهی و افراطیگری غیرعاقلانهشان نسبت به بدنۀ روشنفکری معتدل ایران بود. بروز افراطی این مسئله در شعر چریکی دهههای چهل و پنجاه به صورت حذف شدن صورت و پر رنگ شدن محتوا و هدف در شعر به چشم میخورد. این امر از قدرت و خلاقیت درونی شاعر میکاهد، دلیلی میشود تا شاعر از اندیشیدن و سعی در اندیشیدن باز بماند.
شعر چپ ایران اشتباهی تاریخی مرتکب شد که تا مدتها خارج شدن از آن اشتباه، کاری نشدنی به نظر برسد. از این رو، شعر مستقل قبل از انقلاب کاملاً به حالت ناقص و فلج به بعد از انقلاب رسید. با تشدید کنترل حکومت بر شعر، بخشی از شعر مستقل متصل به بدنۀ حکومتی شد و باقیماندۀ آن در محاق سکوت ماند. علیرغم جو موجود تاریخی به نظر میرسد جریان سیاسی چپ با استفادۀ ابزاری از شعر به طور خاص در حوزۀ زبان فارسی، بزرگترین خیانت را در حق شعر کرد. رشدی که بعد از نیما در شعر فارسی به وجود آمد، در هیچ برههای از تاریخ این شعر دیده نمیشود. نگاه نیما به شاعر به عنوان عاملی همیشه جوینده و پویا و مستقل، بدنۀ تساهلگرا و پذیرا، اهمیت انسانیت و تفکر انسانی، روش نظاممند زیستاری شاعر، همه و همه حرفهای تازهای بودند که تاکنون میتوان در همۀ بخشهای زندگی به کار برد و از منافعش بهرهمند شد. شعری که نیما پایهگذار آن بود بیشتر با تربیت انسانها سر و کار داشت تا شکل صوری و فنی شعر. در حقیقت آنچه همیشه در دریافت محتوای تولیدی نیما نادیده گرفته شده، بحث تولید انسان ویژۀ دوران مدرن است.
با از بین رفتن محیط روشنفکری، دیگر شاعر آبشخور و محل تأمین فکری خود را از دست میداد و تبدیل میشد به چوپان بیهدف کلمهها و سیستم بهخوبی میدانست برای نگاه داشتن شاعر در این وضعیت باید از آگاهی او نسبت به وضعیت خودش جلوگیری کند. تغییر و کاهش استانداردهای نقد، تشویقها و جایزههای پیاپی، انتشار فراوان مجموعههای شعری متوسط به پایین، تغییر در ارزشها و بنیانها و توقع شاعران و نیز ناگفتههای دیگر، همه دست به دست هم دادند تا شعر به ابتذال خود که از اواخر دهۀ چهل آغاز شد، ادامه دهد.
شاعران جوان و جویای نام افغانستانی نیز درست در همین زمان به کاروان پیشرو شعر فارسی ایران رسیدند. این قلمۀ تازه، بهسرعت خود را با محیط همخوان کرد و جزوی از کل جریان شد. شعری ناآگاهانه، با روش غلط که به واقع و به حقیقت باری نداد و نخواهد داد. هرچند هستی به هر شکلش بهتر از نیستی است، اما هستیهایی وجود دارند که نیستی به بار میآورند.
در این مقال همۀ شاعران بیتوجه به محل فکریشان به عنوان شاعر ذکر میشوند. اگر اشتباهی بوده، جمعیت اشتباه کرده و اگر اتفاقی افتاده باز همان جمعیت، سازندۀ آن است. شاعران مهاجر بعد از سال ۶۵ شمسی تلاشی پیگیر و مجدانه به کار گرفتند تا به بدنۀ غالب شعر فارسی وارد شوند و برای دور ماندن از عواقب مهاجر بودن سعی کردند از فکر کردن به جریان شعر مستقل _به نظر من بدنۀ بیجان شعر مستقل_ هم بپرهیزند. آنها به مرور توانستند شکل و محتوای شعر خود را به هممسلکان ایرانی خود نزدیک کنند و در بعضی پیچها موفق به سبقت گرفتن هم شدند. این گاهی سبقتها به آنها امکان داد تا بتوانند خود را به عنوان مدعیان و جریان اصلی شعر مهاجرت و افغانستان بشناسانند. در کنار آن، احزاب و گروههای مجاهد افغانستانی نیز همچنان بر مرام خود در سوءاستفاده از همۀ امکانات باقی مانده بودند. شاعران هنوز کرسی والایی داشتند، در بخشهای فرهنگی این گروهها و احزاب یکی از راههای اصلی ورود به آن، شعر بود. به این ترتیب شعر مهاجران برای یافتن هویت، نامی بر خود برگزید به نام شعر مقاومت، که ترجمهاش میشود شعر چپ اسلامی.
شعر مقاومت در همۀ این سالها تلاش کرد که قواعد بازی را بیاموزد و به اجرا درآورد. اما کارش بیشتر شبیه به تقلید سطحی مینمود. نمیتوان در مقدار زحمت و پشتکار اصحاب این شعر شک کرد اما آنچه رخ داد، غفلت این شعر از لایههای عمیقی بود که در شعر مستقل ایران بعد مشروطه اندکاندک به وجود آمده بود. مطمئنم که ایشان بارها و بارها نوشتههای نیما را مطالعه کردهاند، اما آنچه میباید درمییافتند، درنیافتند. آنها حتی در حرکت شعر بعد از نیما نیز تعمقشان سطحی بود.
در بالا ذکر شد بعد از انقلاب، شعر ایدئولوژیک ادامۀ شعر چریکی است. جریانی که شعر را تا سطح یک ابزار اطلاعرسانی و محرک اجتماعی پایین میآورد و به هیچ شکلی استقلال انسان را به رسمیت نمیشناسد. شعر مقاومت در ساختار و روش شعری و ایجاد محیط شعری وابسته و مقلد این جریان شد. این اتفاق تا امروز در حال افتادن است. نوع جلسات شعری، مطالعات شعری، نقادی و بازنگری شعرها، حتی در رفتارها نیز این تقلید به وضوح قابل مشاهده است. این امر نه از سر کمکاری یا غرضورزی دوستان مدعی این جریان، بل از سر عدم درک واقعیت گفتههای نیما در شعر مدرن است. نیما انسان شاعر را موجودی مصلوب و سنگشده نمیپندارد. حرکت و تغییر لحظهبهلحظه و شک مدام، شاعر مورد نظر نیما را میسازد. شاعر اگر این زحمت را به خود ندهد که از جایش برخیزد و از سویی دیگر به پدیدهها بنگرد دیگر نمیتواند به آنچه نیما مدنظر داشت، برسد حتی اگر در فنون و کلمات به استادی رسیده باشد. یکهتازی در میدان خالی و باد موافق برای سالها شعر مقاومت را به عنوان تنها جریان شعری مهاجران افغانستانی معرفی کرده است. حالا که دیگر مقاومتی دیگر در کار نیست، متولیان همین جریان کمکم دارند از نام شعر مهاجرت پردهبرداری میکنند. همانطور که ذکرش رفت، اشکالی یا قصوری در کار نیست و تاریخ ادبیات در مورد اشخاصی که مجدانه تلاش کرده باشند، تقصیری نخواهند نوشت. بیان و نقد رفتار گذشته نیز دشمنی نیست. باید بگویم هنگامی میشود جریانی را جریانی واقعی دانست که همۀ ابعاد آن به کمال اندیشیده و آزموده شده باشد. اگر شعر مهاجرت بنیان بر شعر مقاومت داشته باشد من بدون شک خواهم گفت که شعر مهاجرت را به رسمیت نمیشناسم.
پس از سه دهه اقامت مهاجران افغانستانی در ایران، شاعران مهاجر به چند نسل(از نظر زمانی) تقسیم میشوند؟ شرحی از نقاط قوت و ضعف و بهخصوص محور تمرکز (هم از نظر سبک و هم از نظر محتوا) هر نسل را بیان کنید.
مسئلۀ نسلها در علوم انسانی نسبت به سایر رشتهها تفاوت دارد، هرچند زمان آبستن شدن و به دنیا آمدن در حوزۀ اندیشه از آن سیستم تقسیمبندی که در دانشکدههای علوم انسانی جا افتاده، هم متفاوت است. اگر انواع شعر را فرزندان یک جامعه در نظر بگیریم، میتوان دو دستهبندی برای شعر معاصر افغانستان انجام داد. شعر مقاومت یا همان شعری که به گفته و دیدۀ خیلیها شعری بالغ و کارنامهدار مینماید و شعر مستقل که در همه این سالها در رحِم روزگار در حال رشد و در انتظار پا به جهان گذاشتن بوده است.
