خودم را در واحه غروب یافتم Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ رحیم فروغی، شاعر و مترجم ادبیات عرب، تا به حال سه کتاب از بهاء طاهر را به فارسی ترجمه کرده است: واحه غروب، عشق در تبعید و زمستانِ ترس. آنچه می‌خو ادبیات اقلیت ـ رحیم فروغی، شاعر و مترجم ادبیات عرب، تا به حال سه کتاب از بهاء طاهر را به فارسی ترجمه کرده است: واحه غروب، عشق در تبعید و زمستانِ ترس. آنچه می‌خو Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » گفت وگو » خودم را در واحه غروب یافتم

خودم را در واحه غروب یافتم

گفت وگوی زهره عارفی با رحیم فروغی، مترجم واحه غروب
خودم را در واحه غروب یافتم

ادبیات اقلیت ـ رحیم فروغی، شاعر و مترجم ادبیات عرب، تا به حال سه کتاب از بهاء طاهر را به فارسی ترجمه کرده است: واحه غروب، عشق در تبعید و زمستانِ ترس. آنچه می‌خوانید، حاصلِ گفت‌وگوی زهره عارفی با این مترجم است که در آن علاوه بر پرداختن به رمان «واحه غروب» فروغی دربارۀ ادبیات داستانی جهان عرب و شخصیت بهاء طاهر نیز سخن گفته است:

 

چرا رمان«واحه غروب» را برای ترجمه انتخاب کردید؟

این انتخاب، هم دلایل درونی دارد و هم دلایل بیرونی. همه‌چیز از یک اتفاق شروع شد. سال ۲۰۱۰ در دمشق با خانم رباب هلال، داستان‌نویس سوری آشنا شدم و ایشان لیستی از رمان‌های عربی که به نظر خودشان مهم بود، به من معرفی کردند. «واحه غروب» یکی از آنها بود. به گمان من، مهم‌ترین کاری که رمان می‌کند این است که ما را به خودمان می‌شناساند. من با خواندن «واحه غروب» خودم را بیشتر شناختم. دو شخصیت کلیدی این رمان، محمود و شیخ یحیی، پاره‌‌ای از تجربه‌های زیستی مرا در خود دارند.

آنچه در رمان‌های بهاء طاهر نظر مرا جلب کرد، این خصوصیت بود که رمان‌های او قهرمان ندارند. قهرمان به این معنا که شیفته‌شان شوی و تحسین‌شان کنی. بهاء طاهر، روح انسان‌ها را در بزنگاه‌های خطیر، عریان می‌کند و به خودشان می‌شناساند و من که خودم را در رمان یافته بودم، تصمیم گرفتم ترجمه‌اش کنم؛ شاید خیلی‌های دیگر نیز چنین حسی داشته باشند. دلیل دیگر این بود که رمان، تلاشی است برای بیان پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها و بحران‌هایی که ما در جامعه‌ی خودمان با آنها دست به گریبان هستیم. از اینها گذشته، این رمان برنده‌ی اولین دوره‌ی جایزه‌ی بوکر عربی شده است و بهاء طاهر اگر چه در ایران شناخته شده نیست، در دنیای عرب جایگاه خودش را دارد. رمان‌های او به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده‌اند. همه‌ی اینها کافی بود تا ناشر را متقاعد کنم تا چاپ رمان را بپذیرد. نگفته نماند که رمان انتخاب خودم بود و پس از آن که آن را ترجمه کردم، به ناشر معرفی کردم.

 داستان‌نویسی جهان عرب را چطور می‌بینید؟

پاسخ این پرسش مقدمه‌ای می‌خواهد که در حوصله‌ی این مجال نیست. چون رمان عربی به دلایل گوناگون که باز شرح‌شان در این مختصر نمی‌گنجد، سویه‌های درخشانی دارد. سال گذشته میزگردی با عنوان ادبیات خاورمیانه در مجله‌ی سینما ادبیات برگزار شد که آنجا به همراه دوستانم رضا عامری و علیرضا سیف‌الدینی در این باره سخن گفتیم، این میزگرد در شماره ۴۹ این مجله به چاپ رسیده است.

بهاء طاهر را چگونه نویسنده‌ای می‌بینید و در میان داستان‌نویسان عرب چه جایگاهی دارد؟

من جهان داستانی بهاء طاهر را به دو دوره تقسیم می‌کنم. پیش از مهاجرت و پس از مهاجرت. در دوره‌ی اول، جهان بهاء طاهر محدود به کشور خودش است؛ اما در دوره‌ی دوم طاهر مسائل را در بُعد جهانی آنها می‌بیند و دید گسترده‌تر و در عین حال عمیق‌تری به جهان دارد. طاهر، راوی قهرمان‌های شکست خرده است، یا شاید بشود گفت قهرمان‌های جعلی یا کسانی که به غلط خود را قهرمان می‌پنداشته‌اند. او در جهان عرب نویسنده‌ی مهمی است و نگاه او در تبیین جایگاه انسان معاصر خاورمیانه راه‌گشا است. به همین دلیل وی خوانندگان بسیاری هم در دنیای عرب و هم در بیرون از دنیای عرب دارد.

«واحه غروب» چندمین کار ترجمه شما است؟ آیا قبل از این کار، داستان دیگری ترجمه کرده‌اید؟

«واحه غروب» چهارمین کاری است که ترجمه کرده‌ام. پیش‌تر نیز دو مجموعه‌ی داستان برای کودکان با عنوان «داستان‌های رندا» و «جوجه تیغی» از زکریا تامر نویسنده‌ی سوری ترجمه کرده بودم که در نشر چشمه منتشر شد. مجموعه‌ی داستان بزرگسالی نیز با عنوان «برلین برایم بزرگ بود» از خانم سالمه صالح نویسنده‌ی عراقی به فارسی برگردانده‌ام که از طریق نشر قطره به چاپ رسیده است.

چرا در ترجمه عنوان کتاب(واحه غروب) از همان واژه «واحه» استفاده کرده‌اید؟ آیا مترادفی برای آن در فارسی نیافتید؟

واژه‌ی واحه در فارسی به کار برده می‌شود. بنا به نوشته‌ی فرهنگ معین، این واژه در اصل قبطی بوده که به زبان عربی وارد و به اصطلاح معرب شده است. بعدها نیز با همین شکل وارد زبان فارسی شد. با نگاهی به برخی فرهنگ‌های فارسی مانند معین و یا فرهنگنامه فارسی آقای غلامحسین صدری افشار و همکاران‌شان، معلوم می‌شود که آنها این کلمه را به عنوان کلمه‌ای که در فارسی کاربرد دارد، معنا کرده‌اند. از طرفی ما در فارسی کلمه‌ای که معادل کلمه «واحه» باشد، نداریم؛ یا دست‌کم من سراغ ندارم. اگر می‌خواستم به فارسی سره معنا کنم باید از یک جمله به جای آن استفاده می‌کردم. مثلا فرهنگ معین در معنای این کلمه نوشته است: «آبادیی که در میان ریگستان قرار دارد». یا صدری افشار آن را «منطقه حاصلخیز در داخل کویر یا بیابان» معنا کرده است.

بهاء طاهر، این کتاب را به «ستیفکا اناستاسوفا» یا همان «ستیوکا آناستاسوا» تقدیم کرده، این شخص کیست؟

خانم ستیوکا همسر سوئیسی بهاء طاهر است. این نویسنده مصری از ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵ در ژنو به عنوان مترجم برای سازمان ملل کار کرده و در آنجا با خانم ستیوکا همکار بوده که نتیجه این آشنایی و همکاری به ازدواج آن دو انجامیده است.

برای ترجمه‌ی رمان «واحه غروب» با چه مشکل یا مشکلاتی مواجه بودید؟ آیا لازم بود به کتاب‌های مرجعی که خود نویسنده برای نوشتن رمانش از آن استفاده کرده، مراجعه کنید؟

هر کاری دشواری‌های خاص خود را دارد، اما درباره‌ی منابع و مراجع این رمان، باید بگویم که من دسترسی به منابع نویسنده نداشتم. به علاوه نیازی هم نبود که حتما منابعی را که بهاء طاهر از آنها استفاده کرده و مبنای کار خود قرار داده است، بخوانم. البته برای قرار گرفتن در فضای رمان لازم بود تاریخ مصر، به‌ویژه حوادث تاریخی که مربوط به اواخر قرن نوزدهم و انقلاب عرابیه به رهبری احمد عرابی پاشا بود، بخوانم. اما این اطلاعات را از منابعی که در اینجا به آنها دسترسی داشتم کسب کردم. برای مثال در یک بخش از رمان، اسکندر مقدونی به داستان احضار می‌شود و به عنوان راوی، زندگی خودش را روایت می‌کند. برای ترجمه‌ی این بخش لازم بود درباره‌ی زندگی اسکندر مطالعه کنم. البته زندگی این شخص اسطوره‌ای به افسانه‌های بسیاری آمیخته شده که با زندگی اسکندر تفاوت دارد. اما جز اینها باید با جغرافیایی که داستان در آن اتفاق افتاده نیز آشنا می‌شدم که آشنایی با جغرافیای قاهره  و واحه‌ی سیوه را بیشتر از طریق نقشه و با استفاده از منابع اینترنتی به دست آوردم.

در ترجمه‌ی خود تا چه اندازه به متن اصلی وفادار بوده‌اید؟ در سی‌چهل صفحه‌ی اول به نظر می‌رسد وفاداری شما به متن اصلی باعث شده متن تصنعی به نظر برسد، مثلا گاهی زبان بی‌دلیل ادبی می‌شود(برای مثال ص ۱۲۳ آنجا که می گوید: «تو را ترک می‌کنم تا کمی در کارت شتاب کنی» یا ص ۱۶۰: «آری سنگ را دیدم که روی پسربچه سقوط می‌کرد.»)

می‌گویند: «ترجمه خیانت است.» به باور من مترجم همواره در فاصله‌ی میان وفاداری به متن اصلی و گرایش به زیبایی‌شناسی متنِ زبان مقصد، ایستاده است و نزدیک کردن این دو به هم به دلیل ظرفیت‌های زبانی گاهی دشوار است. فاصله گرفتن از متن، به نفع زیبایی‌شناسی زبان مقصد است، اما نیاز به جسارت دارد و مترجم ناگزیر از خیانت است. برای همین در صفحات ابتدایی رمان به نظرم از این جسارت بی‌بهره بودم، اما کم‌کم جرات بیشتری پیدا کردم و راه‌های بهتری برای این خیانت را آزمودم.

در این ترجمه گاهی به نظر می‌رسد که لحن شخصیت‌ها به هم نزدیک است. به‌خصوص اوایل کار. برای مثال لحن شیخ یحیی و محمود(ص ۹۱ و ۹۵) آیا این مشکل در زبان اصلی رمان «واحه غروب» هم وجود دارد؟

پیش‌تر هم دیگران این پرسش را از من پرسیده‌اند. اما باید بگویم، لحن شخصیت‌ها در زبان اصلی نیز بسیار به هم نزدیک است. بیست‌ودو کشور در جهان امروز به زبان عربی سخن می‌گویند و نویسنده برای اینکه کتابش در همه این کشورها خواننده داشته باشد، ناگزیر است به زبان فصیح یا همان زبان معیار بنویسد. به‌یقین زبان فصیح و رسمی، مجال چندانی برای جولان لحنی که فراخور شخصیت‌های مختلف باشد، ندارد. اگر نویسنده اصراری برای تشخص بخشیدن و پر‌رنگ کردن لحن شخصیت‌ها داشته باشد، لاجرم وارد حوزه‌ی زبان عامیانه می‌شود که به دلیل تفاوت‌ها و فاصله زبان عامیانه در این گستره جغرافیایی، از زبان معیار، خواندن رمان برای عده‌ای از عرب‌زبانان دشوار خواهد شد، بنابر این برخی نویسنده‌ها برای برخورداری از گستره‌ی وسیع‌تری از مخاطب، از خیر لحن می‌گذرند.

آیا علائم سجاوندی به کار رفته در متن، عین به عین از متن عربی منتقل شده و یا براساس ترجمه‌ی فارسی از آنها استفاده شده است؟ (برای مثال خط تیره که نشان دیالوگ است در ص ۱۲۴ چه کارکردی دارد؟)

علائم سجاوندی از متن عربی منتقل نشده‌اند، بلکه بر اساس متن فارسی به کار رفته‌اند. در موردی که به آن اشاره شده، در واقع کاترین خودش با خودش گفت‌وگو می‌کند و خودش پاسخ پرسش‌ها و تردیدهای خودش را می‌دهد و خودش در برابر خودش دلیل می‌آورد. لذا برای اینکه این دیالوگ شخص با خودش را نشان دهم، از خط تیره استفاده کردم.

اشعاری که از عربی به فارسی برگردان شده‌اند، سروده خود شما است یا از کسی کمک گرفته‌اید؟

سروده خودم هستند. البته معنا همان است که در متن عربی شعرها آمده و چون در متن عربی به شکل شعر کلاسیک بود، من هم سعی کردم به همان شکل ترجمه‌شان کنم.

بعضی کلمات غلط تایپی دارند، آیا سهل انگاری تایپیست بوده؟(برای مثال کلمه فورن در صفحه اول و یا کلمه حیات به جای حیاط در ص ۳۲۱)

بی‌گمان اشتباه تایپیست بوده، اما تایپیست و مترجم کار یک نفر است. من همزمان با ترجمه تایپ می‌کنم. یعنی چیزی روی کاغذ نمی‌نویسم. اول همه‌ی تنوین‌ها را به شکل «ن» نوشتم، اما بعد آنها را به شکل معمول برگرداندم. به هر حال ممکن است اشتباهاتی از چشم من و نمونه‌خوان دور مانده باشد.

در ابتدای داستان، روایت با زمان مضارع آغاز می‌شود، «می‌گوید همسرت زن شجاعی است.» اما به مرور زمان روایت میان ماضی و مضارع در تردد است؛ تا جایی که در دو پاراگراف پشت سر هم این تردد را می‌بینیم.(برای مثال ص ۱۷ پاراگراف دوم و سوم به بعد) آیا در متن اصلی هم زمان به همین صورت به کار رفته است؟ و یا صفحه ۱۹ خط دوم در حالی که نقل قول مستقیم تمام شده و به پاراگراف بعدی رفته‌ایم، محمود می‌گوید: «صبرم دارد تمام می‌شود…» گویی که حضور دارد. [البته این انتقال زمان‌ها بیشتر در صفحه‌های اول است و بعد مشکلی از این لحاظ به چشم نمی‌خورد.]

در متن اصلی زمان به همین شکل است. ایرادی هم ندارد. اگر خواننده این قسمت را دوباره و با دقت بیشتری بخواند، منطق این رفت و آمد میان زمان ماضی و مضارع را پیدا خواهد کرد.

برای ترجمه‌ی کلمه‌های خاص و تخصصی مثل «سافو، لسبس، معبد(به عنوان یک شخص)، غوله، تارفوتیت، سنحریب…» آیا تغییری در اصل کلمه داده‌اید؟

اسم خاص را که نمی‌شود و نباید ترجمه کرد. من هم چنین کاری نکرده‌ام و به متن اصلی وفادار بودم.

آیا جمله و یا کلمه‌ای بوده که در متن اصلی وجود داشته که شما ترجیح داده‌ باشید حذف کنید و یا احیانا جمله‌ای که برای عدم مناسبات فرهنگی، خودتان آن را سانسور کنید و یا از طرف ناشر یا ارشاد این کار انجام شده باشد؟

من حذف را حتی اگر یک کلمه باشد، به‌ویژه در کار ترجمه که امانت نویسنده نزد مترجم است، خیانتی بزرگ می‌دانم و خودم هرگز چنین کاری نمی‌کنم. هنگام ترجمه هم ذهنم را در گزینش واژه‌ها آزاد می‌گذارم و با فرض اینکه هیچ محدودیت و ممنوعیتی وجود ندارد، کار می‌کنم. در مرحله‌ی بعد کار را همان طور که ترجمه کرده‌ام به ناشر می‌سپارم و در مرحله‌ای که به ارشاد می‌رود و ایراداتی می‌گیرند، تا جایی که بتوانم مقاومت می‌کنم. اگر نتوانم و ایرادات جزیی باشد و لطمه‌ای به کار نزند مواردی را که مشخص می‌کنند با زبان استعاری می‌نویسم. خواننده‌ی فارسی زبان هم طی این سال‌ها یاد گرفته که حدیث مفصل از این مجمل بخواند.

البته دوبار مجبور به حذف یکی‌دو جمله شدم که هنوز هم از این بابت‌ احساس خیانت می‌کنم و از خودم بدم می‌آید. البته این اتفاق در این کتاب نیفتاده است و در «واحه غروب» در مواردی لاجرم به استعاره پناه برده‌ام. زنده یاد علی‌شاه مولوی گفته است: « . . . آنان که به استعاره پناه می‌برند با آرزوهای‌شان پیر می‌شوند. . . » شاید پیری زودرس من هم به همین دلیل است.

خواننده‌ی این داستان گاهی در تفکیک کلمه‌ی معبد، به عنوان یک مکان مقدس و یا به عنوان یک شخص، به مشکل برمی‌خورد. (برای مثال ص ۲۲۰ و ۲۲۱) آیا در ترجمه راهی برای این تفکیک نداشتید؟

بهتر بود برای جلوگیری از این اشتباه، معبد به عنوان یک مکان مقدس را به پرستشگاه ترجمه می‌کردم. اما به هر حال با خواندن کامل جمله اشتباه احتمالی رفع می‌شود.

خود شما به عنوان یک خواننده، با کدام یک از شخصیت‌های داستان بیشتر و بهتر ارتباط برقرار کردید و او را دوست داشتید؟ 

طبیعی است که من به عنوان خواننده با برخی از شخصیت‌های این رمان همدلی‌هایی داشته‌ام و حتی از این هم بیشتر می‌توانم بگویم در برخی موارد – البته با تفاوت‌هایی – تجربه‌های تقریبا مشترکی در زندگی فردی و اجتماعی خود و پیرامونم با شخصیت‌های «واحه غروب» احساس کرده‌ام و شاید همین همذات پنداری‌ها مرا به ترجمه‌ی این کار وا داشت. به عبارتی من وجوهی از خودم را در این رمان یافتم. در مواردی می‌توانم خودم را جای محمود و در مواردی هم جای شیخ یحیی بگذارم.

متن اصلی داستان(به غیر از ضمیمه‌ها) ۲۹۱ ص است در حالی که مقدار آن در ترجمه ی فارسی به ۳۳۹ ص رسیده است. علت این تغییر حجم را در چه می‌دانید، آیا ایجاز زبان عربی عامل آن است یا گسترده نبودن واژگان فارسی؟

معمولا متن ترجمه شده حجم بیشتری از متن اصلی دارد. به گمانم این اتفاق در ترجمه از زبان‌های دیگر به زبان فارسی و از زبان فارسی به زبان‌های دیگر هم اتفاق می‌افتد. این افزایش حجم می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد. از جمله اینکه هر زبانی برای ایجاز از سازوکارهای خاص آن زبان برخوردار است و رسیدن به معناهای مد نظر نویسنده با استفاده از آن سازوکار و با همان ایجاز، شدنی نیست و مترجم ناگزیر است برای انتقال معنا از واژه‌های بیشتری استفاده کند. در هر زبانی اشاره‌هایی هست که معنای گسترده‌ای را در ذهن خواننده احضار می‌کند، اما مخاطبِ زبانِ مقصد با آن اشاره‌ها بیگانه است و لازم است آن اشاره با قلم مترجم توضیح داده ‌شود.

از میان هجده بخش از این رمان، ترجمه کدام قسمت برای‌تان سخت‌تر بود؟ چرا؟

دشواری و آسانی ترجمه همه فصل‌ها برایم یکسان بود.

نظرتان (به عنوان یک خواننده) در مورد بخش اسکندر و ارتباط آن با کاترین چیست؟

نویسنده با استفاده از تمهیداتی که زمینه‌اش را از همان فصل‌های نخستین و شخصیت‌پردازی کاترین فراهم کرده، روح اسکندر را به رمان احضار می‌کند. به نظر می‌رسد بهاء طاهر با این روش، می‌خواسته حکومت‌های تمامیت‌خواهی که خود را منتسب به آسمان می‌دانسته‌اند و می‌دانند، نقد کند و این کار را با استفاده از یک نمونه تاریخی بیان کرده است. به باور من این کار یعنی استفاده از نمونه‌ی تاریخی که مربوط به گذشته‌های دور است، دو دلیل می‌تواند داشته باشد، یکی اینکه دیرینگی این تفکر و نیز دیرپایی آن را نشان دهد و دوم آن که با تاریخی کردن موضوع، از مشکلاتی که پرداختن به نمونه‌های معاصر این تفکر می‌تواند ایجاد کند، فرار کند. تمامیت‌خواهان، جهان را یک پارچه برای خود می‌خواهند، اسکندر نیز در پی همین کار بود. هیتلر نیز مدعی همین تفکر بود. داعیه‌داران نظم نوین جهانی که جهان را به سمت بی‌نظمی وحشتناکی سوق داده‌اند، به همین می‌اندیشند و رهبران فرقه‌های مختلف اسلامی نیز همین هدف را دنبال می‌کنند. تاریخ نشان داده که این کار شدنی نیست و این قدرت‌ها تنها جهان را به آشوب می‌کشند. به باور من نویسنده از پس این کار به‌خوبی برآمده و فصل اسکندر در بافت رمان کاملا خوش نشسته است.

گفت وگوکننده: زهره عارفی

ادبیات اقلیت / ۱۴ مرداد ۱۳۹۵

کانال سایت ادبیات اقلیت در تلگرام

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا