سه شعر از مجموعه زایش پنهان / شهباز پویا
اگر چشمانِ تو یک سیارهٔ دیگر است / به من بگو چگونه میتوانم پابرهنه به سیارهٔ دیگر سفر کنم / چگونه میتوانم در مکانِ مشخصی از چشمانت خانهام را بسازم... ...
ادامه محتوا ›اگر چشمانِ تو یک سیارهٔ دیگر است / به من بگو چگونه میتوانم پابرهنه به سیارهٔ دیگر سفر کنم / چگونه میتوانم در مکانِ مشخصی از چشمانت خانهام را بسازم... ...
ادامه محتوا ›"سارا" و "دلتنگی" نام دو شعر از ابراهیم منصفی (رامی)، شاعر، ترانه سرا و خوانندۀ اهل بندرعباس است که به مناسبت نزدیک شدن سالروز تولد او، شانزدهم آذر از وب سایت رامی بازنشر شده است. ...
ادامه محتوا ›سه شعر از قاسم قره باغی: آن سوی این کوه مقاوم / قلبی است که از بناهای روم باستان / آب میخورد / و سنگ میشود تمام مرجانهای تنش / و جزیرهای میسازد / با بیرقی از فراق و دلتنگی. ...
ادامه محتوا ›اینجا / گُل از بهار میترسد / دست از سِلاح / اسلحه از دست / شهری که خوناش / بوی کلوچههاست / در پیچِ و تابِ رَگ / شهری که تحفهاش / دیوانه است و سگ / و من / هر شب که قلبِ دربهدرم را / به کشتارگاهِ تو میبرم / سگ میشوم / دیوانه میشوم. ...
ادامه محتوا ›دوستت دارم / اتفاق پیش پا افتادهای که آغشته کرد قلبم را به خونت / گم شد در چشمهایت سرم / و زمان / سرعت گرفت بر مچ دستم / هر ثانیه 60 عابر / بر وسعتی دایرهای به خاک می افتند. ...
ادامه محتوا ›ضمناً من آدم عاشقي هم هستم / معشوقهام را به برف تشبيه کردهام / و چون قدِ بلندي دارد او را دوست دارم / از شما چه پنهان كمي لجباز است / اما درست میشود / مگر تا آخر دنيا ساعت میخواهد چهار صبح بماند؟ ...
ادامه محتوا ›از مردن منصرف میشوم / صدای پایت را که در راهپلهها میشنوم. / : سلام / : سلام / از مردن منصرف میشوم / صدای پایت را که در راهپلهها میشنوم.... ...
ادامه محتوا ›در ساحل جهان / قدم که میزنی آرام، که میدوی آرام، / آن سر اقیانوس / لابلای ماسه و نهنگ میجنبد / و من به پیش میآیم / از پنجره به خوابم / تا ماهی کوچک، به تکاپو افتد... ...
ادامه محتوا ›مگر می شود / این همه بوسه را پس داد / آن همه بوسه را پس گرفت؟ / می توان عشق های گذشته را کتمان کرد؟ و اشتیاقی که هنوز / اندکی در دل مانده؟ / می شود بمیری و وانمود کنی زنده ای؟ / لباس کودکی به تنم نمی شود / می توانم ادعا کنم مال من نبوده؟ / و تو را / حالا هرچقدر هم که نباشی/. ...
ادامه محتوا ›ما تازه از جنگ برگشته بودیم / به کورسوراخهایی که روزی خانهٔ ما بود / و فسیل عاشقی را که / قرنها گریسته بود، خدا خواندیم. / پاهای آبلهزدهمان را در گندابها شستیم / و اینگونه پای رفتنمان دراز شد. ...
ادامه محتوا ›