شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه » داستان کوتاه فارسی (Page 2)

سایت ادبیات اقلیت اهتمام ویژه‌ای به انتشار داستان کوتاه فارسی دارد. این بخش از سایت به داستان‌های کوتاه فارسی معاصر اختصاص دارد. «ادبیات اقلیت» از تمامی شاعران و نویسندگان و پژوهشگران برای همکاری دعوت می‌کند و مشتاقانه پذیرای آثار آنان است و نیز، سپاسگزارشان که کارشناسان «ادبیات اقلیت» را برای تشخیص و داوری در مورد دارا بودن شرایط عمومی انتشار و نیز سطح کیفی آثارشان شایسته می‌دانند. کارشناسان سایت، آثار ارسالی را بررسی می‌کنند. بررسی آثار ارسالی از یک هفته تا سه ماه (بسته به شرایط و حجم آثار ارسالی) زمان خواهد برد و در صورت تأیید اثر برای انتشار، نتیجه به اطلاع صاحبان آثار خواهد رسید. اگر تمایل به انتشار داستان کوتاه فارسی خود در این بخش دارید، صفحه ارسال اثر سایت را مطالعه کنید.

همچنین مجموعۀ «ادبیات اقلیت» که سال‌هاست در زمینۀ انتشار دیجیتال آثار ادبی در فضای مجازی فعالیت می‌کند و مفتخر است با بسیاری از شاعران و نویسندگان حرفه‌ای جوان و پیش‌کسوت همکاری داشته است، چندی است که با استفاده از تجربه‌ها و اختیارات قانونی خود، به صورت جدی‌تر به انتشار آثار ادبی به صورت دیجیتال اقدام می‌کند. تولید و انتشار آثار جدید، با انتخاب و کارشناسی دقیق و تخصصی و در صورت نیاز با عقد قرارداد با مؤلفان و به صورت کاملاً حرفه‌ای صورت می‌گیرد. طبعاً توقع این مجموعه از جامعۀ هدف و خوانندگان نیز این است که با پاسداشت حقوق معنوی و مادی ناشر و مؤلفان، از این برنامه که به گمان این مجموعه می‌تواند موجب پویایی و رشد بیشتر ادبیات مستقل باشد، حمایت کنند.

کله پاچه / داستانی از جمال حسینی

داستانی از جمال حسینی: بین کله‌های گوسفند توی سینی، سر پخته‌شدۀ یک آدم هم دور سینی کله‌پزی چیده شده بود. کل حسین با ملاقه آب‌گوشت را روی کله‌ها می‌ریخت و اصلاً روی خودش نمی‌آورد و آدم‌های بیرون و توی دکان هم روی خودشان نمی‌آوردند. ...

ادامه محتوا

قطار / داستانی از حسام جنانی

قطار / داستانی از حسام جنانی: ابتدای سفرم هستم و گویی از جایی سقوط کرده باشم تمام بدنم درد می‌کند. سرم دَوَران دارد. انگار که سال‌هاست به قعر گردابی عظیم فرو می‌رفته‌ام ...

ادامه محتوا

قالات / داستانی از مرتضا کربلایی لو

قالات مرتضا کربلایی‌لو شب است و استانبول هنوز فقط اسم‌ ایستگاه‌های متروست که به گوش مصطفا می‌رسد. کوی‌ها و تپه‌های تکراری. رنگ صندلی‌ها لاجوردی است اما مصطفا رنگشان را صورتی درمی‌یابد. انگار هردو رنگ بدن باشند، صورتی رنگ انسان‌های امروز و لاجوردی رنگ انسان‌های آینده. دیروقت است و در واگن، فقط چند دختر دانشجوی ترک با موهای رها و سر در موبایل نشسته‌اند. با هر ایستگاهی که مترو فرودگاه به مرکز شهر، رد می‌کند مص ...

ادامه محتوا

مرگ در باشگاه / داستانی از مهین میلانی

وقتی از رختکن برگشتم، دیدم یک مرد سرمه‌ای‌پوش در گوشۀ راستِ محوطۀ استخر پشت به من ایستاده و با دو سه نفر از قرمزپوش‌های استخر حرف می‌زند. از دور شبیه افسرهای پلیس بود. فکر کردم چه اتفاقی می‌تواند در یک باشگاه ورزشی افتاده باشد. ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا