شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه

در بخش داستان سایت ادبیات اقلیت داستان‌های کوتاه فارسی و ترجمه‌شده به فارسی از زبان‌های مختلف منتشر می‌شود. در این بخش شما آثار منتشرشده را به ترتیب زمان انتشار مشاهده می‌کنید. نویسندگان و مترجمان عزیز می‌توانند آثار خود را با توجه شرایط صفحه ارسال آثار سایت برای تحریریه سایت ادبیات ارسال کنند. کارشناسان سایت، آثار ارسالی را بررسی می‌کنند و معمولاً پس از یک هفته تا یک ماه، نتیجۀ بررسی برای صاحبان آثار فرستاده می‌شود.

هنوز نخوابیده / داستانی از سپیده نوری جمالویی

رنج می‌کشیم. نه از سرگیجه‌ی خلأ بلکه از سرگیجه‌ی آنچه در پیش است؛ از آینده از آنچه هنوز نیست. خلأ یک محدودیت نیست و یک گذرگاه است؟ خلأ نظیر ما را از پا در آورده. مایا را واگذار کرده‌ایم و کارولینا را با ماشین فعلاً ساکت کرده‌ایم. ما در حال گذاریم هرچند در این گذار، یأس، خود را تحمیل می‌کند و باخته‌ایم. دگردیسی‌ای که ما در زمان‌های دیگری انتظارش را می‌کشیدیم کمین کرده چون حیوان وحشیِ به خود لرزانِ گرسنه، گوش ...

ادامه محتوا

پریستار ده نار / داستانی از احمدرضا تقوی فر

داستان پریستار ده نار نوشتۀ احمدرضا تقوی فر / آن‌جا که برقابرق پولک‌های دنا، روشنای آفتاب را باز می‌تاباند و بلوط‌ها و بومادران و شیدها و باغ‌های انار چشم هر بیننده‌ای را می‌رباید، آن‌جا، آن‌جا که سال‌خوردگان خسته از مرگ، اندوه خویش در باد می‌اندازند... ...

ادامه محتوا

داستان “وِشِن” از مریم عزیزخانی / برگزیدۀ فراخوان بحران آب

داستان "وِشِن" از مریم عزیزخانی / مورچه افتاد توی گسل. کاکا[1] ندید که بیرون بیاید. چشمش دنبال مورچه‌ی دیگری گشت که نزدیک گسل شد، شاخک‌هاش را تکان‌تکان داد، کمی ‌این‌پا و آن‌پا کرد و بعد رفت. کاکا بلند شد ایستاد. صدای موتور آب توی گوش‌هاش کوبیده می‌شد... ...

ادامه محتوا

داستان “عروس” محمدرضا یاری‌کیاء / برگزیدۀ فراخوان بحران آب

داستان "عروس" محمدرضا یاری‌کیا / صدای بهار را که شنیدم شستم خبردار شد که آبجی بتول برای مراسم تنها نیامده و دو دخترش را هم از تهران خِرکش کرده تا تمام فامیل بیرون از روستا هم بفهمند که منِ شوهرمرده تاوان بی‌آبی این چند سال را باید بدهم. ...

ادامه محتوا

انفرادی / داستانی از محمدرضا زندیه

سلول در تاریکی فرو می‌رود. صدایی جز نفس‌هایم را نمی‌شنوم. زیر پنجرۀ کوچک، روی پتوی شتری دراز می‌کشم و برای شنیدن چنار، منتظر باد می‌شوم. باد که می‌آید، ریه‌هایم را پر می‌کنم. سینه‌ام آهسته بالا و پایین می‌رود. خش‌خش چنار چه قشنگ است... ...

ادامه محتوا

ژامبون کاغذ / داستانی از مرداد عباسپور

ژامبون کاغذ / داستانی از مرداد عباسپور: پدر گفت: «چیزی نیست. یه بابانوئل رفته تو چشم‌هاش چند بار پلک بزنه بیرون می‌یاد.» برادر بزرگ‌تر خندید: «یه بابانوئل. وای خدا. یادم باشه فردا تو مدرسه برا دوستام تعریف کنم... ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا