رمان فرانسه: دیو در تن / رمون رادیگه Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ یک‌شنبه، سوم آبان 1394، در جلسۀ سیر مطالعاتی رمان (دورۀ ادبیات فرانسه)، رمان «دیو در تن» بررسی شد. رمانی که نویسندۀ آن رمون رادیگه، آن را در هجده ادبیات اقلیت ـ یک‌شنبه، سوم آبان 1394، در جلسۀ سیر مطالعاتی رمان (دورۀ ادبیات فرانسه)، رمان «دیو در تن» بررسی شد. رمانی که نویسندۀ آن رمون رادیگه، آن را در هجده Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » خبر و گزارش » رمان فرانسه: دیو در تن / رمون رادیگه

رمان فرانسه: دیو در تن / رمون رادیگه

رمان فرانسه: دیو در تن / رمون رادیگه

ادبیات اقلیت ـ یک‌شنبه، سوم آبان ۱۳۹۴، در جلسۀ سیر مطالعاتی رمان (دورۀ ادبیات فرانسه)، رمان «دیو در تن» بررسی شد. رمانی که نویسندۀ آن رمون رادیگه، آن را در هجده سالگی نوشته است و با این حال یکی از ماندگارترین و درخشان‌ترین رمان‌های قرن بیستم فرانسه به حساب می‌آید.

زندگی‌نامۀ رادیگه

رمون رادیگه (Raymond Radiguet) در هجدهم ژوئن ۱۹۰۳ در پارک سن‌مور، در نزدیکی پاریس به دنیا آمد. پدرش نقاش بود و غیر از رمون شش فرزند دیگر داشت. در سال‌های اول حیات، رادیگه زندگی آرامی را گذراند. در شش سالگی او را به مدرسه فرستادند. دورۀ دبستان را با موفقیت به پایان رساند و غیر از موسیقی و نقاشی در دروس دیگر استعداد فراوان از خودنشان داد. بعد از گذراندن امتحان بورس، در دبیرستان شارلمانی پذیرفته شد. در این دوره شاگرد متوسطی بود. شاید به این سبب که یبشتر وقت خود را صرف خواندن کتاب‌های غیر درسی می‌کرد. قایق کوچک پدرش، در ساحل رودخانۀ «مارن»، پناهگاه و ندیم ساعات فرار او از درس بود. از این گوشۀ خلوت به عنوان قرائت‌خانه استفاده می‌کرد. کتاب‌هایی که می‌خواند عبارت بود از آثار نویسندگان قرن هفتم و هجدهم، به‌خصوص «شاهزاده خانم کلو» نوشتۀ مادام دولافایت. همچنین نوشته‌های استاندال، پروست، رمبو، مالارمه و نویسندگان معاصر که در ارشاد بعدی او تأثیر فراوان داشتند. پدرش که از آتیۀ فرزند خود بیم داشت، شخصاً به تعلمیش همت گماشت و روزی چند ساعت از وقت خود را صرف آموختن زبان‌های کهن به او کرد، ولی در این کوشش چندان توفیقی نیافت. رادیگه همچنان سرگرم کار خود بود و گوشۀ قایق پدر و خلوت با کتاب‌های غیردرسی را بر زبان‌های یونانی و لاتینی ترجیح می‌داد.

در ششم ماه مه سال ۱۹۱۸ اولین اثر او در یک روزنامۀ فکاهی به چاپ رسید. در همین زمان، یعنی در پانزده سالگی، به دختر جوانی دل بست. این دختر را اغلب می‌دید و این حادثۀ عشقی در نوشتن اولین رمانش که کتاب حاضر باشد، الهام‌بخش او بوده است. رادیگه موضوع اصلی داستان را از همین عشق الهام گرفت، به میل خود قسمت‌هایی از آن را تغییر داد و در حقیقت یک زندگینامۀ ساختگی به وجود آورد.

در هجده سالگی، کار این اولین کتاب به پایان رسید (۱۹۲۱). دو سال بعد، به هنگام انتشار آن، در اوایل ۱۹۲۳ پیروزی او در سالن‌های ادبی آن زمان جشن گرفته شد و افتخار و موفقیتی بزرگ نصیبش گردید. ولی به دنبال این موفقیت گروهی از منتقدان، کار او را مورد نکوهش و سرزنش قرار دادند و موضوع کتاب را خلاف اصول اخلاقی دانستند.

رادیگه در ۱۲ دسامبر سال ۱۹۲۳، در بیست سالگی، بدرود حیات گفت. مرگ به او اجازه نداد که شاهد انتشار دومین و آخرین کتابش «ضیافت کنت دورژل» باشد و از موفقیت نهایی و قطعی خود مطمئن گردد.

با همۀ انتقادهایی که از کار او شد، رادیگه مقام شامخ خود را در تاریخ ادبیات فرانسه حفظ کرد. بسیاری از نویسندگان و شعرای بزرگ فرانسه از جمله پل والری، ماکس ژاکوب، ژان کوکتو و غیره هنر او را ستودند و کتاب حاضر را به عنوان یک شاهکار پذیرفتند. / مقدمۀ کتاب دیو در تن

گزارشی از رمان

حجت زمانی: دیو در تن رمان ساده‌ای است. موضوع ساده‌ای دارد. اما پرداختن به چیزهای ساده همیشه آسان نیست. عشق ممنوعه به قدمت خود عشق است. انسان‌هایی که در موقعیت‌هایی که نباید، عاشق هم می‌شوند. صداقت یا بی‌صداقتی این عشق‌ها مهم نیست. مهم نابهنگام بودن آن‌هاست. و همین مسئله‌ای است که این نوع عشق را به سوی تراژدی می‌‌برد. عشاق در عشق ممنوعه اغلب از هم کام می‌گیرند، اما انگار نگرفته‌اند. چیزی که دیو در تن را باارزش می‌کند همین است؛ داشتن چنین کیفیتی. نشان دادن مرز باریک کامیابی و ناکامی. روایت خیلی ساده پیش می‌رود. انگار قرار نیست اتفاقی بیفتد، اما اتفاق در همان صفحات آغازین افتاده است و ما تنها با دیدن عواقب اتفاق است که به وقوعش پی می‌بریم. روایت کردن سادگی سخت است و رادیگه توانسته این کار را بکند. بدون این‌که قدرت قضاوت را از خواننده بگیرد، او را از قضاوت بر حذر می‌دارد.

دیگر شرکت کنندگان در جلسه دربارۀ اهمیت رمان در شناخت انسان و سؤالاتی که یک رمان خوب می‌تواند در آدمی برانگیزد سخن گفتد.

«دیو در تن» داستان عشق ورزیدن پسری نوجوان به نوعروسی است که همسرش در جنگ به سر می‌برد. رادیگه توانسته است در این رمان، و در قالب این داستان، به‌خوبی ظرایف روح آدمی را به‌خصوص هنگامی که در موقعیتی دشوار، چون موقعیت شخصیت این رمان قرار می‌گیرد، نشان دهد. او گویی با ذره‌بینی در دست، اعماق روح انسان را می‌شکافد و با بیان ساده وسرراست اما بسیار عمیق، روح انسانی را واشکافی می‌کند و ضعف‌ها، تردیدها، نیازها و ترس‌های او را برملا می‌کند.

دیو در تن را شرکت سهامی کتاب‌های جیبی در سال ۱۳۵۳ با ترجمۀ داود نوابی برای نخستین بار منتشر کرده است.

بخشی از رمان

… مردِ نامرتّبی که به‌زودی باید بمیرد و از آن خبر ندارد، ناگهان، در اطرافِ خود نظم به وجود می‌آورد. زندگی‌اش عوض می‌شود. کاغذها را مرتّب می‌کند. زود از خواب برمی‌خیزد. زود می‌خوابد. دست از معایبِ خود می‌کشد. اطرافیانش خوش‌حال می‌شوند. به‌همین‌سبب، مرگِ ناگهانیِ او ناعادلانه‌تر جلوه می‌کند. آخر او داشت زندگیِ سعادت‌مندانه‌ای پیدا می‌کرد.

همین‌طور، آرامشِ تازه‌ی زندگیِ من، آرایش‌کردنِ یک محکوم بود. خودم را بهترین پسر می‌دانستم؛ چون پسری داشتم. محبّتِ من مرا به پدر و مادرم نزدیک می‌ساخت؛ چون‌که یک‌چیزِ درونی به من می‌فهماند که به‌زودی به محبّت‌شان نیاز خواهم داشت.

یک‌روز ظهر، برادرانم از مدرسه بازگشتند و فریاد کردند که مارت مُرد.

وقتی‌که مردی را صاعقه می‌زند، سرعتِ عمل به‌اندازه‌ای‌ست که رنج نمی‌کشد، ولی برای کسی که همراهِ اوست، دیدنِ این منظره تأثّربرانگیز است. درحالی‌که هیچ احساسی نمی‌کردم، دیدم که قیافه‌ی پدرم حالتِ غیرطبیعی به‌ خود می‌گیرد. برادرانم را از آن‌جا راند و با لکنتِ زبان گفت «بروید بیرون. شما دیوانه‌اید. شما دیوانه‌اید.» احساسِ سخت‌شدن، سردشدن و خشک‌شدن می‌کردم. سپس، مانندِ لحظه‌ای که تمامِ خاطراتِ یک زندگی در برابرِ چشمِ محتضری نمایان می‌شود، یقین به حتمیتِ واقعه، عشقم را با همه‌ی جنبه‌های دهشتناکی که داشت، بر من آشکار ساخت. چون پدرم گریه می‌کرد، به هق‌هق افتادم. آن‌وقت، مادرم به من توجّه نمود. با چشمانِ‌ خشک، به‌سردی و با ملایمت، مثلِ این‌که مسأله‌ی ابتلای به سرخک مطرح باشد، پرستاری‌ام کرد.

در روزهای اوّل، غش من سکوت خانه را برای برادرانم توضیح داد. روزهای بعد، دیگر آن‌ها چیزی نفهمیدند. هرگز کسی بازی‌های پُرسروصدا را برای‌شان قدغن نکرده بود. ساکت بودند. ولی ظهر که می‌شد، صدای پای‌شان روی سنگ‌فرش‌های راهرو مرا از هوش می‌بُرد، مثلِ این‌که هربار آن‌ها خبرِ مرگِ مارت را برایم می‌آوردند.

   مارت! حسادتم تا گور تعقیبش کرده بود و آرزو می‌کردم که بعد از مرگ خبری نباشد. از این قرار باید در نظر آوردنِ کسی که دوستش می‌داریم در میانِ جمعی کثیر، در جشنی که ما شرکت نداریم، غیرِقابلِ‌تحمّل باشد. قلبِ من در سنّی بود که در آن آدمی هنوز به آینده نمی‌اندیشد. بله، برای مارت بیش‌تر آرزوی نیستی می‌کردم تا دنیای تازه‌ای که در آن، روزی، به او بپیوندم.

***

جلسات «سیر مطالعاتی رمان» هر دو هفته یک بار برگزار می‌شود و به صورت دوره‌ای رمان‌هایی از نویسندگان مهم و تأثیرگذار یک کشور، بر اساس تاریخ بررسی می‌شود.

در این جلسات که از آذر ۱۳۸۹ آغاز شده است، تا کنون بیش از صد رمان، نقد و بررسی شده‌اند. در دورۀ جدید این جلسات رمان‌ها بر اساس ملیت نویسندۀ آن‌ها انتخاب می‌شوند. در دو دورۀ قبل رمان‌های آمریکایی و ایتالیایی خوانده و بررسی شد و در دورۀ فعلی که سومین دورۀ این «سیر مطالعاتی» است، به رمان‌های فرانسوی پرداخته می‌شود این دوره از بررسی رمان «ژاک قضاقدری» اثر دیدرو شروع شده و خوانش رمان‌ها بر اساس سیر تاریخی نویسندگان آن‌ها ادامه دارد.

***

جلسات قبل:

«سرانجام شری» اثر سیدونی گابریل کولت

«خاموشی دریا» اثر ورکور

جلسۀ بعد:

هفدهم آبان ۱۳۹۴: بررسی رمان «پرواز ایکار» اثر رمون کنو، ترجمۀ کاوه سید حسینی، انتشارات نیلوفر

ادبیات اقلیت / ۵ آبان ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا