قطار / داستانی از حسام جنانی
قطار / داستانی از حسام جنانی: ابتدای سفرم هستم و گویی از جایی سقوط کرده باشم تمام بدنم درد میکند. سرم دَوَران دارد. انگار که سالهاست به قعر گردابی عظیم فرو میرفتهام ...
ادامه محتوا ›سایت ادبیات اقلیت اهتمام ویژهای به انتشار داستان کوتاه فارسی دارد. این بخش از سایت به داستانهای کوتاه فارسی معاصر اختصاص دارد. «ادبیات اقلیت» از تمامی شاعران و نویسندگان و پژوهشگران برای همکاری دعوت میکند و مشتاقانه پذیرای آثار آنان است و نیز، سپاسگزارشان که کارشناسان «ادبیات اقلیت» را برای تشخیص و داوری در مورد دارا بودن شرایط عمومی انتشار و نیز سطح کیفی آثارشان شایسته میدانند. کارشناسان سایت، آثار ارسالی را بررسی میکنند. بررسی آثار ارسالی از یک هفته تا سه ماه (بسته به شرایط و حجم آثار ارسالی) زمان خواهد برد و در صورت تأیید اثر برای انتشار، نتیجه به اطلاع صاحبان آثار خواهد رسید. اگر تمایل به انتشار داستان کوتاه فارسی خود در این بخش دارید، صفحه ارسال اثر سایت را مطالعه کنید.
همچنین مجموعۀ «ادبیات اقلیت» که سالهاست در زمینۀ انتشار دیجیتال آثار ادبی در فضای مجازی فعالیت میکند و مفتخر است با بسیاری از شاعران و نویسندگان حرفهای جوان و پیشکسوت همکاری داشته است، چندی است که با استفاده از تجربهها و اختیارات قانونی خود، به صورت جدیتر به انتشار آثار ادبی به صورت دیجیتال اقدام میکند. تولید و انتشار آثار جدید، با انتخاب و کارشناسی دقیق و تخصصی و در صورت نیاز با عقد قرارداد با مؤلفان و به صورت کاملاً حرفهای صورت میگیرد. طبعاً توقع این مجموعه از جامعۀ هدف و خوانندگان نیز این است که با پاسداشت حقوق معنوی و مادی ناشر و مؤلفان، از این برنامه که به گمان این مجموعه میتواند موجب پویایی و رشد بیشتر ادبیات مستقل باشد، حمایت کنند.
قطار / داستانی از حسام جنانی: ابتدای سفرم هستم و گویی از جایی سقوط کرده باشم تمام بدنم درد میکند. سرم دَوَران دارد. انگار که سالهاست به قعر گردابی عظیم فرو میرفتهام ...
ادامه محتوا ›امّا کلامی بر زبان نیاورد و همانطور پشت میز کارش نشست. صورت خلاصۀ فاکتورها را در جدولهای اکسل ثبت کرد. به لیست بدهی آب و تاریخها خیره شد. ...
ادامه محتوا ›قالات مرتضا کربلاییلو شب است و استانبول هنوز فقط اسم ایستگاههای متروست که به گوش مصطفا میرسد. کویها و تپههای تکراری. رنگ صندلیها لاجوردی است اما مصطفا رنگشان را صورتی درمییابد. انگار هردو رنگ بدن باشند، صورتی رنگ انسانهای امروز و لاجوردی رنگ انسانهای آینده. دیروقت است و در واگن، فقط چند دختر دانشجوی ترک با موهای رها و سر در موبایل نشستهاند. با هر ایستگاهی که مترو فرودگاه به مرکز شهر، رد میکند مص ...
ادامه محتوا ›صدای تیک تیک ثانیههای باقیمانده تا لحظۀ سال تحویل از رادیوی سرما خوردۀ پیرزن بلند شد. ماهی قرمزِ وسط سفره، وحشتزده خودش را به این طرف... ...
ادامه محتوا ›وقتی از رختکن برگشتم، دیدم یک مرد سرمهایپوش در گوشۀ راستِ محوطۀ استخر پشت به من ایستاده و با دو سه نفر از قرمزپوشهای استخر حرف میزند. از دور شبیه افسرهای پلیس بود. فکر کردم چه اتفاقی میتواند در یک باشگاه ورزشی افتاده باشد. ...
ادامه محتوا ›آنی گفت: «گوش کن، صدایی نمیشنوی؟» گفتم: «مهم نیست لابد مال یکی از همسایههاست.» دوباره گفت: «اما صدا از پاگرد میآد.» ...
ادامه محتوا ›حوالی یازده شب، اینس، همسایۀ چهل و خردهای سالۀ مکزیکی تبارم بهم تلفن میکند. میگوید برای هواخوری به حیاط پشتی رفته، اما حالا نمیتواند پلهها را تا خانهاش... ...
ادامه محتوا ›داستان کوتاه نفرین سیاه / محمد اسعدی: با یک خیز بلند از پشت میگیرمش. برمیگردد. معطل نمیکنم. دندانهام را توی گردنش فرو میبرم. جیغوداد بیفایده است... ...
ادامه محتوا ›این دو داستان پس از مرگ نویسنده و به همراه یادداشت ضمیمۀ آن که برای سایت ایمیل شده است، منتشر میشود. کاوه سلطانی نوشت... ...
ادامه محتوا ›زن تلفن همراهش را انداخت توی جیب پالتوی بلندش. گفت: «شمارهام رو میبینه، جواب نمیده.» و دوباره دستش را گذاشت روی زنگ در... ...
ادامه محتوا ›