در سؤال قبل سعی کردم روند شعر مقاومت را توضیح دهم. در این سؤال میخواهم دربارۀ شعر مستقل صحبت کنم. شعر مستقل نزدیکترین محل به زندگی واقعی انسانهاست. انسان پرسشگر سعی میکند از شرایط خویش به جایگاه بالاتری برسد تا بتواند نگاه وسیعتری برای دیدن علتهای وضعیت زیستی خود داشته باشد. شعر مستقل در اندیشۀ مشترک جوامع انسانی شکل میگیرد از همین روست که دوران آبستنیاش بسیار طولانیتر است، اما فرزند متولد شده، بسیار قدرتمندتر و معقولتر از دیگر فرزندهای تولیدی در هیجان است. شعر مستقل از ورود اولین مهاجر به سرزمین مقصد آغاز میشود از آن هنگام که او میخواهد در مورد شکل خود در جامعۀ مقصد تصمیم بگیرد. لباس مبدأ را از تن بیرون میکند. نوع لهجهاش شروع به تغییر میکند و روابط انسانیاش دگرگون میشود. شعر مستقل سالها و به صبر، انتظار کشید، به طور اصولی به پدیدههای موجود در محیط مبدأ نظاره و تعمق کرد. گاهی خواست به دنیا بیاید اما فهمید که هنوز دورانش فرا نرسیده، شعر مستقل مهاجرت هنوز به دنیا نیامده اما وقتی به وجود بیاید، همۀ جوانب و اعضایش سالم و رشد یافته خواهد بود. شعری که همگام و هماندازۀ ادبیات انسانی موجود در جهان است. روشهای معقول و بهروز تمدنی، مورد استفادۀ این شعر خواهد بود. شاید به خاطر شکستها و کمفروغی این سالهای شعر فارسی، کسان بسیاری ناامید شده باشند، اما باید اطمینان داشت گروهی که مهاجر خوانده میشوند، پیشروان اندیشه و بیان در آیندۀ ادبیات فارسی خواهند بود. اینها به واسطۀ شرایط محیطی و به جبر توانستهاند به مرزهای اندیشۀ زندگی اجتماعی بشر نزدیک شوند و بازنمایی این اتفاقات از هر جا که شروع شود، بهسرعت به همۀ جهان خواهد رسید. انسان مهاجر در لحظه لحظۀ زیستار خود مجبور به پاسخگویی به چرایی زیستن خویش است. او مسائل بیشماری از رفتارها و گفتارها و مسائل متناقض بشری را با خود حل میکند. متفاوت اندیشیدن به او کمک میکند تا ارزشهای متفاوتی داشته باشد و بر مبنای این ارزشهای متفاوت، رفتاری متفاوت بیافریند. انسان مهاجر بیشک به ناایستایی و موقتیبودن همه چیز اعتقاد دارد. همین امر باعث زندگی فکری او در آینده میشود. شعر مستقل مهاجرت بر اینچنین مساحت فکری کاشته شده و رشد خواهد کرد و میتواند حرفهای تازه بگوید و به گونهای منطقی و مستدل از خود دفاع کند.
در حوزۀ تاریخ ادبیات، شعری که مهاجران میسرودند در تبدیل شدن از شکلهای کلاسیک شعری به شکلهای مدرن شعری روندی سریع داشت که در صورت و شکل بیرونی با سرعت بیشتر اتفاق افتاد، اما فرم درونی شعر تغییر چندانی در سی سال اخیر نداشته است. به این معنا که اگرچه شعر در صورت بیرونی، دیگر قالب کلاسیک و موزون را ندارد، در فرم درونی هنوز از روشها و تکنیکهای کلاسیک استفاده میکند. درونمایه و اهداف شاعران به همان روش قدیمی است. دلیل عمدۀ این مسئله محیط شعری است که در این سالها شکل گرفته و چهارچوب آن در بین شاعران مهاجر پذیرفته شده است. بنابراین تأثیر جلسۀ شعر «دُر دری» _به عنوان اولین و شاید تنها جلسۀ شعر افغانستانیهای مقیم ایران برای سالها_ بر این موضوع را نمیتوان نادیده گرفت. حضور پررنگ مهاجران در مشهد و فضای بازتری که این شهر در برخورد با مهاجران داشت، باعث شد تا شعر و ادبیات در بین مهاجران مقیم این شهر رشد کند و «دُر دری» برای سالها تبدیل به پرکارترین مرکز ادبی مهاجران شود.
اوضاع پیچیده و بیثبات زندگی مهاجران چارهای جز تمکین نسبت به جامعۀ مهاجرپذیر نداشت و تنها افرادی حق فعالیت داشتند که به طور کامل در چارچوب باشند. این ظلم تاریخی در آموزشهای ابتدایی نیز به گونهای دیگر اتفاق افتاد. یعنی جامعۀ میزبان از حداقلهای آموزش به وسیلۀ خود مهاجران ممانعت میکرد که هیچ توجیه اخلاقی و عقلانی برای آن متصور نیست. شعر مقاومت و «دُر دری» در تمام این سالها اما فرصت این را یافت که مرکزی برای فعالیتهای ادبی داشته باشد. مرکزی که کمکم به عنوان مرجع ادبیات مهاجرت شناسایی شد و سعی کرد از اتفاقاتی که در حوزۀ تفکر ادبی مهاجران پدید میآمد، نمایندگی کند. بررسی وضعیت شعر مقاومت و به دنبال آن مؤسسه «دُر دری» وقت دیگری میطلبد که به آن خواهم پرداخت. بسیاری از سرفصلهایی که در شعر مهاجرت تولید و عرضه میشود، از مشهد برمیخیزد. سرفصلهایی که گاهی پوشانندۀ بسیاری از کاستیها و کمکاریهای دهههای اخیر یک گروه جمعیتی به نام مهاجران است.
تعاریف باید روشن شوند. آیا آنچه به عنوان بیلان مثبت عملکرد در اختیار تاریخ قرار میگیرد به راستی همانگونه است؟ آیا شعری که مهاجران تولید میکنند توانسته است شعر باشد؟ و از مهاجران باشد؟ شعر چگونه میتوانست در تسریع هویتسازی فرهنگی مردمانی به این حد محصور و محروم نقش ایفا کند؟ آیا شعر میتوانست نسبت به تولید محیط روشنفکری اقدام کند؟
[این گفتوگو ادامه دارد…]
ادبیات اقلیت / ۱۵ تیر ۱۳۹۸
