کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زدۀ درونمان!
ادبیات اقلیت ـ خواندن رمان و ادبیات داستانی سرگرمی و تفنن است یا کنشی متفکرانه و اندیشهمحور؟ آیا میان این دو مرز روشنی وجود دارد؟ وقتی میخواهیم کتابی (رمانی ـ داستانی) بخوانیم، در جستوجوی چه هستیم؟ آنکه سرگرمترمان میکند یا آنکه پرسشهای بیشتری در ما برمیانگیزد و بیشتر به فکرمان وامیدارد؟ به هر حال رمان خوب کدام یک از این دو است؟
ناصر غیاثی نویسنده و مترجم، در گفت و گویی با «ادبیات اقلیت» در پاسخ به این سؤال به قطعه ای از نامۀ فرانتس کافکا، نویسندۀ چک، به دوستش اسکار پولاک اشاره کرد که به همین موضوع می پردازد.
وی گفت هرچند من خودم در این یک مورد چندان با کافکا موافق نیستم، اما به نظرم می رسد خوب است این بخش از این نامه را که چندی پیش ترجمه کرده ام بخوانیم. کافکا در این نامه می نویسد:
«… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند. ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزدهٔ درونمان…»
ناصر غیاثی نویسنده، طنزنویس و مترجم ایرانی زادهٔ ۱۵ اسفند ۱۳۳۶ در خمام است. از او کتاب های «رقص بر بام اضطراب» و «تاکسی نوشت ها»، «تاکسی نوشت دیگر» و «اقیانوس بر شانه» و ترجمه های بسیاری در حوزۀ ادبیات داستانی منتشر شده است.
ادبیات اقلیت / ۱۸ مرداد ۱۳۹۴