شما اینجا هستید:خانه » شعر » شعر فارسی (Page 3)

دو شعر از حسن فرخی

هر کاری کردم تا اگر / مرتب شد ردیف کلمات روی لب‌ها / می‌شد اگر هوا بارانی، ابر می‌شدم / تا بعد خودم رنگین‌کمان خودم باشم / یک ‌چند وقت / این زمستان هم به خانۀ ما آمد... ...

ادامه محتوا

دو شعر از امین حامی خواه

در مه قدم می‌زنم. / درختان که در پدیداری‌شان مرور می‌شوند / از اشباح زنان و مردان در شهر تجلی بیشتری ندارند. / زیر آسمان ستاره‌های فروزان / همان افکاری را دارم که در اتاق خواب. / دیگر بادی بر بادبان‌ها نمی‌وزد. ...

ادامه محتوا

اندوه شدم / شعری از پدرام محمدزاده همراه با مؤخره‌ای کوتاه در مورد سبک شعری خیابان

اندوه شدم / شعری از پدرام محمدزاده همراه با مؤخره‌ای کوتاه در مورد سبک شعری خیابانمن اندوه بودم: در اتاقی زرد / که دور تا دور دیوارهایش را عنکبوت‌ها تار تنیده‌اند / عنکبوت‌های محافظ / که از حضور هر حشره سایبرنتیکی که برای شنود می‌فرستند... ...

ادامه محتوا

در سوگ قاسم آهنین جان / شعری از مجید زمانی اصل

شعری از مجید زمانی اصل در سوگ قاسم آهنین جان که چهاردهم اردیبهشت 1400 در اهواز درگذشت: با آهی آسمانی و آسمانی آه / دخیل می‌بندم؛ / به صخرۀ سترگ نام‌ات / ای خداوندگارا / که رنج سرطان است و / سرطان است رنج آدمی / از دیر آمدن و چشم انتظاری / که بیاید از تپه سارها، مرگ! ...

ادامه محتوا

شعری از افسانه پورقلی

شعری از افسانه پورقلی: چراغ بیاور و نور / سرشارم کن از صراحت کلمات / نگاه کن به تعفن دمل‌های دورِ بینی / به تبلور ترکیدن پوست در بسامد دو انگشت / چه انفجار شکوهمندی نهفته است در جهل دمل‌های چهل سالگی! ...

ادامه محتوا

سه شعر از سعید شعبانی

سه شعر از سعید شعبانی: / در ادراک مورچه یا موریانه نمی‌گنجد / پری‌زاد پری‌چهره پیکری / یا پری‌وار پروانه‌ای باشم کنار نام ‌تو / دیگر عجیب‌تر از این / این‌که / از شدید بودنمان در هم / با خبر باشم / در دره‌های سند... ...

ادامه محتوا

دو شعر از شهرام گراوندی

دو شعر از شهرام گراوندی: تو رنگ باران و شب‌پره‌ها و کاسۀ عتیقِ فلز / دریایی تو! / نباتی در شاهراهِ درخت / آوندهای شهد و عسلی / در یاخته‌های ذهنم! / تو قصیل پر شبنم صبح ِ روستایی / نجوای دلنشین چوپانی / در کوه‌های آوای نی و خش‌خش ِ پازن و برنوی بازیگوش! ...

ادامه محتوا

شعری از پدرام محمدزاده

شعری از پدرام محمدزاده: می‌خواستم برای هر آسمان‌خراشی یک طبقۀ تعریف‌نشده بسازم / که هیچ شماره‌ای ندارد / و جز بعضی‌ها کسی از وجود آن اطلاع ندارد / یک طبقۀ مخفی / میان تمام طبقات / یعنی طبقه‌ای که هر کسی نتواند به آن ورود یا از آن خروج کند... ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا