رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی Reviewed by Momizat on . رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی حسام جنانی موضوع محوری شماره اخیر مجله «سیاه‌مشق» (شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۷) جوایز ادبی بود. آقای حسین ور رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی حسام جنانی موضوع محوری شماره اخیر مجله «سیاه‌مشق» (شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۷) جوایز ادبی بود. آقای حسین ور Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی

رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی

رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی

رتبه تقلید و سوی سلیقه در جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی

حسام جنانی

موضوع محوری شماره اخیر مجله «سیاه‌مشق» (شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۷) جوایز ادبی بود. آقای حسین ورجانی از طرف مجله با بنده تماس گرفتند تا اگر نوشته‌ای در این مورد دارم ارسال کنم. متأسفانه به خاطر پاره‌ای درگیری‌ها وقت نداشتم و نتوانستم مطلبی تهیه کنم. این یادداشت را به جبران آن بی‌وقتی نوشتم. موضوع آن نیز تا حدی به پرونده آخرین شماره مجله «سیاه‌مشق» مرتبط است.

عکس فوق به مراسم اختتامیه اولین دوره جشنواره سراسری دانشجویی داستان کوتاه زاینده‌رود مربوط است که در سال ۹۴ در اصفهان برگزار شد. یوسف انصاری و علیرضا سیف‌الدینی داوران جشنواره بودند. چهره ابوتراب خسروی، نویسنده سرشناس کشور، من و سیاوش گلشیری، رئیس هیئت داوران جشنواره، در عکس مشخص است. نویسندگان شناخته‌شده دیگری نیز به عنوان داور مدعو در مراسم اختتامیه شرکت داشتند، از جمله مرحوم کورش اسدی که چندی پیش، به سبک صادق هدایت، با گاز خودکشی کرد. نویسندگان و مترجمان سرشناسی مانند قاسم کشکولی، شیوا مقانلو، محمد کلباسی، پیمان خاکسار، فرهاد کشوری و ابوتراب خسروی، برای جشنواره پیام فرستاده بودند. البته، پیام نبود. در واقع، مصاحبه‌ای بود که شخصیت‌های فوق در آن به دو سؤال که برگزارکنندگان جشنواره از آن‌ها پرسیده بودند، پاسخ داده بودند. مصاحبه‌های مذکور در بخش «پیامی از اهالی داستان» در ویژه‌نامه جشنواره چاپ شد. فرهاد کشوری نیز در اولین روز مراسم اختتامیه که جوایز برندگان به آنها اهدا شد جزء مدعوین بود. از جمله شرکت‌کنندگان شناخته‌شده‌ای که داستان به جشنواره ارسال کرده بودند، آراز بارسقیان بود که داستانش «سفارت، ساعت یازده و سی و پنج دقیقه» در نهایت در بخش آزاد دوم شد.

جوان کناری‌ام در عکس، سید بهروز هاشمی است که داستان او، «بچه فیل‌ها»، رتبه اول بخش آزاد جشنواره را به دست آورد، البته به طور مشترک با داستان «حدیث آن بوته که در آتش بود و نسوخت» از میثم رمضانی. در مورد داستان «بچه‌فیل‌ها» و داستان‌های دیگر که در جشنواره رتبه آوردند، پایین‌تر خواهم گفت.

در عکس، سیاوش گلشیری، برادرزاده هوشنگ گلشیری، برای حاضرین سخن می‌گوید. این نشست در «خانه مشروطه» اصفهان یا همان خانه آیت‌الله نورالله نجفی اصفهانی، برگزار شد. آنگونه که مشخص است، تعجب در چهره‌ام موج می‌زند. عکس را به هر کس نشان داده‌ام، اولین چیزی که گفته همین است که چرا اینقدر متعجبی؟ تعجبم بی‌دلیل نبود. در آن جشنواره سخن‌های شگفتی شنیدم و چیزهای شگرفی دیدم. به گمانم آنچه را که در آن جشنواره دیدم و شنیدم بتوان تا حدی به جشنواره‌ها و جوایز ادبی متعددی که در کشور برگزار می‌شود تعمیم داد. نام‌ها متفاوتند، اما سازوکارها و گهگاه افراد دست‌اندرکار، یکسان.

داستان کوتاهی داشتم به نام «عسل» که برای دبیرخانه جشنواره ارسال کردم. کمی پیش از جشنواره، داستان فوق را برای فرهاد کشوری، ارسال کرده بودم. [۱] ایشان داستان را خوانده بودند و از قرار معلوم آن را بسیار پسندیده بودند. از من دعوت کردند که به خانه‌شان بروم. با خوشحالی پذیرفتم و نزدشان رفتم. تذکرهای بسیار مفیدی دادند که وقتی روی داستان اعمال کردم بسیار بهتر از پیش شد. به همین پشتگرمی بود که «عسل» را برای جشنواره زاینده‌رود ارسال کردم. داستان از مرحله اول داوری بالاتر نیامد.

پیش از برگزاری مراسم اختتامیه باخبر شدم که سیاوش گلشیری در جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان جلسات نقد و بررسی داستان برگزار می‌کند. تصمیم گرفتم به آن جلسات بروم. قصدم این بود که «عسل» را، بی‌آنکه اشاره کنم که آن را به جشنواره زاینده‌رود فرستاده‌‌ام، به سیاوش گلشیری بدهم تا بخواند و نظرش را بگوید. همین کار را کردم. چهار جلسه طول کشید تا گلشیری بالاخره داستان را خواند. جلسه چهارم صحبتش را اینطور آغاز کرد: «چرا داستان را به جشنواره نفرستادید؟» جواب دادم: «فرستادم، اما از مرحله اول بالاتر نیامد.» خیلی تعجب کرد. دهانش قدری نیمه‌باز ماند (خدا را شاهد می‌گیرم که اغراقی در حرفم نیست). گفت اگر داستان به دستم می‌رسید حتماً به مراحل نهایی می‌رساندمش.

به نظرم گلشیری حقیقت را گفت. تقصیر چندانی متوجه او نبود. او رئیس هیئت داوران بود. در واقع، فرآیند داوری در جشنواره زاینده‌رود سلسله‌مراتبی بود. پیش از او، داوران جشنواره، یوسف انصاری و علیرضا سیف‌الدینی، آثار را می‌خواندند. آثاری که به دست او می‌رسید، قبلاً از صافی این دو نفر عبور کرده بود.

در آن چهار جلسه متوجه شدم که سیاوش گلشیری داستان و عناصر آن را به خوبی می‌شناسد. تحلیلش و فهمش از داستان عالی بود. کاملاً مشخص بود که در این کار تبحر و تجربه دارد. خودش را هم، برخلاف برخی از اهالی اقلیم ادبی‌مان، انسانی، در حد قابل قبول و مرسوم، متواضع و خوش‌برخورد دیدم. هرچند بعدها، در گروه تلگرامی داستان اصفهان دعوایمان شد‌ که در نهایت به انهدام گروه انجامید. مقصر،‌ تا حدی، من بودم. رک‌گویی بیش از حد (یکی از عادت‌های نه چندان جالب من) خوب نیست؛ مخصوصاً در جامعه ما که هنوز بیان صریح افکار و عقاید به فرهنگ بدل نشده است. همینجا هم از او معذرت‌خواهی می‌کنم. امیدوارم به گوشش برسد. البته، او هم تصور درستی از من در ذهن نداشت. چون چند جلسه در نشست‌های داستانی‌خوانی‌اش شرکت کرده بودم، گمان کرده بود، به مانند اغلب شرکت‌کنندگان در نشست‌ها که عملاً «شاگردانش» بودند، کم سن و سالم. فکر می‌کرد جغله‌بچه‌ای کم‌سال که لابد مقام شاگردی را به خوبی نمی‌شناسد آنطور صریح با او حرف زده است. درحالیکه من به آن جلسات نرفته بودم تا شاگردی‌اش را بکنم. به قصد فهمیدن چیزی رفته بودم و به مقصودم نیز رسیدم.

در هر صورت، متلاشی کردن گروه داستان اصفهان از جمله جنایاتی است که در زندگی‌ام مرتکب شده‌ام. بگذریم.

بیانیه هیئت داوران جشنواره داستان زاینده‌رود در مورد داستان‌های ارسالی این بود:

هیئت داوران جشنواره داستان کوتاه زاینده‌رود از میان ۳۰۰ داستان کوتاه رسیده به دبیرخانه این جشنواره، پس از مطالعه و بررسی تمام داستان‌ها، ۷۳ داستان را انتخاب و مورد ارزیابی مجدد قرار داد. در این مرحله بر اساس جداولی که به این منظور تنظیم شده بود، نمرات ثبت و جمع‌بندی شد. اما از آنجا که برخی از داستان‌ها امتیازهای مساوی و یکسانی داشتند، هیئت داوران بر آن شد تا برای ردیف اول و دوم و سوم به جای یک داستان دو داستان در نظر بگیرد تا حقی ضایع نشود و از ۱۲ داستان کوتاه تقدیر به عمل آید. بدیهی است انتخاب شش داستان به جای سه داستان، حکایت از آن دارد که داستان‌ها به لحاظ نثر و در عین حال، رعایت اصول داستان‌نویسی، در سطحی موجه، قرار دارند و این بیانگر کثرت علاقه‌مندان ادبیات داستانی است. اما لازم به تأکید است که داستان‌ها من حیث المجموع، واجد سوژه نو نبودند. [۲]

از «نثر» و «اصول داستان‌نویسی» می‌گذرم، اما عبارت «واجد سوژه نو نبودند» برای توصیف داستان‌هایی که در جشنواره رتبه آوردند، نوعی حسن تعبیر است. در واقع، اغلب آثار «تقلیدی» بودند. از جمله «بچه‌فیل‌ها» که تقلیدی بسیار مضحک و مبتذل از داستان بسیار مشهور ارنست همینگوی،‌ «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» بود. تقلیدی بودن این اثر حتی به نام آن نیز راه یافته است. کشاکش داستانی نیز همان است که در داستان همینگوی بود: بچه‌دار شدن.

داستان اینطور شروع می‌شود:

«برای افزایش طول، کلید یک، حجم‌دهی،‌کلید دو، واحد قرص‌های ضد…» [۳]

و اینطور تمام می‌شود:

«شبکه مستند نگاه می‌کردیم. فیل‌ها کوچ می‌کردند.

گفتی: «چه بچه‌های کوچولویی، ‌الهی فداشون بشم. نگاه کن فرهاد.»

«سه تن وزنشونه. کجاشون کوچولوان اینا؟»

 «فرهاد میشه یه روزم ما یکی داشته باشیم؟»

«کجا نگهش داریم؟»

«خونمون رو عوض می‌کنیم، یه دو خوابه می‌گیریم.»

«آخه کی بچه‌فیل رو تو خونه نگه می‌داره؟»

«الهام میریم یه دکتر خوب، تو غصه نخور همه چی درست میشه.»

«فرهاد…»

«الهام، یه فیلو با یه حرکت چطوری می‌زاری تو یخچال؟»

«خفه شو»

«خب با دو حرکت چطوری می‌زاری؟»

گریه می‌کردی و دکمه سوم مانتوات را می‌بستی که بروی خانه مادرت. من دستت را گرفتم.

الهام. دکتر گفت کاهو بخورم با کلم، سویا هم بخورم.

دستت را از دستم کشیدی و مانتوات را پرت کردی روی تخت. بالشت بنفشت خیس شده بود. شور هم بود. موهایت را شرابی کرده بودی که این عکس را گرفتم.» [۴]

کافی است خواننده، حتی خواننده‌ای که کوچک‌ترین آشنایی با ادبیات داستانی ندارد، یک مرتبه داستان همینگوی را بخواند تا از «طول» و «حجم» فیل‌وار ابتذال در داستان تقلیدی «بچه‌فیل‌ها» درون دهانش عاج سبز شود.

«تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» یکی از داستان‌های مهم تاریخ ادبی جهان است. در واقع، به نوعی می‌توان تاریخچه فرم در داستان کوتاه را به قبل از این داستان و بعد از آن تقسیم کرد. این داستان، نمونه اعلای سبک شخصی همینگوی در داستان‌نویسی بود، یعنی سبک خاص او در استفاده از تکنیک «آیس‌برگ». تنها یک دهم داستان روی سطح است و نُه دهمی را که زیر سطح کلمات پنهان شده، خود خواننده باید کشف کند. تا مدت‌ها پس از چاپ داستان، به خاطر همین فرم خاص، بحث داغی در جریان بود که اصلاً کشاکش کلامی نفس‌گیر بین زن و مرد داستان درباره چیست.

 البته مسئله تنها به «بچه‌فیل‌ها» ختم نمی‌شد. باقی داستان‌ها هم وضعیت بهتری نداشتند، از جمله «حدیث آن بوته که در آتش بود و نسوخت» که به طور مشترک با «بچه‌فیل‌ها» اول شد. به نظر می‌رسد این داستان هم تقلیدی از رمان «آتش به اختیار» محمدرضا بایرامی بود. آرش اعتمادی در «کامل‌ترین و جامع‌ترین راهنمای رمان‌های فارسی ایرانی» در معرفی رمان بایرامی اینگونه می‌نویسد:

 رمان «آتش به اختیار» نوشته محمدرضا بایرامی را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرد. داستان درباره چند سرباز است که در آخرین روزهای جنگ قبل از پذیرش رسمی قطعنامه صلح در حالیکه باقی نیروها در حمله غافلگیرانه عراق عقب‌نشینی کرده‌اند، جا مانده‌اند و حین عقب‌نشینی در بیابان آواره و سرگردان شده و از بی‌آبی در حال تلف شدن هستند. آن‌ها همچون مریدان فلسفه شیخ اشراق، به دنبال نور هستند. شب‌ها به دنبال نور و روزها به دنبال آب هستند. آب و نور حکم منبع لایزال هستی‌ست که هر بار به شکلی رخ می‌نماید و در این سیر و سلوک آنها از هویت خود، هویت جنگ و هویت خود پس از جنگ به آگاهی می‌رسند. [۵] [تأکید از من است.]

قصه و تم و کشاکش‌ها و فضا و آدم‌ها و بسیاری چیز‌هایِ دیگرِ داستانِ «حدیث آن بوته که در آتش بود و نسوخت» همان‌هایی هستند که در رمان بایرامی نیز می‌توان آن‌ها را یافت و در این داستان کوتاه صرفاً قدری فشرده‌‌تر شده‌اند. شخصیت‌های این داستان نیز تعدادی سربازند که در محاصره‌ عراقی‌ها قرار گرفته‌اند و در میانه تبادل آتش، در کشاکش‌های فلسفی و عرفانی خود غرقند.

در قسمتی از «حدیث آن بوته که در آتش بود و نسوخت» اینچنین می‌خوانیم:

وقتی توی نامه دوم برایت نوشته بودم:

«خودم را گم کرده‌ام دایی جان. نمی‌دانم کی هستم و برای چه آمده‌ام اینجا!»

برایم نوشتی: «امیدوارم جای خوبی باشد برای رسیدن به شناخت. نوشته بودی، این روزها اندازه دوتا تراکتور از چشم‌هات کار می‌کشی، افتاده‌ای به جان کتاب‌هایی که توی گنجه پدربزرگ خاک می‌خوردند و حال روزشان بهتر از خودش نبودند. تا شاید بعد از این همه سال بتوانی خودت را پیدا کنی. نوشته بودی روزها را «عقل سرخ» می‌خوانی و شب‌هایش تن می‌زنی به آب تالاب و بعد خود را می‌رسانی به انجیر کتی و «نِفاری» که پایه‌اش از سپیدار است و سقفش پوشیده از گالِه و برگ‌های کَرفون.» [۶] [تأکید از من است.]

ابوتراب خسروی بهت‌زده شده بود که چگونه این داستان رتبه نخست جشنواره را به خود اختصاص داده است. مانده بود که بر اساس چه منطقی سربازها در کشاکش نبرد به یاد بحث‌های فلسفی و عرفانی می‌افتند. به گمانم «آتش به اختیار» را نخوانده بود.

یکی دیگر از داستان‌های برتر، «کیوسک»، اثر لیلا نوروزی بود. لیلا نوروزی گویا اکنون ایران را ترک کرده، ساکن ترکیه است و فیلم‌سازی می‌کند. تعداد زیادی جایزه سینمایی نیز برده است. از میان شرکت‌کنندگان خانم حاضر در جشنواره چهره او خوب به یادم مانده. چهره‌‌اش زیرک و نگاهش نافذ بود،‌ اما حتی همین دختر زیرک هم داستانی تقلیدی به جشنواره فرستاده بود (چه بسا همین نیز ناشی از زیرکی او بود) که در نهایت سوم شد. داستان او تقلیدی از «عروسک چینی من» اثر هوشنگ گلشیری بود. راوی «کیوسک»، دخترکی کم سن و سال است که شبیه پیرزن‌ها حرف می‌زند. وقتی همین را به یوسف انصاری متذکر شدم که چرا داستانی را سوم کرده‌اید که نویسنده‌اش نکته‌ای به این سادگی را هم رعایت نکرده است، گفت: «بله، ما هم متوجه شدیم. اما ‌کاری نمی‌شد کرد. اولین دوره جشنواره است و همین‌ها بهترین‌ها بودند.»

بهانه دهان‌پرکنی بود،‌ اما، حداقل برای من،‌ قانع‌کننده نبود،‌ چون داستان «عسل» که نویسنده سرشناسی مانند فرهاد کشوری تحسینش کرده بود و حذفش در مرحله ابتدایی مایه تعجب سیاوش گلشیری، رئیس هیئت داوران، شده بود در میان ۳۰۰ داستان ارسالی به جشنواره حضور داشت. مطمئنم بسیاری از داستان‌های ارسالی نیز کیفیتی بهتر از داستان‌های برنده داشتند. به باقی داستان‌های برتر نمی‌پردازم. همین سه مورد که در اینجا بررسی کردم مشتی نمونه خروارند.

البته، فقط من نبودم که به روند داوری در جشنواره‌ اعتراض داشتم. دوستم، آرش شکری سارَوی، که او هم داستان خوبی به جشنواره فرستاده بود و اتفاقاً او هم پیش از جشنواره داستانش را به احمد اخوت نشان داده بود و با پشتگرمیِ تحسین او در جشنواره شرکت کرده بود، وضعیت من را داشت. آرش، از روز اول تا روز پایان مراسم اختتامیه، منتقد آراء داوران جشنواره بود. در روز آخر، به ترتیبی که خواهم گفت، یوسف انصاری و مرحوم کورش اسدی انتقام سختی از او گرفتند.

داورهای جشنواره، مخصوصاً یوسف انصاری، گویا خیلی از نتیجه کار خود راضی بودند. چون طی مراسم اختتامیه و در جلسات بررسی داستان‌های برتر، طوری از داستان‌هایی که خودشان مقام و رتبه داده بودند (همین‌هایی که بالاتر در موردشان خواندیم)، تعریف کردند که باعث اعتراض بعضی از حضار شد. بعضی از آنها جلسه را ترک کردند و در روزهای بعد هم در دیگر نشست‌های مراسم اختتامیه شرکت نکردند. داوران نیز پس از جلسه اول، قدری از غلظت‌ تعریف‌های خود کم کردند.

اما ماجرای انتقام گرفتن از آرش چه بود؟ همانطور که گفتم، آرش،‌ به تمام دلایلی که بالاتر ذکر شد، از روز نخست تا روز پایان مراسم اختتامیه منتقد هیئت داوران بود. در روز پایانی، قرار شد کسانی که در جشنواره مقام نیاوردند، ولی خودشان در مراسم حضور دارند، داستان‌هایشان را بخوانند. نوبت آرش بعد از من بود. داستان آرش کوتاه بود و داستان من بلند، چیزی بیشتر از ۵۰۰۰ کلمه. نوبتم را به آرش دادم. داستانش را خواند و کورش اسدی و یوسف انصاری و تا حدی نیز علیرضا سیف‌الدینی، انتقام خود را با نقدی بیرحمانه و غیرمنصفانه، که عملاً حمله کلامی بود و نه نقد، از او گرفتند. کارشان اخلاقی نبود. اعتراض‌های آرش بحق بود. به خاطر رفتاری که با او کردند خیلی غمگین شد. بعد از آرش دیگر نوبت به من نرسید. وقت تمام شد. شانس آوردم.

جالب این بود که سیاوش گلشیری دوست نداشت من داستانم را بخوانم. این را کاملاً در رفتارش می‌دیدم. خودش فهمیده بود داورانش چه افتضاحی به بار آورده‌اند. البته خوشحالم که داستانم را نخواندم. سرنوشتی بهتر از آرش پیدا نمی‌کردم. داوران مرا هم سلاخی می‌کردند.

حالا سؤال اینجاست: علیرضا سیف‌الدینی، یوسف انصاری و در نهایت سیاوش گلشیری با چه انگیزه‌ای آثار فوق و آثار دیگری مشابه اینان را طی فرآیند داوری، مرحله به مرحله بالا آوردند و در نهایت به رتبه‌های اول و دوم و سوم جشنواره رساندند؟ سه نام فوق در ادبیات امروز ایران کاملاً شناخته‌ شده‌اند. چه عامل یا عواملی باعث می‌شود نویسندگان و مترجمانی چنین سرشناس، به داستان‌های تقلیدی رتبه‌های برتر بدهند؟

در پاسخ به این سؤال‌ها، دو گزینه به ذهنم می‌رسد: غلبه [عادت‌وار] تقلید در میان نویسندگان و نیز رواج سلیقه‌گرایی و برخورد غیرفنی با مقوله ادبیات،‌ چه در جشنواره‌ها و جوایز ادبی و چه در فضای ادبی کشور به طور کل.

این دو مورد را، که تعداد مبتلایان به آنها در اقلیم ادبیات ایران کم نیستند، به بسیاری از جشنواره‌ها و جوایز ادبی که در حال حاضر در ایران برگزار می‌شوند، قابل تعمیم می‌دانم. آنچه که در جشنواره زاینده‌رود،‌ در مواجهه با نام‌های بزرگ فوق دیدم و در اینجا نقل کردم، حداقل برای من، مؤید وضعیت مذکور است. تا تجربه دیگران چه باشد.

در آخر اینکه،‌ جشنواره «زاینده‌رود» به نام یک رود است. باید دید در جوایزی که به نام «هوشنگ گلشیری»، «صادق هدایت»، «جلال آل احمد»، «بهرام صادقی» و… برگزار می‌شود چگونه با مقوله داستان و ادبیات برخورد می‌کنند.

پنج‌شنبه، ۲۲ شهریور ۱۳۹۷

——

[۱] حضور کنونی‌ام را در بازار نشر کتاب مدیون فرهاد کشوری هستم. با معرفی ایشان بود که نشر «نیماژ» ترجمه‌ام از رمان آنتونی دوئر، «نوری که نمی‌بینیم»، را برای بررسی اولیه پذیرفت و در نهایت، پس از طی فرآیندی طولانی، چاپش کرد. این رمان ۶۵۵ صفحه‌ای نخستین کار من در حوزه ترجمه ادبی، و تاکنون بزرگترین‌شان است.

[۲] “بیانیه داوران”، ویژه‌نامه اولین دوره جشنواره سراسری دانشجویی داستان کوتاه زاینده‌رود.

[۳] همان مأخذ، ص ۱.

[۴] همان مأخذ، صص ۱۸-۱۷.

[۵] اعتمادی،‌ آرش،‌ کامل‌ترین و جامع‌ترین راهنمای رمان‌های فارسی ایرانی، ص ۶۸.

[۶] ویژه‌نامه اولین دوره جشنواره سراسری دانشجویی داستان کوتاه زاینده‌رود، ص ۲۷.

 توضیح: مطالبی که در سایت ادبیات اقلیت با موضوع نقد فضای عمومی ادبیات فارسی و جشنواره‌ها و جوایز ادبی منتشر می‌شود، بیان‌گر دیدگاه مدیر و تحریریۀ سایت نیست. و چه بسا که خود ما نیز انتقادهای جدی به آن داشته باشیم. تنها از آن رو که باور داریم کمک به ایجاد فضای گفت‌وگو و نقد صریح و شفاف می‌تواند به رشد و پیشرفت بینجامد، مطالبی را که توهین‌آمیز نباشند و در جهت ایجاد فضای گفت‌وگو و نقد باشند، منتشر خواهیم کرد.

ادبیات اقلیت / ۸ مهر ۱۳۹۷

پاسخ (1)

  • بهار

    کاملا موافقم. خودم شاهد چنین ناداوری در جشنواره فرشته سال ۹۷ بودم. تمام کسانی که جزو ده نفر نهایی بودند یا از شاگردان داورها بودند یا از دوستانشان…

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا